گروه فرهنگی- زهره کهندل: لوطی میدان خراسان و میدان بار تهران بود. می‏گفتند، پایتخت، دوتا شاه دارد، یکی شاه کاخ نشین شمال و یکی هم حامی مظلومان در جنوب شهر.

 قصه حر انقلاب

قدیمی‏های تهران، خاطرات طیب را به یاد دارند، او که از سوی امام خمینی (ره) به حر انقلاب ملقب شد.

در گفت‏و‏گو با «بیژن حاج رضایی»، پسر شهید طیب حاج رضایی، به خاطرات چندین دهه پیش برگشتیم، روزهایی که جرقه‏های انقلابی در بین مردم زده شد.

   برخی از تحول در زندگی پدرتان صحبت می‌کردند، آیا طیب، دچار تحول فکری شده بود؟

 اینکه می‌گویند طیب دو مرحله زندگی داشته، یکی دوران جاهلیت بوده و دیگری بعد از اسلام، مهمل است. پدرم از 18 سالگی در عزاداری امام حسین (ع) شرکت می‌کرد، پس دوران جاهلیتی نداشته است. البته در تهران آن روز، درگیری اجتناب ناپذیر بود، بویژه اینکه در جنوب شهر تهران ساکن باشید، منطقه ای که در آن درگیری طبیعی بود و پلیس هم چندان زوری نداشت. می‌گویند، در ماجرای 28 مرداد، طیب شاه دوست بود، در حالی که اصلاً چنین چیزی نیست. آن زمان مسأله ارادت به شاه، از مسایلی بود که تبلیغ می‌شد. ورود طیب در ماجرای 28 مرداد به دستور آیت ا... کاشانی و دیگر بزرگان بود تا اجازه ندهند که چپی‏ها، کمونیستها و بعضی ملیون خودفروخته، کشور را به هرج و مرج بکشانند. این ماجرا منتج به بازگشت شاه به کشور شد، ولی این نبود که طیب از شاه طرفداری کرده باشد یا پولی از دربار گرفته باشد. در هیچ جای تاریخ ننوشته که قرانی به طیب برای ماجرای 28 مرداد، داده باشند. برخی می‌گویند که پولهایی رد و بدل شده، اما این پولها در سطوح پایین‌تر نبوده است. مطمئن باشید هیچ کس به خاطر پول، خودش را به کشتن نمی‏دهد.

در 28 مرداد عده‏ای غیرنظامی در مقابل نظامیان تا دندان مسلح ایستادند. آن زمان اختلافی بین مصدق و آیت ا... کاشانی پیش آمده بود. مصدق به سمت کمونیستها گرایش پیدا کرده بود و خطرهایی وجود داشت که کشور از نظام اسلامی خارج شود و به دست روسها بیفتد. آیت ا... کاشانی در 25 مرداد به طیب تکلیف کرد که این اقدام باید انجام شود. شاه به ایران برگشت و شبی که آدمهای شعبان جعفری، خانه مصدق را خراب کردند، یعنی شب 28 مرداد، پدر من دستگیر شد و او را به زندان قصر بردند. حدود 10 ماه زندان بدون دادرسی را گذراند و در اواخر تیرماه سال بعد که شاه بازدیدی از زندان داشت، پدرم را دید و ازش پرسید؛ طیب‏خان، اینجا چکار می‏کنی؟ مرحوم پدرم جواب داد؛ ما گفتیم، زنده باد شاه، ما را به زندان انداختند، اگر چیز دیگری می‏گفتیم، معلوم نبود چه ‏می‏شد! پدرم بعد از سه روز آزاد می‏شود. ورود به ماجرای 28 مرداد، وظیفه و تکلیفی بود که به‏دستور آیت ا... کاشانی و دیگر علمای وقت انجام داد. پدرم مقلد مرحوم آیت ا... بروجردی بود و ارادت ویژه‏ای به ایشان داشت. سال 35 که ساواک تشکیل شد، مردم به پدرم گزارش دادند که دارد به آنها ظلم می‏شود، پدرم در راستای حفظ منافع مردم مقابل رژیم ایستاد. سال 42 ثابت شد که خط طیب چیست. اینکه زندگی طیب دو مرحله‏ای بود، چنین نبود.

