امروز اولین روز از ماه ذی‌الحجه و سالروز پیوند آسمانی حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (س) است؛ روزی که در تقویم روز ازدواج نامگذاری شده است. برای شنیدن تلخی‌ها، شیرینی‌ها، دستاوردها و از دست رفته‌های حاصل از ازدواج به سبک ایرانی، پای صحبت یک زوج نابینا نشسته‌ایم؛ زوجی که پنج سال از ازدواجشان می‌گذرد و حدود یک سال پیش پوریای دو ساله کودک نابینا را به فرزندی قبول کرده‌اند.

 شرایط لازم برای ازدواج را باید خود افراد ایجاد کنند/ خانواده‌ها به بهانه دلسوزی، برای ازدواج معلولان مانع تراشی نکنند/ محدویت‌ها  برای زندگی ما جذابیت ایجاد کرده است

قدس آنلاین: پرستو ولدخان در آستانه چهل سالگی است و مسؤول بخش نابینایان کتابخانه حسینیه ارشاد. کارشناسی زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه علامه طباطبایی دارد و کارشناشی ارشد جامعه‌شناسی از دانشگاه الزهرا.

علی محمدی هم به تازگی ۴۲ ساله شده، کارشناسی و کارشناسی ارشد مهندسی صنایع خوانده، در دانشگاه علم و صنعت. حالا دانشجوی دکتری فناوری اطلاعات است در دانشگاه علامه طباطبایی و مسؤول توسعه طرحهای نوین یکی از شرکتهای بیمه­ای.

گفت و گوی ما را با این زوج موفق به مناسبت روز ازدواج بخوانید:

* واقعیت زندگی متاهلی چقدر با برداشت شما از ازدواج در دوران مجردی فرق داشت؟

پرستو: برای من تفاوت محسوسی نداشت جز اینکه نقش عوامل بیرونی مثل خانواده‌ها را در کیفیت زندگی متأهلی دست کم گرفته بودم. فکر می‌کردم می شود مانند یک متغیر، کنترلش کرد یا حتی تأثیرش را به صفر رساند. فکر می کردم تنها یک زوج فقط خودشان در کیفیت تمام ابعاد زندگی مؤثر هستند اما بعداً در عمل متوجه شدم برخی عوامل بیرونی به خصوص نقش خانواده‌ها زیاد قابل کنترل نیست و قطعاً نمی‌توان این نقش را به صفر رساند.

علی: تجربه من و خیلی‌ های دیگر نشان می‌دهد آن چه فکر می‌­کنی با آنچه در زندگی متأهلی می‌بینی متفاوت است. حتی دوستانی که قبل ازدواج یک دوره آشنایی را با هم می­ گذرانند، معتقدند دوره مجردی با زمانی که دو نفر زیر یک سقف می­ روند بسیار متفاوت است. طبعاً هر کس تجربه منحصر به فرد زندگی خودش را دارد و هیچ کس نمی‌­تواند تجربه دیگری را زندگی کند. برای من زندگی متأهلی با آن چه در ذهنم می‌ گذشت آن چنان تفاوتی نداشت. این طور نبود که من فکر کنم قرار است زندگی بسیار عاشقانه­‌ای داشته باشیم و دنیا را با هم فتح کنیم و این قبیل توقعات و شعارها. زندگی متأهلی به ابعاد ذهنی من خیلی نزدیک بود. البته جاهایی هم با تفاوت مواجه می‌­شویم چون پدیده ناشناخته‌ای است. مجموعا این یک مقوله کیفی است که نمی‌توان برایش مثلاً درصد مشخصی از تحقق قائل شد. من شخصاً می‌­دانستم از زندگی متأهلی چه می‌­خواهم و فکر می­‌کنم تا حدود زیادی به خواسته‌­هایم رسیده‌­ام.

