كاش همه بدانند "درخت" يعني چه؟!

اين روزها كمتر كسي سراغ مرا مي گيرد. مانند روز و شب براي شان تكراري شده ام. انگاراصلا مرا نمي بينند.

قديم ترها همه مرا دوست داشتند. بي تفاوت از كنارم نمي گذشتند. بچه هاي شيطان ، عاشق من بودند.

تكيه گاه خسته گان بودم. دوستان زيادي داشتم و هميشه ي خدا سرم شلوغ بود.

صبح ها، با تابش اولين اشعه ي خورشيد بيدار مي شدم. گاهي به ميهماني گنجشك ها دعوت مي شدم. زماني نيز هم سفره ي كلاغ ها بودم.

كلي مستاجر داشتم و با همسايه هايم صميمي بودم. اما كم كم آنها را جلوي چشمانم از دست دادم و تنها شدم.

ديگر كسي يادش نمي آمد كه صورتي هاي بهار و سبزي هاي تابستان و ارغواني هاي پاييز و سپيدي هاي زمستان را با من مي ديده!

در تنهايي هاي اين روزهايم ،تنها بايد با خاطرات گذشته زندگي كنم.

اين روزها حال خوشي ندارم.

نفسم در اين هواي آلوده هر روز تنگ تر و تنگ تر مي شود. ديگر به زحمت، آسمان را مي بينم و به ندرت آن را آبي مي يابم.

اين حوالي خلوت شده! انگار گنجشك ها به سفر رفته اند و كلاغ ها هم  كوچ كرده اند!

انگار همه با هم قهرند...!

كاش همه بدانند "درخت" يعني چه؟!

كاش دستاني پيدا شود و ما را دوباره با هم آشتي دهد.  وچه زيباست این توافق عاشقانه میان درختان و آدميان...

كاش باز هم سرتا سر زمين را سبزي درختان بپوشاند وآن وقت است که ما دوباره آسمان آبي را خواهيم يافت...

*راحله ندافی مقدم

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.