رقیه توسلی : پنجره های چوبی خانه از تمیزی برق می زنند و گردسوز مادربزرگ روی کرسی روشن است و مجمعه های مسی از خرمالو و ازگیل و انار رنگارنگ شده اند .

هنوز صدای پدربزرگ در گوش مان حافظ می خواند

رایحه دسته ای گل وحشی اتاق را معطر کرده  و تقویم روی طاقچه ، آخرین روز آذر را نشان می دهد .

مادربزرگ شکم سماورش را از آب تازه پُر می کند و قوری چاقش را از گنجه بیرون می آورد و پدربزرگ در کاسه ای ، تو ت و انجیر می ریزد و دستمالی بر دیوان حافظ اش می کشد .

انگار امشب هر چراغ تیربرق ، ماهی کوچک می شود در آسمان تاریک کوچه ها. انگار امشب که قرار است فصل بارانی پاییز از شهر بیرون برود ، تمام خانه ها می خواهند برای بدرقه اش غزلی بخوانند و فالی بگیرند و برگ های خشک اش را روی طاقچه یلدا به یادگار بچینند .

شاید یلدا ، شب همین شعرها و شمع هاست . شب آمدن زمستانی که شال گردن انداخته است و در دستانش چمدانی پُر از برف دارد . شاید بالای همه کرسی ها و سفره های عاشقانه ، دی ماه به پشتی خانه ها تکیه زده است و در میان جمع ، لبخند می زند و چای می نوشد .

یلدا شاید شب دورهم بودن و حرف زدن از آذرپاییز نارنجی است که تا سال دیگر در عکس ها قاب خواهد شد .

شاید یلدا ، شب تفکر است . شب خداحافظی از فصلی که دلسوزانه تا آخرین روز عمرش مهربان باقی می ماند . شب آجیل های شور و شیرینی که مزه دوست داشتن و تعارف های بی ریا می دهد...

انگار هر کسی که عاشق تر است امشب مثل ماه ، چشم هایش پُرنور تر است . انگارتقویم ، امشب هم پاییزی را در آغوش خواهد کشید که دارد از خانه می رود و هم زمستانی را میزبانی خواهد کرد که با دستکش و کلاه و لبخند و حافظ ، پشت در منتظر ایستاده است .

چه زود امسال هم فصل برگ ریزان از پیچ نگاهمان تمام می شود تا سالی دیگر . تا نرمه های باران دوباره ای که بیاید و به داد سلول های خسته شهر برسد و سراز پاشویه حوض ها و درختان خرمالوی باغچه دربیاورد .

آخرین دقایق آذرماه می گذرد و مادربزرگ چایش را دم می کند... بوی عطر سبزی پلو با ماهی خانه ها درهم می پیچد و صدای محبت آدم ها در خاطره انگیزترین شب سال اوج برمی دارد .

هربار لبخند که در چشم های چروک پدربزرگ و مادربزرگ می نشیند ، زمستان گرم و گرم تر می شود و یلدا درخانه به پا می گردد و شور و شیطنت فضا را پُرمی کند .

وقتی پدربزرگ از هنداونه فروشی می گوید که امروز حسابی یلدا را شکر می کرد و از حافظی که کام دنیا را باید امشب ، چون نبات شیرین کند ، زمستان گرم و گرم تر می شود .

قل قل سماور به راه می افتد و صدای ازدحام استکان های کمرباریک برمی خیزد و صدای هیاهو دلهایی که به هم متصل اند. درخانه ها یلدا به پا می شود و خاطرات کهنه از جعبه خاک خورده ایام بیرون کشیده می شود .

دوباره تنهایی تمام می شود و شمع ها و شعرها از پس رخوت و تاریکی برمی آیند و نور دوستی وعشق ، جهان را روشن می کند و دوباره دستان عزیز دی، در جان اتاق ها حرارت می ریزد .

یلدا می آید و دق الباب می کند و مادربزرگ کفش های خیس مهمان تازه واردش را کنار بخاری می چیند و او را به کاسه ای خرما و چای داغ میهمان می کند .

پدربزرگ زیر کرسی می نشیند و عینک اش را به چشم می زند و برای اهل خانه غزل های آرام می خواند . همه نیت می کنند و یلدا به صمیمیت جمع ، زل می زند . به پیش دستی های گل سرخی که دست به دست می شوند و تق تق می کنند . به شور و شعفی که در زمستان هم قندیل نخواهد بست .

مادربزرگ سی و سه دانه اسپند در اسپندان می ریزد و دور سر همه می چرخاند و با لحن عاشقانه ای  آیت الکرسی می خواند و کسی روی شیشه بخارگرفته پنجره با انگشت می نویسد : اینجا شب یلداست... دی ماه مبارک...

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.