۱۹ دی ۱۳۹۴ - ۰۷:۲۵
کد خبر: 335793
جانبازی که آرزو دارد بوقچی باشد!

چندی قبل در یک برنامه پربیننده ورزشی سیما، گزارش مفصلی از یک پیرمرد بیمار پخش شد که معترض بود، در مدت بیماری کسی سراغ او را نگرفته. ایشان ظاهراً برای تشویق یکی از تیم‌ها در ورزشگاه بوق می‌زده و هزار آفرین به صدا و سیما که در یک برنامه بسیار مهم، آنتن مناسبی به این موضوع داد و دوربین به خانه پیرمرد بوقچی رفت و او را در ورزشگاه‌ها نشان داد و با یکی دو تن از اعضای خانواده‌اش و دوستانش گپی زدند و... .
البته این لطف به جماعت اهل توپ در برنامه‌های ورزشی مسبوق به سابقه است. مثلاً در یک برنامه پرطرفدار ناگهان سیمای ملی، پیرمردی را که فلان مشکلات را دارد، نشان می‌دهد و از مسؤولان می‌خواهد، مثلاً برای جهیزیه دخترش به او کمک کنند و در آخر می‌فهمیم علت اختصاص آنتن و توصیه به این توجه آن بوده که مثلاً این عزیز، با توپ فوتبال می‌تواند صد تا روپایی بزند!
این‌ها که گفتم را داشته باشید. ما دوست جانبازی داریم که هرازگاهی زنگ می‌زند و درد دل می‌کند. از آن‌ها که جگر سنگ از شنیدنش کباب می‌شود. پیش‌تر هم به نظرم در همین ستون اشاره‌ای به احوالات ایشان داشته‌ام.
چندین سال به صورت بسیجی جبهه بوده و تا سطح فرماندهی دسته و گروهان و بلکه بیشتر خدمتش را کرده، از خانواده‌ای با همین مختصات است و همه اهل جبهه و... دردسرتان ندهم؛ ایشان در جبهه شیمیایی می‌شود و اما مانند بسیاری از بچه‌های جنگ، در آن دوره چندان آثاری نمی‌ماند و بعد از مدتی حالش وخیم می‌شود. اما پیگیری‌هایش برای حل مشکلاتش به سرانجام نمی‌رسد. می‌گوید پزشک نوشته، بر اثر استنشاق گاز خردل این بلا سرت آمده، اما مرکز مربوطه قبول نمی‌کند و من حیرانم، مگر گاز خردل در ادکلن یا آدامس و غیره پیدا می‌شود که... وقتی می‌گوید خردل، معلوم است کجا این درد گریبانگیر من شده است.
بگذریم، سر ورود به درد دل‌های او را ندارم و سر قضاوت هم ندارم، چرا که مراکز مربوطه هم شاید دلایلی برای خودشان داشته باشند، اما افرادی مانند این رزمنده و جانباز کم نیستند. این‌ها هزاران نفرند که در رنجی بی‌پایان زندگی می‌کنند.
همین عزیزی که ذکرش شد برای درمان عوارض شیمیایی، تمام دار و ندارش را فروخته، زندگی‌اش به جدایی ختم شده و پدرش را به سرای سالمندان فرستاده و به هر جا مراجعه کرده و به صدها مقام نامه نوشته و شرح حال داده و حتی برخی مقامات به منزل او رفته و حال نزارش را دیده و قول همکاری هم داده‌اند و اما در عمل به هیچ کجا نرسیده.
همچنان دستگاه تنفس روی دوشش با موتور، از این اداره به آن اداره، در حالی که با اکسیژن آن دستگاه‌ها زنده است، هنوز نتوانسته یک بار صدایش را و صدای امثال خودش را از رسانه ملی به گوش آن‌ها که باید برساند.
یک بار می‌گفت: کاش یکی از بین ما بچه‌های شیمیایی و رزمنده‌هایی که سال‌ها جنگیدیم و حالا درب و داغان گوشه‌ای رها شده‌ایم، بلد بود چند تا روپایی بزند! می‌گفت: کاش، این شیمیایی‌ها راه ریه‌هایم را نبسته بودند،لااقل می‌توانستم بروم ورزشگاه بوق بزنم، شاید بعد و در زمان مریضی، دوربین رسانه ملی به سراغم می‌آمد و ما هم اجازه پیدا می‌کردیم چند دقیقه از بدبختی خودمان برای مردم و مهم‌تر از آن برای، مسؤولان مربوطه بگوییم... کاش... .

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.