گروه عشقستان - نورعلی شوشتری یکی از فرماندهان ارشد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود که در انفجار انتحاری در «پیشین» شهید شد.او در زمان این ترور، جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه بود و درجه سرتیپی داشت.

امنيت فقط با خدمت‌رساني و عدالت محوري به نتيجه مي‌رسد

نورعلی شوشتری در خانواده‌ای دهقان در سال ۱۳۲۷ در روستای ینگجه بخش سرولایت نیشابور زاده شد. پیش از انقلاب اسلامی ایران با آیت ا... سید علی خامنه‌ای در ارتباط بود و پس از انقلاب به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد.

 

 خاطرم جمع شد، مي‌توانيد از خودتان دفاع كنيد

زمانی که  درگيري‌ها در كردستان به اوج خود می‌رسد ، سردار ديگر تاب نمی آورد، در سپاه مشهد ثبت نام می‌کند و مدت كوتاهي در نيشابور آموزش‌هاي لازم را می‌گذراند. وقتي دوره آموزشي‌اش تمام می‌شود وصيتنامه‌اي نوشته به برادر بزرگترش می‌سپرد. همسرش باردار فرزند دوم خود روح‌ا... است که به کردستان می‌رود . چهار ماه در كردستان می‌ماند و سپس به نیشابور بر می‌گردد.

روح‌ا... ۴۰ روزه است. مادر با فرزندانش به نیشابور می‌رود، دو هفته‌اي نمی گذرد  كه خاموشي‌ها شروع می‌شود و خبر آغازرسمي جنگ بين ايران و عراق گوش به گوش می‌رسد.

 همسرش روایت می‌کند : روح‌ا...مريض شد. جايي را نمي‌شناختم كه او را به دكتر ببرم. آمد و گفت چرا بچه‌را نبردي دكتر؟ گفتم، من كه اينجا را نمي‌شناسم. گفت: حاضر شو برويم دكتر! از آنجا هم بايد برويم منزل يكي از دوستانم بمانيد تا من برگردم، من قبول نكردم گفتم، خانه‌خودمان مي‌مانم. از دكتر كه آمديم، اسلحه‌اش را كه يك كلت بود به من داد، گفت باز و بسته كن، گفتم بلد نيستم. به من آموزش داد و من هم اسلحه را پركردم و ... سردار تشويقم كرد و گفت: «خيلي خوب بود. خاطرم جمع شد كه شما مي‌توانيد از خودتان دفاع كنيد.» پرسيدم «چه خبر شده؟ كجا مي‌روي؟» گفت: «جنگ شروع شده بايد بروم منطقه.» گفتم، من تنها هستم، كسي را ندارم با سه بچه چه بايد بكنم، صلاح نيست. سردار با آرامش هميشگي‌اش گفت: دوست دارم مثل حضرت زينب (س) باشي، حضرت زينب (س) چه مي‌كرد، مگر تو از ايشان بالاتري؟ آرام شدم و گفتم «من خاك پايشان هم نمي‌شوم.» بلند شد و وسيله‌هايش را برداشت و رفت. جزو اولين‌ها اعزام شد. اولين اعزام هم از قدمگاه بود. با آغاز جنگ رفت و ديگر نديدمش. ميدان، ميدان عمل بود و روز امتحان. بايد مي‌رفت. رفت و از او بي‌خبر بودم، گاهي اوقات از طريق دوستان و همرزمانش از حال و احوالش مطلع مي‌شدم، چهار ماه بعد بازگشت، وقتي آمد روح‌ا... را نشناخت. ناراحتي، دوري و دلتنگي‌هايم را در قلبم نگه مي‌‌داشتم. به حضرت زينب (س) توسل مي‌كردم كه بتوانم در نبودش بچه‌ها را خوب تربيت كنم.دلم نمي‌خواست وقتي مي‌رود، دلش اين طرف پيش ما بماند. مشكلات وسختي‌هاي زندگي‌ام را با ايشان مطرح نمي‌كردم. هر ۳ - ۴ ماهي كه مي‌رفت دو، سه روزي مي‌آ‌مد و مي‌ماند، اما دوباره عزم رفتن مي‌كرد و برمي‌گشت. دوست نداشتم دلش پيش ما اسير باشد.