* مهم ­­ترین تحول روحی و روانی که در ازدواج برایتان رخ داد چه بود؟

پرستو:  ما در سن پختگی ازدواج کردیم و معمولاً در این سن آدمها شخصیتشان شکل گرفته و زیاد تغییر نمی‌کند. در مورد خودم باید بگویم شاید مقداری از لاکم بیرون آمدم. من در مجردی بیشتر روابطم منحصر شده بود به دوستان خیلی نزدیک و خانواده  و مجموعا روابطم محدود و گلچین شده بود و خط و مرزهای مشخصی داشتم اما در زندگی متأهلی روابطم گسترده‌تر و متنوع‌تر  شد و تجربه زیسته گسترده‌تری پیدا کردم. این تغییر برای من سختیهایی هم داشت اما انگار زندگیم در عرض، وسیع تر شد و تجربه‌های جدید کسب کردم.  

علی: به نظر من آدم‌­ها وقتی مجردند ناپختگی ­ها، بی ­تجربگی ها، نادیده‌ها و ناشنیده‌هایی دارند که وقتی ازدواج می‌کنند با دنیایی تازه مواجه می‌شوند. من از وقتی ازدواج کرده ام به مکاشفاتی رسیده‌­ام که برایم بسیار ارزشمند است. تعالیم مذهبی و قرآن می‌گوید از جنس خودتان برای شما همسرانی خلق کردیم تا به آرامش برسید. واقعیت این است که یکی از بزرگ ترین تحولاتی که در زندگی انسان متأهل اتفاق می‌افتد همان آرامش است.  البته این مشروط به شریک زندگی هم هست چون در مواردی دوستان ازدواج می‌کنند و نه تنها آرامش به دست نمی‌آورند بلکه ناآرام‌تر هم می‌شوند. من فکر می کنم با ازدواج به آرامش رسیدم چون ما تجربیات مشترک زیادی با هم کسب کردیم که شاید اگر مجرد بودیم به تنهایی نمی‌توانستیم کسب کنیم. نمی‌خواهم از قول همسرم حرف بزنم اما اتفاقات زیادی در زندگی مان افتاد که ما و حداقل خودم را از جایی که هستیم یک و یا چند پله بالاتر برد و پخته تر شدیم. این تجربیات جدید به سالم‌تر شدن روان مان کمک کرد. ناگفته نماند در جاهایی هم سنگهایی به طرفمان پرتاب شد که شاید روان مان را محکم تر کرد. در مجموع ازدواج اگر درست و بافکر باشد انسان به تعالی روحی و روانی می رسد که خوشبختانه ما این تعالی را کسب کردیم ولی اینکه درست بتوانم بیانش کنم و اینکه اصولاً بیان کردنی هست یا نه را نمی‌­دانم. 

* فکر می‌کنید با ازدواج چه چیزهایی را از دست دادید و چه چیزهای را به دست آوردید؟

پرستو: من یک همراهی صادقانه را به دست آوردم بدان معنی که بار زندگی را با هم به دوش بکشیم و در هدف گذاری و حل مشکلات احتمالی یک همراه داشته باشیم. در عین حال بخشی از تنهاییهایم را از دست دادم و استقلالی که در مجردی داشتم طبعاً در ازدواج مقدار زیادی آسیب دید. اما این را باید تأکید کنم که تنهایی من بیشتر بعد از آمدن پوریا از دست رفت  نه بعد از ادواجم.

علی: واقعیت این است که وقتی مجرد هستی یک سری آزادی­ها داری که در دوران متأهلی نداری. مثلاً اینکه هر ساعتی دلت خواست بخوابی یا بیدار شوی یا هر میزان وقتی که دلت خواست به خودت اختصاص دهی در دوران متأهلی امکانش نیست و من به یک همسر موظفم به موقع به خانه بیایم. در دوران متأهلی تو مجبوری و باید یک سری آزادیها را فدا کنی اما توانمندیهای جدیدی به دست می‌آوری. در دوران مجردی برای برخی مسائل تمرکز نداری و مثلاً نمی‌دانی باید قدر درآمدت را بدانی و بدانی که باید به شکل اثربخشی هزینه شود. در دوران متأهلی به قابلیتهایی جدید می رسی و قابلیتهایی هم در تو تقویت و صبرت زیاد می‌شود. جاهایی می‌دانی که باید کوتاه بیایی و گذشت کنی و به فردی غیر از خودت احترام بگذاری و محبت کنی. پس در قبال از دست دادن برخی آزادیها، قابلیتهایی به دست می آوری که ارزششان خیلی بیشتر است.

