این سنتها دیگر به عنوان مسیر شناخت حقیقت مطرح نبود. همین موضوع سبب شد تا نگرشهایی در این علوم انسانی ظهور و بروز یابد که بر «رهاییبخشی» تأکید و توجه داشته باشند. برای نمونه متفکران مکتب فرانکفورت از آن علومی دفاع میکنند که رهایی بخش باشد و نه سبب سرکوب و سلطه.
بررسی این موضوع که چگونه علوم انسانی مدرن غربی ماهیتی سرکوبگر و کنترل کننده به خود گرفت را در گفتوگو با پروفسور «چارلز تالیافرو»، استاد فلسفه دانشگاه «سنت اولاف» آمریکا و از فیلسوفان دین برجسته معاصر به بحث گذاشته ایم که در ادامه میآید.
«چارلز تالیافرو» استاد دانشگاههای آکسفورد، کلمبیا، پرینستون ونتردام آمریکا بوده و در حال حاضر استاد فلسفه کالج سنت اولاف در مینه سوتای آمریکاست. راهنمای آکسفورد درباره الهیات، راهنمایی مقدماتی بر زیباییشناسی، تصویر در ذهن، فرهنگ فلسفه دین، تاریخ مختصر روح، راهنمای راتلج درباره خداشناسی و راهنمای مقدماتی فلسفه دین از جمله آثار وی به شمار میروند. او از فیلسوفان برجسته دین در عصر حاضر به شمار میرود و در این حوزه صاحب آثار ارزشمندی است. وی دانشآموخته دانشگاه براون و هاروارد بوده و عضو انجمن فیلسوفان آمریکاست.
علوم انسانی مدرن غربی با تأکید بر عقلانیت ابزاری و سکولاریسم سبب ایجاد نوعی «کنترل» و «سرکوب» شده و این موضوع توسط اندیشمندانی چون یورگن هابرماس نیز مورد بررسی قرار گرفته است و اساساً نظریههای پساساختارگرا و انتقادی بر این موضوع تأکید دارند. به نظر شما چرا ماهیت این علوم انسانی سبب «کنترل» و «سرکوب» میشود؟
در واقع علت این موضوع بر میگردد به دوران و عصر روشنگری. تأکیداتی که آموزههای این عصر بر ضدیت با سنت و دین داشت، سبب شد تا برخی نحلههای علوم انسانی مدرن بر «کنترل» و «سرکوب» تأکید داشته باشند. در واقع از دید سنت گراها این علوم چیزی بود که توجهی به سنت نداشت و رفته رفته ماهیت سکولار به خود میگرفت. سنت گراها مشاهده کردند، دیگر آموزههای آنها «روی میز» قرار ندارد و به آنها بی توجهی میشود.
در واقع برخی نحلههای علوم انسانی مدرن غربی با تأکید بر آموزههای سکولار عصر روشنگری با سنت و سنتهای دینی به مقابله برخاستند و این سنتهای دینی را از جمله راههای شناخت حقیقت قلمداد نمی کردند.
در واقع همین سیاست حذفی و برخورد سلبی با سنتها و سنتهای دینی بود که باعث «کنترل» و «سرکوب» میشد. در واقع این علوم انسانی آن داعیه علوم انسانی در خصوص «رهایی» و «آزادی» را در خود ملحوظ نداشت و اساساً با رهایی و آزادی در تضاد بود.
بر همین اساس بود که رویکردهای پساساختارگرا و آموزههای مکتب فرانکورت (مکتب انتقادی) بر «رهایی» و «آزادی» از هر گونه سلطه تأکید و توجه دارند. در واقع تأکید بر عقلانیت ابزاری مورد توجه علوم انسانی مدرن غربی سبب شده بود تا برخی صداها و نگرشها در حاشیه قرار گیرد و سرکوب شود.
