حمیدرضا شکارسری

«نیست انگاری مدرن» انسان معاصر

 « از رگ گردن به آدم نزدیک‌تر است، مرگ
وقتی صورتت را می‌تراشی بروی سر قرار
و کسی سرش را از آینه بیرون می‌آورد:
که چی؟»*
 نمی‌خواهم وارد بحث عینیت و ذهنیت بشوم و از آن طریق به تقابل سوبژکتیویته و ابژکتیویته برسم و نسبت آنها را با واقعیت و حقیقت بسنجم. آتشی که همیشه روشن بوده و با ثنویت دکارتی شعله‌ورتر هم شده است.
با این همه نمی‌توانم از نزدیکی مرگ به آدمی، نزدیک‌تر از رگ گردن بگویم و از رابطه خلاقانه‌اش با تیغ صورت تراشی و نزدیکی‌اش با شاهرگ گردن بنویسم و از تلفیق هنرمندانه تصویر ذهنی اول و تصویر عینی بعدی به بهانه بغرنج بودن تقابل سوبژکتیویته و ابژکتیویته چیزی بر قلم نیاورم.
«محمد امینی» با این شعر کوتاه راوی متفکری را ترسیم کرده است که به چرایی زندگی می‌اندیشد. این راوی اما شاعر هم هست و نمی‌تواند تاریخ فلسفه را در متن خود بنگارد. او می‌داند باید این اندیشه را عینیت بخشید تا از ذهنیت سنگین حاکم بر تاریخ فلسفه فاصله بگیرد.
فلسفه و شعر از این جهت هم خون‌اند که هردو به هستی شناسی جهان و ذات پدیده‌های آن توجه دارند، اما اولی تفکر ناب و خالص است و دومی به مصادیق عینی این تفکر نزدیک می‌شود. آیا «ارسطو» به همین دلیل نیست که شعر را از فلسفه برتر و مهم‌تر می‌داند؟
شعر «محمد امینی» به قول «یوسفعلی میرشکاک» تجسم نیست‌انگاری مدرن انسان معاصر است. انسان تنهایی که در آینه با خود به گفت‌وگو
می‏نشیند. رفتن سرقرار او را از تنهایی نجات خواهد داد اما این هم موقتی است. ظاهراً بی‌فایده است. بعد از دیدار چه؟ تنهایی و نیستی ادامه خواهد یافت.
«امینی» از دل روزمره‌های عینی زندگی، ذهنیتی فلسفی را بیرون کشیده و تجسد بخشیده است. او با شعر و تخیلی شاعرانه «فلسفیده» است و این یک پارادوکس نیست، چراکه شعر و فلسفه همچون عینیت و ذهنیت شاید تقابلی داشته باشند اما تناقض یکدیگر نیستند.
*بازی با دندان لق/ محمد امینی/ مایا/ 1393/ صفحه 31.

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.