 

 هيچگاه از سختي‌هاي زندگي نگفت

وقتی مرد خانه نباشد، اداره خانه سخت است، آن هم در هنگامه جنگ اما همسر نورعلی در نبود سردار با تکیه به خداوند 6 فرزندش را تربیت و محافظت می‌کند .

 او به سردار قول داده بودکه  زينبي رفتار كند. مسؤولیت سنگر خانه را سردار بر عهده او گذاشته بود و او چه عالی وظیفه خود را انجام می‌داد. در اوج سختی ها وقتی سردار به مرخصی می‌آمد،  هيچگاه از سختي‌هاي زندگي براي او حرفي نمي‌زد. همه نیت او این بود که نور‌علي با خيالي آسوده در مقابل دشمنان ايران و اسلام بايستد.

 طیبه درری تعریف می‌کند:«ايشان گاهي اوقات تنها از كل ماجرا با‌خبر مي‌شدند. خوب به ياد دارم فرزند چهارمم را باردار بودم؛ شب بود و حاج آقا نور‌علي در منزل نبود! من و بچه‌ها در خانه بوديم. در خانه را زدند، خانمي پشت در بود و سراغ حاج‌آقا را گرفت، همان لحظه مرد درشت اندام و قوي هيكلي خودش را انداخت وسط حياط خانه، دنبال حاج‌آقا بود تا فهميد خبري از نور‌علي نيست، سريع فرار كرد. شب‌ها روي در خانه شعار مي‌نوشتند، حاج آقا دشمن زياد داشت. من هم از اين اضطراب و فشاري كه تحمل كرده بودم، از حال رفتم بعد از مدتي كه به هوش آمدم از بچه‌ها خواستم و به آنها سفارش كردم كه چيزي به پدرشان نگويند، حاج‌آقا كه آمد گفت: ‌«چه شده؟ كسي نيامده دنبال من؟» گفتم «نه» گفت حسم مي‌گويد كه اتفاقي افتاده است. يكي از بچه‌ها بلند شد و گفت: «مي‌خواهند تو را بكشند، مامان حالش بد شد و...» نورعلي هم رفت و دور خانه را گشت و آمد. دشمنان داخلي اذيت‌مان مي‌كردند.

يك بار هم پسر كوچكم آپانديسش تركيده بود، سه بار به بيمارستان بردمش ۱۵ روز در بيمارستان بستري بود، بعد كه مي‌آمد، متوجه مي‌شد مي‌گفت چرا به من نمي‌گويي؟ بي‌پول مي‌شديم، فشار جنگ و نبودن‌هايش را تحمل مي‌كردم.

 از دردسر و مشكلاتي هم كه ضد انقلاب برايمان درست مي‌كرد چيزي نمي‌گفتيم. چون به او قول داده بودم كه صبور باشم. در اين هشت سال جنگ شايد يك ماه هم در خانه نبود. خيلي از خانم‌هاي رزمندگان چنين وضعيتي داشتند.

 وقتی در منطقه اید نگرانتان می‌شوم

در زمان جنگ، فقط در برخي مواقع، در ايام تعطيل تابستان اجازه می‌داد، خانواده اش به اهواز بروند، و یا در باختران ساكن شوند، آنجا هم که بودند بچه ها کمتر پدر را می‌دیدند. تعطیلات كه تمام مي‌شد از منطقه بيرون مي‌آمدند  و به شهر خود باز مي‌گشتند؛ نورعلي به همسرش مي‌گفت: «وقتي در منطقه‌ايد، بيشتر نگران‌تان مي‌شوم.»

 

 نور علی گریه می‌کرد

زماني كه امام خميني (ره) قطعنامه ۵۹۸ را می‌پذیرند، نورعلي گريه مي‌كند، تا آن روز کسی گريه‌اش را نديده بود. خيلي ناراحت بود اما تابع امر ولي فقيه بود.