   دلیل اینکه به حر انقلاب ملقب شد، چه بود؟

 این لقبی بود که حضرت امام خمینی(ره) به طیب داد. بعد از قیام 15 خرداد که دستگیر شد، از او می‌خواهند که رودروی آقای خمینی بنشیند و بگوید که شما به من پول دادی. فشار زیادی بهش آوردند، اما قبول نکرد، ولی بعد تصمیم گرفت که از این موقعیت به نفع اسلام استفاده کند. آن موقع امام میهمان یکی از بازاریان بودند، این دو را با هم رودرو می‏کنند. طیب وقتی امام را می‏بیند، با صدای بلند که همه بشوند، می‏گوید؛ مرد خدا، شما که سیدی به این بی دینها بگو من اصلاً شما را تا به حال دیده‌ام، چه پولی به من‏دادی، کی و کجا به من دستور دادی. .. طیب آنجا مغلطه می‏کند و به طور غیرمستقیم به امام می‏فهماند که او را برای اقرار به این صحنه آورده‏اند. بعد که او را بیرون می‏آوردند، مأمور همراهش می‏گوید که طیب خان، گور خودت را کندی. او هم جواب می‏دهد؛ من 40-50 سال پیش در بندرعباس باید می‏مردم، حالا بخت با من همراه بوده و اینجا کارم تمام است. زمانی که از اتاق بیرون می‏آید، امام سرش را بلند می‏کند و می‏گوید، برو جوان که خدا هر چه می‏خواهی به تو بدهد، تو حر دیگری برای اسلام هستی. آنجا حضرت امام لقب حر انقلاب را به طیب می‏دهد. یکی دیگر از علمای نجف نیز از طیب به عنوان آزادمرد یاد می‏کند.

   حساسیت رژیم پهلوی نسبت به طیب از چه زمانی آغاز شد؟

 قصه‏ای طولانی دارد. سال 40 که شهردار تهران از میدان ری بازدید می‏کند، میان طیب و همراهان شهردار برخوردی پیش می‏آید که مردم هم بیرون می‏ریزند و ماشین‏ آنان را آتش می‏زنند. درگیری‏های از این دست با رژیم داشت. آن زمان می‏گفتند که در تهران دو تا شاه هست، یکی شاهی که در کاخ شمال شهر نشسته بود و دیگری شاهی که در جنوب شهر، با ظلم مقابله می‏کرد و طیب خان بود.

   با رفتارهایی که طیب نسبت به حکومت پهلوی داشت، چه تهدیداتی از سوی رژیم می‏شد؟

 از سال 35 درگیری‏ها به طور جدی آغاز شد. در همان سالها به دستور آیت ا... بروجردی قبرستان جاوید بهاییت را آتش زدند. چند روز بعد شاه، طیب را خواست که چرا این کار را کردی. بسیاری از اطرافیان شاه بهایی بودند. طیب گفت که من این کار را نکردم، دستور آیت ا... بروجردی بود. بعد به شاه می‏گوید؛ اینها که دنیا ندارند، آخرت برای چه می‏خواهند؟! این اتفاق جرقه‏ای شد که بهاییان دربار مقابل طیب قرار بگیرند. سال 38، 39 با لشکرکشی به سمت کاخ شاه، نشان داد قدرتی در جنوب شهر تهران برای مقابله با ظلم وجود دارد، این جریانها به سال 42 رسید که در آنجا با رژیم، تسویه حساب کامل کرد.

   پس شاهد یک تغییر نگاه و تحول در طیب نبودیم؟

 بسیاری در این‏باره قلم زدند؛ هم چپی‏ها و هم ملیون، هر کدام هم به نفع خودشان نوشتند. پیامهای امام به طیب نشان می‏دهد که در طیب، نگاه ظلم‏ستیز وجود داشته، اما از سال 35 به بعد فرصت تجلی پیدا کرده است. او در تمام این مدت به دنبال احقاق حق مردم بود، نه اضافه کردن به مال و نفوذش. در همان سالها، شعبان جعفری با کارهایی که کرد، میلیونر شد، هرجا می‏رفت، عکس شاه را می‏زد و به بهانه ورزش پول می‏گرفت، اما هزینه عیش و نوش خودش می‏کرد. زنان خارجی را به گود زورخانه می‏آورد، در حالیکه این کار با سنتهای آن زمان همخوانی نداشت. شعبان جعفری، حزب باد بود، مدتی با توده‏ای دمخور شود، بعد رفت سراغ چپی‏ها، زمانی را در دفاع از ملیون گذراند و گاهی با مذهبیون بود. ناگهان هم شاه دوست شد. شعبان جعفری نه پهلوان بود و نه کسی او را قبول داشت.