* بدون تعارف، دلتان برای کدام بخش از مجردی و روزهای مجردی تنگ می‌شود؟

پرستو: اینجا ما خانه خیلی کوچکی داریم با فضای محدود؛ بنابراین دلم برای اتاقم که می‌شد در آن ساعتها خودم باشم و خودم تنگ می شود. دیگر اینکه دلم برای رهایی فکری دوران مجردی تنگ می‌شود چون تا وقتی مجردی فکرت آزادتر است تا به آنچه دلت می خواهد بیشتر بپردازی. من در دوران مجردی اهل زندگی ذهنی بودم ولی در دوران متأهلی ذهن گاهی درگیر مسائل حاشیه‌ای می شود و نه خود زندگی مشترک. مسائل حاشیه ای که شاید نیاز است در طول زمان فرهنگمان در آن موارد اصلاح شود چون  این مسائل نه متن زندگی هستند و نه اصولاً ارزشمندند اما تا به خودت می‌آیی می‌بینی ذهنت درگیر این مسائل شده و راحت نمی توان از آن رها شد. البته خوشبختانه ما در سنی ازدواج کردیم که از مجردی هم بهره و تجربه کافی را بردیم.

علی: راستش من یک مواقعی دلم برای اتاقم خیلی تنگ می‌شود. یادش به خیر... در اتاقم تردمیل، پیانو و میز کامپیوتر خیلی خوبی داشتم و امروز از آن جمع فقط پیانو را دارم. بعضی وقتها دلم برای خواب هم تنگ می‌شود  چون بی خیالی و خواب دوران مجردی  امروز زیاد امکان پذیر نیست. دیگر  اینکه برای دستپخت مادرم هم دلم تنگ می‌شود به خصوص برای آب دوغ خیار و گرنه چیز دیگری نیست که دلتنگش باشم. ( با خنده) به هر حال ما بیشتر از اینکه دلمان برای مجردی تنگ شود باید برای روزهای پیش از آمدن پوریا دلمان تنگ شود. قبل از اینکه پوریا بیاید خیلی زیاد تئاتر، سینما و کنسرت می‌رفتیم. پادکست گوش می­‌کردیم، کتاب می‌خواندیم و سفر می‌رفتیم اما از وقتی آقای پوریاخان آمده تمام  اینها تعطیل شده. آخرین کنسرتی که رفتیم  کنسرت آقای علیرضا قربانی بود چون می‌دانستیم پوریا بیاید  برای مدت مدیدی نمی توانیم کنسرت برویم.

* چه شد که به فکر افتادید پوریا را به فرزندخواندگی قبول کنید؟ آیا مثلاً حس تنهایی یا روزمره شدن زندگی باعث شد یا حرف مردم و...؟

پرستو: من خرافاتی و قضا و قدری نیستم. با اینکه خودمان فکر کردیم و تصمیم گرفتیم برای آوردن پوریا اما این یک اتفاق بود و انگار پوریا خودش می‌خواست که در شیرخوارگاه آمنه نماند. از زمانی که علی به من زنگ زد و ما فهمیدیم کودکی نابینا در شیرخوارگاه آمنه در حال حاضر وجود دارد و منتظر است کسی بپذیردش حتی یک هفته  هم زمان نبرد و این خیلی عجیب بود. ما بعدش معطلی داشتیم  و پروسه اداری طولانی بود اما اینها همه وقتی بود که فهمیده بودیم پوریا وجود دارد و نسبت به سرنوشتش بی تفاوت نبودیم. این با روند فرزندپذیری در کشور ما خیلی متفاوت بود چون زمان زیادی بعد از تقاضای افراد صرف می‌شود تا پرونده تشکیل شود و گاهی یک سال تا یک سال  و نیم بعد تازه بچه را به آنها نشان می‌دهند. بعدها در پروسه اداری مخالفت زیاد دیدیم و حرف و حدیث خیلی زیاد از اطرافیانمان شنیدیم حتی از مسؤولان شیرخوارگاه آمنه و .... اما همه اینها زمانی بود که ما می‌دانستیم پوریایی با این شرایط وجود دارد و ما دیگر با یک متقاضی صرف فرق داشتیم و دلمان فقط می‌خواست پوریا در آن شرایط نباشد. ما به این ترتیب هم طعم پدر و مادر شدن را چشیدیم و هم به نوعی معنا رسیدیم و به نوعی حس مفیدبودن.

