قدس آنلاین:جنگ که شد كتاب هاي" حساب و علوم و فارسی" را بستند تا بروند و در کلاس های مهم تری شرکت کنند!کلاس ایمان، پایداری،عشق و پاسداری از اسلام و ایران...

"ایران" را با عشق نوشتند و دربرابر دشمن با "خون" ترجمه کردند

کوچک بودند.اما بزرگ شدند. همان لحظه که قلم ها را روی میزهای مدرسه رها کردند تا با دستان کوچک شان سلاح ها را بردارند. همان هنگام که رفتند تا جلوی توپ و تانک ها بایستند تا دوستان شان با خیال راحت با توپ های پلاستیکی میان کوچه های شهر بازی کنند. آن ها رفتند تا ما بمانیم...اما آن ها ماندند و ماهنوزدردرک فلسفه ی رفتن شان حیران مانده ایم! که چگونه می شود کوچک بود و بزرگ زیست! که انسان بود و فرشته شد! که بال نداشت و پرید! که زمینی بود و آسمانی شد...!

دردفتر دیکته ی کلاس، "ایران" را با عشق نوشتند و دربرابر دشمن آن را با "خون" ترجمه کردند. پس از آن ها چه قدر کلاس ها خالی ماند! چه چشم ها که منتظر باقی ماند! اما نیامدند...! بی شک با خدا قرار داشتند که نیامدند! وگرنه آن قدر فراموشکار نشده بودند که تنها فعل "رفتن" را بدانند!

آرزوهای بزرگی در سرهای شان بود. عاشق آموختن بودند.جنگ که شد كتاب هاي" حساب و علوم و فارسی" را بستند تا بروند و در کلاس های مهم تری شرکت کنند!کلاس ایمان، پایداری،عشق و پاسداری از اسلام و ایران...رفتند و شاگرد" مدرسه ی عشق" شدند... مدرسه ای که برای رفتن به کلاس بالاتر کافی بود مخلص تر باشی تا جلو بروی و ازپشت جبهه به خط مقدم برسی...خط مقدمی که آرزوی همه بود... بالاترین پله...سخت ترین کلاس...جایی که دشمن نزدیک بود و خدا نزدیک تر...

هم کلاسی بسیجی ام ! حالا من ماندم و خاطرا ت تو. من ماندم و میراث تو. من ماندم  و وصیت تو...تو رفتی تا به من یاد بدهی ماندن را.به من بیاموزی دل کندن را.از من خواستی نگذارم این خاک که با قطره های خون  تو و دوستانت حفظ شده به دست دژخیم متجاوز دیگری بیافتد...تو اسلام وایران را برای من به ارث گذاشتی. میراث ماندگاری که خاکش بوی عشق و خون می دهد.

هم کلاسی رزمنده ام! نمی دانم در این سال ها چه قدر توانسته ام میراثت را حفظ کنم؟!اما این بار می خواهم به تو قول بدهم "ایران" را آن گونه که در خور"ایران" است پاس بدارم...

 

راحله ندافی مقدم

 

 

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.