   اقدامهای طیب چقدر به حرکتهای انقلابی کمک کرد؟

 آخرین نگاه طیب را در سال42، گلوله‏های رژیم شاهنشاهی جواب داد و فعالیتهای طیب خاموش شد، اما تجمعات اعتراضی به تحرکات، زیرزمینی تبدیل شد و ادامه پیدا کرد. بعد از سال 50 هم، گروه‏های اسلامی فعالیتهایی داشتند، در حالی که چپی‏ها فقط تماشاچی ماجرا بودند.

   اخیراً فیلمی از زندگی طیب ساخته شد، دلیل مخالفت شما با پخش آن چه بود؟

 سناریوی آن فیلم، اشتباه بود. کارگردان در آن فیلم می‏گوید که سال 42 مادر پدرم در دادگاه‏ها دنبال طیب بوده است، در حالی که مادربزرگم در سال 36 به رحمت خدا رفت. در آن فیلم می‏گوید که 18 خرداد 42 پدرم را دستگیر کردند، مگر کسی در فصل گرما پالتو تنش می‏کند؟! کارگردان، سناریوی دروغی را به تصویر کشیده بود و ما اجازه پخش آن را ندادیم. صحبتهایی با آقای فرج ا... سلحشور شده است که تحقیقاتی را انجام دهد و فیلم یا سریالی برای طیب بسازد، البته هنوز در حد حرف است.

   وقتی خبر تیرباران پدرتان را به خانواده دادند، به یاد دارید چه بر شما گذشت؟

 وقتی پدرم اعدام شد، من 11 ساله بودم. در تمام دادگاه‏ها حضور داشتم و همراه پدرم بودم. باور نمی‏کردم که با دستور دادگاه، یک نفر را تیرباران می‏کنند. شبی که دادگاه قرار به رأی داشت، تا صبح جلوی در دادگاه در میدان عشرت آباد بودیم. صبح که دادگاه تجدید نظر رأی داد؛ سه نفر حبس خوردند و یک نفر هم آزاد شد، فقط طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی محکوم به اعدام شدند.

درخواست دادخواهی دادیم که پذیرفته نشد و پدرم 10 روز بعد، یعنی صبح 11 خرداد سال 42 اعدام شد. تمام آن شب را در پادگان هنگ زرهی (عباس آباد فعلی) گذراندیم و تا صبح همان جا بودیم، اما خبری نشد. مأمور گفت که سپیده دم زده و کسی را، این موقع اعدام نمی‏کنند. من هم باور کردم و سریع آمدم که خوش‏خبری را به خانواده بدهم که پدرم اعدام نشده است. برگشتم خانه و خبر را دادم. آنقدر خسته بودم که به دیوار تکیه زدم و خوابیدم، با صدای گریه مادربزرگ مادری‏ام، از خواب بیدار شدم، گفت که پدرت را اعدام کردند. چند دقیقه‏ای شوکه بودم و باور نمی‏کردم. خودم را به خیابان خراسان رساندم، خیلی شلوغ بود. آن زمان جنازه‏ها را به مسگرآباد می‏آوردند. با سیل آدمها به سمت مسگرآباد راهی شدم. جنازه پدرم و مرحوم حاج اسماعیل رضایی را آوردند. تیرخلاصی را به چشم چپ پدرم زده بودند، صورت و بدنش، غرق خون شده بود. چهار پنج بار جنازه را شستند، اما خون آبه‏ها تمامی نداشت. ناباورانه جنازه غرق خون پدرم را نگاه می‏کردم. یکی از روحانیون آمد و گفت که از قم فتوا آمده؛ اینها شهید هستند و نیاز به غسل ندارند. پدرم و مرحوم اسماعیل رضایی را کفن‏پوش کردند و روی دست مردم به سمت قبرستان بردند. پدرم وصیت کرده بود که حتماً در کنار قبر مادرش در حرم عبدالعظیم دفن شود که چنین شد.

   از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید، سپاسگزارم. 

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.