راستش ما از اول طرح زندگیمان را بدون بچه ریختیم و بعد هم انصافاً هیچ چیزی در زندگیمان کم نبود و هم علیرغم محدودیتها و معلولیتها برای خودمان حسابی تفریح می‌کردیم و سرگرمی داشتیم. حتی علی ادامه تحصیل داد و من هم درگیری شغلی زیادی داشتم. علی عملگرا و برونگراتر از من  است و اهل زندگی اجتماعی؛ و فکر کرد خوب است ما بچه داشته باشیم. من هم در دوران مجردی خیلی این ایده را دوست داشتم که به بچه‌هایی کمک کنم که به والدین نیاز دارند نه اینکه خودم بچه دار شوم.  تا اینکه یک روز که من سرکار بودم علی زنگ زد و نظرم را پرسید. به نظرم به لحاظ اخلاقی این بهترین شکلی بود که ما می‌توانستیم پدر و مادر شدن را تجربه کنیم. به دنیا آوردن کسی که مشکل ژنتیکی ما را اگر هم به ارث نمی‌برد همیشه به عنوان یک ناقل همراه داشت و جایی به پست یک ناقل دیگر می‌خورد و این دور دوباره تکرار می شود مسأله سختی بود. علاوه بر این  ما فکر کردیم بخش مهمی از تجربیات زندگی را با هم شریک نخواهیم بود که این خیلی حیف بود. من اصلاً معتقد نیستم که یک فرد معلول نباید به دنیا بیاید و زندگی کند چون نفس زندگی آن قدر با اهمیت و زیباست که حتی با معلولیت می‌توان تجربه‌های خوبی از آن کسب کرد اما اینکه عالماً و عامداً یک فرد معلول را به دنیا بیاوری مسوولیت اخلاقی بسیار سنگینی است که دست کم من از عهده‌اش بر نمی‌آمدم.

علی: هیچ کدام از این دلایل چون ما راحت داشتیم  زندگی می کردیم و به روزمرگی کشیده نشده بودیم. آن قدر سرمان شلوغ بود و هست که دچار روزمرگی نشویم. ما علیرغم اینکه می‌توانیم بچه دار شویم تصمیم گرفتیم بچه دار نشویم و پوریا را آوردیم. حرف مردم هم تأثیری نداشت. بعضی وقتها فکر می کردم چه قدر خوب می‌شد اگر ما می‌توانستیم یک کودک معلول را از یک نقطه دور که نمی تواند رشد کند و به توانمندیهایی دست یابد، را به فرزندی قبول و بزرگش کنیم و سر و سامانش بدهیم. بعد این فکر به ذهنمان رسید که شاید همین الان بچه‌ای باشد که بشود برایش کاری کرد. با همسرم به این نتیجه رسیدیم که چه خوب است که تجربیات انبوه زندگی‌مان که با مشکل نابینایی و معلولیت در این جامعه همراه بود رادر اختیار شخص دیگری هم قرار دهیم تا او راحت‌تر زندگی کند، بار مشکلات را راحت تر به دوش بکشد و  اگر بتوانیم آموزشش دهیم.

* حضور پوریا هم برایتان حتماً دستاورد روحی داشته... از این دستاوردها برایمان بگویید...