همسرش می‌گوید:عمليات مرصاد، تابستان پیش آمد. من همراه بچه‌ها در باختران بوديم. سردار از ما خواست از كرمانشاه خارج شويم. تقريباً امكان هر نوع ارتباطي با خارج از منطقه قطع و غيرممكن شده بود، همه تلفن‌ها قطع بود. حاج‌آقا نگران بودند كه اگر خانواده‌شان دست دشمن بيفتد، بسيار مورد آزار و شكنجه قرار بگيرند. خلاصه اينكه صبح زود حركت كرديم و راه افتاديم. مسير بسيار شلوغ بود. ۱۵ روز پس از عمليات مرصاد ما دوباره به باختران برگشتيم، اما پس از مدتي به مشهد برگشتیم.

 زیباترین هدیه امام به نورعلی

يكي از زيباترين خاطراتش از عمليات مرصاد را برايم اينگونه تعريف كرد: وقتي عمليات با موفقيت به اتمام رسيد، با دفتر امام تماس گرفتم و به آنها اطلاع دادم كه عمليات تمام و دشمن منهدم شده است، نيروها هم در حال برگشتن به عقب هستند. صداي امام خميني (ره) را از پشت تلفن شنيدم كه فرمودند: «اگر قابل باشم، در روز قيامت شوشتري را شفاعت مي‌كنم.» ايشان با گريه و اشك اينها را برايم تعريف مي‌كرد.

 

 يك ريال ازبيت‌المال را خرج خود و خانواده نكرد

پس از جنگ  مسؤوليت فرماندهي سپاه را به ايشان دادند. ما مدتي در نيشابور بوديم و حاج آقا نورعلي بين مشهد و نيشابور در رفت و آمد بودند. تا اينكه خانه ما نيز به مشهد منتقل شد. مدتي بعد به نورعلي، دستور رسيد كه به تهران برود. به اين ترتيب سه روز از هفته را در تهران و سه روز را هم در مشهد بودند. اين رفت و آمدها تا آخر عمرشان ادامه داشت. وقتي در مشهد بود، با اينكه همسايه ديوار به ديوار هم بوديم، گاهي به خانه نمي‌آمد. سردار خيلي پركار بودند. هيچ‌گاه نديدم احساس خستگي كند. ۱۲ سال در مشهد خدمت كرد، سپس به اروميه رفت، ۵ سالي هم آنجا بود كه هر دو هفته يك بار مي‌آمد و مي‌رفت.

ما را به اروميه نبرد تا حواسش هر چه بيشتر به كارهايش باشد. طي تمام مدت خدمتش، از غذاي سربازان مي‌خورد و خدا را شكر يك ريال ازبيت‌المال را خرج خود و خانواده نكرد. هرگز اجازه نداد كه محافظي برايش در نظر بگيرند. هر زمان هم كه مي‌آمد، كشيك حرم امام رضا (ع) بود،‌با پاي پياده مي‌رفت حرم و مي‌آمد. خدمتش براي خدا بود، مي‌گفت مي‌خواهم همه كارهايم ذخيره‌اي باشد براي آن دنيا. بارها و بارها مجروح شد، ولي هرگز دنبال جانبازي‌اش نرفت، مي‌گفت اين تركش‌ها را براي روز قيامت نگه داشته‌ام. از هر عمليات تير و تركش‌هاي زيادي به يادگار داشت.

 

