سعید یکی از افراد پُراعتبار کوفه بود؛ به قول امروزی‌ها به سرش قسم می‌خوردند؛ شجاع بود و اهل عبادت و نزد اهل تقوا، عزیز، گرامی و مورد اعتماد.

پیشاپیش سیدالشهدا(ع) در بهشت

به گزارش قدس آنلاین، وقتی قرار شد پس از مرگ معاویه، کوفیان برای امام حسین(ع) نامه بنویسند و او را به شهرشان دعوت کنند، سعید بن عبدالله حنفی یکی از افرادی بود که به عنوان پیک اهالی کوفه برگزیده ‌شد؛ چون همه می‌دانستند که نزد اولاد علی(ع) صاحب احترام و محل وثوق است. سعید سومین نامه کوفیان را به مکه برد و تسلیم سیدالشهدا(ع) کرد. در پاسخ به همین نامه بود که امام حسین(ع)، پسرعمویش مُسلم بن عقیل را به کوفه فرستاد تا صحت و سقم ادعای اهالی این شهر را بررسی و به امام(ع) گزارش کند. طبق قول برخی مورخان، سعید پیش از مسلم به سمت کوفه حرکت کرد، اما همراه او وارد شهر شد. در آن روزهای پرالتهاب، کوفیان هنوز روی دیگر خود را نشان نداده بودند، هنوز رجزهای عبیدالله بن زیاد بر فراز منبر مسجد شهر موجب عقب‌نشینی و وادادگی مردم شهر هزاررنگ نشده‌ بود. در یکی از همین روزها، اجتماعی بزرگ نزدیک مسجد کوفه شکل گرفت و مسلم بن عقیل، نامه امام حسین(ع) را برای مردم خواند؛ در آن بین گروهی به پا خاستند و سخنانی پرهیجان بر زبان آوردند که سعید بن عبدالله حنفی یکی از آنان بود؛ او پس از آن اجتماع، مأمور شد نامه مسلم بن عقیل را به امام(ع) برساند؛ سعید باید دوباره مسیر کوفه تا مکه را طی می‌کرد. آن نامه به سیدالشهدا(ع) اطلاع می‌داد که کوفه و کوفیان، مهیای ورود او هستند. سعید در مکه به محضر امام(ع) شرفیاب شد و نامه را تقدیم آن‌ حضرت کرد و به کاروان اباعبدالله(ع) پیوست؛ این چنین نام سعید بن عبدالله حنفی در زمره یاران و همراهان سیدالشهدا(ع) ثبت شد.  

فرصت حضور در جمع عاشقان
آنچه نباید می‌شد، اتفاق افتاد؛ کوفیان خیانت کردند و به جنگ با فرزند علی(ع) آمدند. همراهان سست‌ایمان، امام(ع) را تنها گذاشتند تا جمعیت اصحاب به کمتر از ۱۰۰ نفر برسد. از روز هفتم محرم، آب را بر اردوگاه سیدالشهدا(ع) بستند. سران سپاه کوفه به دستور عبیدالله بن زیاد، امام حسین(ع) را میان دو امر مخیّر کردند؛ تسلیم و بیعت با یزید یا کشته شدن با لب‌های تشنه و پاسخ قاطع و کوبنده امام(ع) همان بود که «هیهات منّا الذّله». مورخان نوشته‌اند در شب عاشورا، برخی از همراهان از تاریکی شب استفاده کرده و گریختند و تعدادی هم از سپاه کوفه به اردوگاه لشکر حق وارد شدند اما سعید جزو هیچ کدام نبود. او همچنان بر پیمانی که در کنار مسلم بن عقیل و در اجتماع بزرگ کوفیان با امام(ع) بست، وفادار بود و شب، در آن‌ جلسه شورانگیز و تاریخی حاضر شد. در آن جمع که یاران چون پروانه به گرد شمع وجود سیدالشهدا(ع) حلقه زده‌ بودند، هر کس سخنی عاشقانه و حماسی بر زبان می‌آورد. سعید بن عبدالله نیز از قافله عشّاق عقب نماند؛ رو به مولای خود کرد و گفت: «یابن رسول‌الله! به خدا سوگند ما دست از یاری شما برنخواهیم داشت. به خدا سوگند اگر کشته شوم، سپس زنده گردم و ۷۰مرتبه مرا بسوزانند و خاکستر مرا به باد دهند، باز هم از شما دست برنخواهم داشت». سعید از همان‌هایی بود که حسین(ع) در شب عاشورا، شبی که در تاریخ جاودانه شد، درباره آن‌ها فرمود: «به خدا سوگند، من یارانی بهتر و باوفاتر از اصحابم و خاندانی نیکوکارتر و نزدیک‌تر از خاندانم سراغ ندارم».

آیا به عهدم وفا کردم؟
ظهر عاشورا نزدیک بود؛ ابوثمامه صائدی از یاران سیدالشهدا(ع)، به آن‌ حضرت عرض کرد هنگام نماز است. امام(ع) در حق او دعا فرمود. یاران پشت سر مولای خود صف بستند و نماز آغاز شد. در آن بین، چند نفری از اصحاب حسین بن علی(ع) پاسداری از نمازگزاران را بر عهده گرفتند که سعید بن عبدالله حنفی، یکی از آن‌ها بود. او مقابل امام(ع) ایستاد تا مانع اصابت تیر به سیدالشهدا(ع) شود. کوفیان به سرکردگی شمر، بی‌شرمانه به سوی نمازگزاران تاختند. تیرها از هر سو به طرف آن جمعِ آسمانی پرتاب می‌شد. سعید محکم ایستاده بود؛ تیرها پیاپی بر پیکرش می‌نشست، اما او حتی ناله نمی‌کرد؛ تعداد تیرها به عدد ۱۳ رسید. سیدالشهدا(ع) نماز را سلام داد و سعید در حالی که تیری به چشمش اصابت کرده ‌بود، نفس راحتی کشید و بلافاصله روی زانوی امام(ع) افتاد. با دست کوفیان را نشان داد و دعا کرد: «پروردگارا! آنان را به نفرینی دچار کن که عاد و ثمود را دچار کردی. بارالها! سلام مرا به پیامبرت برسان». سیدالشهدا(ع) پیکر بی‌رمق و غرق در خون سعید را در آغوش فشرد و او با آخرین توانی که داشت، به امام(ع) عرض کرد: «یابن رسول‌الله! آیا به عهدم وفا کردم؟» امام(ع) خون را از صورت سعید پاک کرد و فرمود: «آری! تو در بهشت پیشاپیش من حرکت خواهی کرد».

خبرنگار: محمدحسین نیکبخت

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.