پرستو: ما یک بحران بسیار جدی و سنگینی در زندگی شخصی و مشترکمان پشت سر گذاشتیم که شاید اینجا جای طرح حواشی و تبعات این اتفاق نیست. اما اینکه یک آدم دیگر به زندگی تو می‌آید که خیلی وقت‌ها اولویت‌هایش از اولویت‌های خودت مهم تر است و خودت داوطلبانه خودت را به خاطر او پشت سر می‌گذاری جالب توجه است و  این البته کمی شبیه زندگی متأهلی هم هست اما بچه موجودی بی پناه و نیازمند توجه است. برای من تجربه منحصر به فردی که داشت این بود که زبان آدم بی زبانی را بفهمم. من همیشه از آن ترس داشتم چون این بچه علاوه بر این که حرف نمی‌زد مشکل بینایی هم داشت و من می‌ترسیدم خواسته‌هایش را نفهمم چون خودم هم مشکل بینایی داشتم. این بچه با این محدودیت ها خودش به تو یاد می دهد چطور با او بازی کنی و نیازهایش را بفهمی. این اتفاق برای من مثل یک مراقبه بود و حتی گفتن جزییاتش برایم سخت است اما به طور کلی می‌توانم بگویم زبان بی زبانی را مقداری یاد گرفتم و این دستاورد بزرگی بود.

علی: ( با خنده) شما چقدر از روح حرف می‌زنید؟! دستاورد روحی، تحول روحی، پوریا با روحتان چه کرد و... حتما به روح زیاد اعتقاد دارید... گذشته از این شوخی ها محبت کردن به یک انسان دیگر در روح ما تأثیرگذار است.  اینکه مجبور باشی به خاطر نخوابیدن بچه، شبها بی خواب شوی یک پله ما را بالاتر می برد. یک مواقعی کودک شما مثل همین امروز ناخوش است و بازی و شیطنت نمی‌کند همه چیز به هم می‌ریزد و پکر می‌شوی. اینها روح انسان را صیقل می‌دهد و (با خنده) یک جاهایی هم خراش می‌دهد!

تجربه بسیار خاص و خوبی  است و جاهایی باید تحمل کنی و با اینکه بچه شیء مورد علاقه ات را نابود کرده باید صبور باشی و حق نداری حرفی بزنی... اینها صبر را زیاد می‌کند و از طرفی وقتی قهقهه می‌زند و شیرین زبانی می‌کند روحت را جلا می دهد.

* در مجموع و صرف نظر از شرایط سخت  اقتصادی این سالها، ازدواج را می‌شود به دیگران توصیه کرد یا نه؟

پرستو: ازدواج یکی از راههای ممکن برای تجربه دوران جوانی است و تنها راه نیست. صرف نظر از تفاوت آدمها و شرایطشان، ازدواج محدودیتها و امکاناتی را همزمان به انسان می دهد و ارزشهایی برایت ایجاد می کند. امروز نسبت به ۵ سال پیش واقع بینانه‌تر دقیق‌تر و بهتر می‌توانم به یک دوست توضیح دهم که با ازدواج چه به دست می آوری و چه از دست می‌دهی و خود آن دوست انتخاب می‌کند با توجه به اولویتهایش، ازدواج برایش مناسب است یا نه. قطعاً من نسخه کلی برای کسی نمی‌توانم بپیچم.  به نظرم وقتی شرایط اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی نرمال است آدمها خود به خود راهشان را پیدا می‌کنند اما شرایط سخت، احساس سردرگمی به افراد می‌دهد که در هدف گذاری و مثلاً تصمیمی مانند ازدواج نمی‌توانند به آسانی و به درستی تصمیم بگیرند.

علی:  ازدواج امر قابل توصیه‌ای نیست و به نظر من هر کس باید ازدواج کند. قبول دارم شرایط اقتصادی سخت است و حداقلهایی برای زندگی باید وجود داشته باشد و مثلاً شغلی داشته باشد و البته مسوولیت پذیری تا بتوان زندگی را اداره کرد.