 دوستی‌های جدید در سیستان و بلوچستان

نورعلی شوشتری از یک فروردین ۱۳۸۸ برای برقراری امنیت  در استان سیستان و بلوچستان مامور شد.  او به کار فرهنگی و سازندگی اعتقاد داشت و برای این منطقه راه‌حل نظامی قایل نبود. حضور وی در کارهای فرهنگی باعث نزدیکی و همدلی عشایر و مردم بلوچستان با او شده بود.شوشتری به همبستگی میان عشایر و طوایف بلوچستان پرداخت و اقدامات فراوانی در این باره کرد. ابراهیم شهریاری یکی از همراهان می‌گوید:با توجه به حضور من در سال‌های متمادی در استان سیستان و بلوچستان در طول تاریخ انقلاب جایی ندیده بودیم که بزرگان طایفه‌ها به نظام خیانت کنند و این افراد از اقدامات سردار شوشتری در مدت حضورش در این استان استقبال بسیار خوبی کردند. بحث همایش‌های سران طوایف و عشایر که پیش آمد، هدف ایجاد وحدت در منطقه بین سران مورد نظر بود تا همه دور هم جمع و توانایی هر طایفه سنجیده شود و همه اینها هزینه‌بر بود. سردار شوشتری در این زمینه تاکید داشت که به همان رسم و رسوم خودتان چادرهایی را برپا کنید و دور هم جمع شوید. تمام افرادی که از اوایل انقلاب با یکدیگر بودند و مشکلات داشتند، حتی قصد انتقام‌گیری از یکدیگر را در سر می‌پروراندند، دور هم جمع و نصیحت کرد و از آنها نسبت به یکدیگر رضایت گرفت و پس از ۲۰ سال در برخی روستاهای اطراف سراوان اختلافات خود را کنار گذاشتند و دوستی‌های جدید شکل گرفت.

  خانم درری از علاقه سردار به بلوچ چنین می‌گوید:حدود هشت ماهي بود كه به سيستان و بلوچستان رفته بود، ۴ ماه اول هم گفته بود كه براي مأموريت به منطقه مرزي رفته است. به سيستان و بلوچستان خيلي علاقه داشت. با مردم بلوچ نشست و برخاست داشت. به حرف‌هايشان با جان و دل گوش مي‌داد. بچه‌هاي بلوچ هم او را خيلي دوست داشتند. نورعلي معتقد بود، امنيت در منطقه سيستان و بلوچستان فقط با خدمت‌رساني و عدالت محوري به نتيجه مي‌رسد. اهل تسنن بلوچ هم به او علاقه‌مند بودند و به او احترام خاصي مي‌گذاشتند. در منطقه خيلي خوب فعاليت كرده بود. همين خدمت‌رساني و علقه‌اي كه بين او و مردم اهل تسنن بلوچ ايجاد شده بود، خار چشم دشمنان شده و سرانجام به دست گروهك ملعون عبدالمالك ريگي در عمليات انتحاري در ۲۶ مهر ۱۳۸۸ در منطقه پيشين بلوچستان هنگامي كه با سران طوايف و مولوي‌هاي منطقه در همايشي شركت داشت، بر اثر انفجار بمب به درجه رفيع شهادت رسيد و آسماني شد.

 

 یک لحظه و آخرین خداحافظی

طیبه درری همسر شهید شوشتری از دلتنگی هایش نیز می‌گوید:خيلي زياد دلتنگش مي‌شوم، روز آخر ديدارمان هنگام خداحافظي را هرگز از ياد نمي‌برم؛ پس از نماز صبح لباس‌هايش را مرتب و منظم، مانند هميشه پوشيده بود. راننده آمده بود، دنبالش. دستم را مردانه فشرد. خداحافظي كرد و رفت. با خواندن سوره مبارك قدر، بدرقه‌اش كردم. پس از رفتنش حال عجيبي داشتم، دلشوره تمام وجودم را گرفته بود. بي‌تاب بودم، رفتم خانه همسايه؛ آنها هم متوجه رنگ پريده و حال نگرانم شدند. دلهره داشتم. آمدم خانه. سردار زنگ زدند جلسه دارند بعد از آن هم مي‌روند اروميه اما بعد از جلسه تهران‌شان رفتند سمت سيستان و بلوچستان. خيلي بي‌قرار بودم. حال خودم را نمي‌دانستم. مقداري قرآن خواندم و استغفار كردم ولي باز هم آرام نشدم. براي آرامش روحي به جلسه قرآن رفتم، ولي نتوانستم تا پايان جلسه بمانم و زود به خانه برگشتم.