این نگرش مبتنی بر «کنترل» و «سرکوب» در عقلانیت ابزاری علوم انسانی مدرن غربی چه آثاری بر جوامع دارد؟
در واقع به یک نکته باید توجه داشت و آن اینکه وقتی صحبت از علوم انسانی میکنیم با انواع و اقسام نگرشها و رویکردها در آن مواجهیم. بر همین اساس همه رویکردهای علوم انسانی مبتنی بر نگرش عقلانیت ابزاری که منجر به «کنترل» و «سرکوب» میشوند، نیستند.
اما آن علوم انسانی که بر جنبههای سکولار تأکید کردند و سنتهای دینی را به حاشیه بردند و نادرست پنداشتند، سبب نوعی «سرکوب» و «کنترل» شدند که با «رهایی» مورد هدف علوم انسانی بسیار تفاوت داشت.
تأکید بر سکولاریسم سبب شد جامعه بخشی از عنصر سازنده هویت خود و افراد آن جامعه؛ یعنی دین و سنت را نادیده بگیرد. خود این سکولاریسم و به حاشیه رانده شدن صداهایی که دین را فریاد میزدند، مشکلاتی را برای جوامع به دنبال داشت که دامنه دار است و در حال حاضر نیز شاهد آن هستیم.
در واقع همین رویکرد سکولار علوم انسانی مدرن غربی سبب شد تا تنش و تضادی میان طبقات تحصیل کرده و مردم عادی به وجود آید. یکی از معضلات این موضوع این است که تحصیلکردگان ممکن است نیازها و مطالبات مردم عادی جامعه را درک نکنند.
آیا میتوان میان «کنترل» و بیتوجهی به «رهایی» که هدف علوم انسانی است، با خشونت ارتباط برقرار کرد و این گزاره را مطرح کرد که «کنترل» منجر به «خشونت» میشود؟
باید توجه داشت، یک عامل مهم در شکل گیری خشونت، عامل اقتصادی است؛ یعنی نابرابری اقتصادی، فساد حکومتها و اقتصاد مبتنی بر سود که مبتنی بر استثمار فقراست، از جمله عوامل شکل دهنده به خشونت هستند. البته این شکل از اقتصاد مبتنی بر آموزهها و نظریههایی است که این آموزهها در شکل دادن به خشونت سهیم هستند.
در واقع هدف اصلی علوم انسانی به وجود آوردن شرایطی است که همه نوع صدا شنیده شود و نه اینکه بر «کنترل» و عدم رهایی تأکید کند. در واقع علوم انسانی باید بستری باشد برای تبادل نظر میان صداها و دیدگاههای گوناگون.
علوم انسانی باید شرایط دیالوگ و گفتوگو میان سنتهای گوناگون را فراهم آورد و زمینه گفتوگویی مسالمت آمیز و عاری از خشونت و بر اساس فهم و یادگیری مشترک باشد.
برخی معتقدند که خود «علوم انسانی مدرن غربی» بخشی از مشکلات دنیای کنونی است و نه بخشی از راه حل. نظر شما در این خصوص چیست؟
اگر آموزهها و رویههای علوم انسانی به مثابه «اسب تروا»[عامل نفودی] باشد که بخواهد سنتها را از تن «میراث» یک فرهنگ و جامعه درآورد، در این صورت این علوم انسانی بخشی از مشکل است و نه راه حل.در واقع آن علوم انسانی که به دنبال حذف سنت است، خود مشکلآفرین است و نه حلال مشکل. اما به صورت ایدهآل، دانشکدهها، دانشجویان و فرهنگها به وسیله علوم انسانی خلق میشوند.
فرهنگ شرق و فرهنگ غرب بر اساس علوم انسانی خلق شدهاند. افراد در چنین فرهنگهایی باید گفتمان مشترک را بیاموزند. از رهگذر تبادل فرهنگی و آموختن از یکدیگر و فهم میان فرهنگی و تبادل فرهنگی، میتوانیم صاحب تجربهای خلاقانه باشیم که در نهایت سبب رشد و شکوفایی خواهد بود.
شبستان
نظر شما