شرایط لازم برای ازدواج را باید هر کس خودش در خودش ایجاد کند. یعنی این طور نیست که بگوییم امروز شرایط اقتصادی بد است پس هیچ کس نباید ازدواج کند... اگر شرایط بد است برای همه بد است و پیش زمینه ها را باید خودت برای خودت ایجاد کنی. من نمی‌توانم در خانه بنشینم و کار نکنم و پدرم خرجم را بدهد و بگویم ازدواج نمی‌کنم چون شرایط اقتصادی بد است. من خیلی زیاد اعتقاد دارم علاوه بر داشتن شغل باید با مشاور حرف زد، کتاب خواند و تجربه کسب و پیش زمینه‌های ازدواج را محقق کرد.

* آخرین محور را به خودتان واگذار می کنم. آیا موردی هست که دوست داشته باشید مطرح کنید تا  بحث مان را تکمیل کند؟

پرستو: ما همچنان در جامعه ای به شدت سنتی زندگی می‌کنیم و بار سنت هنوز در جامعه ما بسیار سنگین است. بر همین اساس تسلط جامعه، افکار عمومی، خانواده‌ها، عرف و عادات اجتماعی روی تصمیمات افراد زیاد است. این زور جامعه و افکار عمومی به شدت افرادی مثل ما را که شرایط ویژه دارند، به شدت درگیر حاشیه می‌کند. به هر حال ما اولین نابینایانی نبودیم که با هم ازدواج کردیم و آخرین هم نخواهیم بود اما با اطمینان می‌توانم بگویم که قریب به اتفاق نابینایان برای ازدواج درگیر همین حواشی هستند. خوب است مقداری خانواده ها آگاه‌تر شوند و آدمها تفکر قالبی را کنار بگذارند و به این فکر کنند که زندگی می‌تواند شکل دیگری هم داشته باشد و می‌شود مشکلات جسمی را با روحیه حل مساله و با توان ذهنی پشت سر گذاشت. اگر این طور باشد به بهانه دلسوزی، دست کم مانع تراشی نمی‌کنند. معلولان در جامعه جهان سومی طبعاً خودشان مشکلات زیادی دارند که باید حل کنند. خانواده‌ها واطرافیان کاش اگر کمکی نمی‌کنند حداقل اجازه دهند ذهن این آدمها آزاد باشد برای اینکه بتوانند با توان ذهنی مشکلات جسمی را حل کنند و به راه حل های درست و خلاقانه برای زندگیشان برسند.

علی: ببینید ما خیلی سخت با هم ازدواج کردیم چون اعتقاد بر این بود که دو نابینا اگر با هم ازدواج کنند زندگی راحتی ندارند لذا خانواده‌هایمان خیلی سخت گیری کردند. در زندگی متأهلی هم تجربیات ما با تجربیات دیگران مقداری متفاوت است. مثلا اگر آقایی دست خانمش را می‌گیرد و می روند خرید یا در فروشگاه می‌چرخند ما این امکان را نداریم و اینترنتی خرید می‌کنیم و البته کلی هم کیف می‌کنیم از اینکه فلان کالا هم برای خرید آنلاین وجود دارد. خیلی جاها مجبور بودیم و هستیم مشکلاتی را حل کنیم که یک زوج عادی در زندگی ندارند. مثلاً ساعت دوازده و نیم یا یک شب بخواهی از سینما برگردی و ماشین نداشته باشی و نتوانی تاکسی بگیری برای یک زوج عادی، یا یکی بینا و دیگری نابیناست پیش نمی‌­آید. اینها جذابیتی برای زندگی ما ایجاد کرده است. ما برخلاف بسیاری از زوجها هدف گذاری برای زندگی داشتیم و من شخصاً به دستاوردهای زیادی رسیدم. ما به پشتوانه همسرم در سه چهار ماه اول زندگی خانه‌دار شدیم و دکترا قبول شدم و هزاران هزاران تجربه و مسأله‌ای که به دست آوردیم و حل کردیم. امیدواریم این بنایی که ایجاد کردیم و آجرهایش درست گذاشته شده تا ثریا به همین راستی و درستی پیش برود.

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.