آنجا كه رسيدم، ديدم يكي از خواهران پاسدار جلو آمد و به من دلداري داد و عده‌اي جلوي در خانه جمع شده بودند، پرسيدم چي شده، گفتند: «حال خاله خوب نيست!» گفتم «خاله! پس خانه ما چرا شلوغ شده؟» پسر كوچكم مرا در آغوش گرفت، آورد داخل خانه، گفتم «آقاجان چيزي شده؟» گفتند مجروح شده، بعد گفتند: «نه، شهيد شده!» يك لحظه آخرين خداحافظي‌اش جلوي چشمانم آمد، باورم نمي‌شد. هيچ وقت فكر نمي‌كنم كه ايشان كنار ما نيستند. سجاده شهيد نورعلي شوشتري را در خانه پهن كرده‌ام. شهيد هر زماني كه از راه مي‌رسيد، دو ركعت نماز مي‌خواند. من هم دوست دارم اين سجاده هميشه پهن باشد. در كنار ۶ فرزندم كه يادگاران نيك و شايسته‌اي از سردار هستند، اين سجاده با ارزش‌ترين يادگاري است كه از ايشان برايم مانده است. دوستان شهيد پر كشيده و رفته بودند.

 

 ولایت پذیری

خانم طیبه درری بانویی كه ۳۸ سال تحت ولایت همسرش که يك مجاهد بود زندگی کرد، ولایت پذیری را چنین تعریف می‌کند:

زني كه ابتدا به ولايت همسرش توجه كرده و پذيرا باشد، بي‌شك ولايت فقيه را هم پذيرا خواهد بود. اينها همه تمرين ولايت‌پذيري هستند. زني كه راه همسرش راه مستقيم و صراطش خدايي و حسيني باشد و اين را پذيرفته است، بايد پشتيبان و حامي او باشد. شايد اگر حمايت‌ها و كمك‌هاي زنان ايثارگر كه در سنگر خانه و خانواده تلاش مي‌كردند، نبود، هيچ‌گاه سرداران رشيدي چون شوشتري‌ها، تجلايي‌ها، برونسي‌ها در طول جنگ هشت ساله و پس از آن ديده نمي‌شدند. امام خميني(ره) مي‌فرمايند «از دامن زن مرد به معراج مي‌رود.» حرف‌هاي زيادي پشت اين جمله امام خميني(ره) نهفته است، حرف‌هايي كه در دوران انقلاب اسلامي، زمان هشت سال جنگ و بعد از آن با همت زنان دلير ايران زمين، به اثبات رسيد.

 

 این انسانهای شریف

حمايت، تشويق مردان، مراقبت از فرزندان، حفظ كانون گرم خانواده و آسودگي خاطر رزمندگان، مبارزان و مجاهدان در طول اين سال‌ها، مرهون ولايت‌پذيري و همتي است كه در وجود زنان تربيت يافته در مكتب اسلام شاهدش هستيم. بسياري از زنان در طول دوران دفاع مقدس وقتي همسر، فرزند يا برادرانشان را به سمت جبهه‌ها راهي مي‌كردند نوبت حضور خودشان مي‌شد كه در كسوت پشتيبان، امدادگر، مجاهد و در بسياري موارد مبارز وارد كارزار مي‌شدند.

افرادي چون نورعلي شوشتري، هرگز از اتفاقاتي كه در بعد از انتخابات رخ داد، ترس و ترديدي به خود راه ندادند. كسي كه به آرمان‌هاي انقلاب و ولايت فقيه اعتقاد داشته باشد، نمي‌تواند با اندك ترفند و كينه‌هاي دشمن داخلي و خارجي، راهش را گم كرده به بيراهه برود. و همين براي مقام شهيد كافي است كه زمان شهادت ايشان امام خامنه‌اي فرمودند «... به شهادت رساندن مؤمنان فداكاري همچون سردار شجاع و بااخلاص، شهيد نورعلي شوشتري و ديگر فرماندگان آن بخش از كشور و ده‌ها نفر از برادران شيعه و سني و فارس و بلوچ، جنايتي در حق ملت ايران و بخصوص منطقه بلوچستان است كه اين انسان‌هاي شريف، همت خود را بر امنيت و آبادي آن نهاده و مخلصانه براي آن تلاش مي‌كردند.

دشمنان بدانند كه اين ددمنشي‌ها نخواهد توانست عزم راسخ ملت و مسؤولان را در پيمودن راه عزت و افتخار كه همان راه اسلام و مبارزه با جنود شيطان است، سست كند و به وحدت و همدلي مذاهب و اقوام ايراني خدشه وارد سازد.»

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.