۵ اردیبهشت ۱۳۹۵ - ۱۲:۳۹
کد خبر: 371767

خسرو معتضد

دکتر جوجه سوخاری، پروفسور لازانیا!

از مرحوم جمال‌زاده قصه‌ای خوانده‌ام گویا به نام «بیله دیگ، بیله چغندر». ماجرا از این قرار است که او مدت‌ها ساکن آلمان بود و هوس یک دست کیسه کشی اعلی و مشت و مال ایرانی و گرمابه خزینه‌دار مخصوص آن زمان‌ها، آن هم در دیار غربت کرده بود. روزی دوستی به او اطلاع داد یک آلمانی در یکی از شهرهای آلمان حمام خزینه‌دار با کیسه کش و دلاک و مشت و مالچی دایر کرده است.
جمال‌زاده آنجا می‌رود و صاحب حمام که خودش با چند آلمانی دیگر کارهای دلاکی به سبک حمام‌های ایران را انجام می‌داده با کیسه زبر قزوین و سفیداب به جان او می‌افتد، قشنگ چرک بدنش را درآورده، سپس با سطل بدنش را آب کشیده، مشت و مال محکمی به او می‌دهد، آن گاه با لیف و حمام و صابون آشتیانی حالش را جا می‌آورد و سپس به حوض خزینه گرم و جوشان هدایتش می‌کند. سپس او را به سربینه حمام آورده، یک چای قند پهلو با آب نبات پولکی به نافش می‌بندد و خلاصه با لنگ و قطیفه، حمام تمام می‌شود و مبالغ گزافی هم به مارک از جمال‌زاده اخذ می‌گردد.
وقتی در پایان شست و شو و آب تنی در خزینه سر صحبت با گرمابه چی باز می‌شود، جمال‌زاده از او می‌پرسد: جناب عالی این زبان فارسی به این خوبی را از کجا آموختید؟ ضمناً این همه تبحر و ورزیدگی در کیسه کشی و مشت و مال و سایر موارد از جمله شستن سر با سدر و... را در کدام مکتبی آموخته‌اید؟ آیا در ایران بوده‌اید؟ گرمابه چی آلمانی پاسخ می‌دهد، آری در ایران بوده‌ام.
جمال‌زاده می‌پرسد: آنجا کیسه کشی را آموختید؟ مرد پاسخ می‌دهد: خیر مستشار کل وزیر مالیه بودم! جمال‌زاده مبهوت می‌شود و می‌پرسد، راست می‌گویید؟ مرد آلمانی سرگذشت خود را بیان می‌کند که در ابتدا وقتی یکی از وزیران مختار (یعنی سفیر کبیر) ایران به آلمان آمد، وی را به عنوان مستخدم و میهماندار سفارت استخدام کرد. چون سفیر، عادت به کیسه کشیدن و مشت و مال بدن داشت، این کار را بتدریج به مرد آلمانی آموخت و کم کم در کار کیسه کشی و مشت و مال کردن بدن سفیر کبیر شاهنشاهی وارد شد.
وقتی مأموریت سفیر کبیر تغییر یافت و در یکی از کابینه‌های مشروطه وزیر مالیه شد و از خواستند به ایران بازگردد. سفیر که علاقه زیادی به دلاک و مشت و مالچی آلمانی خود یافته بود، او را با خود به ایران آورد. برای اینکه از جیب خود خرج نکند، یک دست کت و شلوار شیک برای او خرید و یک کلاه سیلندر سرش گذاشت و به محض ورود به ایران، وی را به عنوان «مستشار مخصوص وزیر مالیه در امور نیروی انسانی و تندرستی» به استخدام دولت علیه ممالک محروسه شاهنشاهی درآورد. جناب مستشار روزها هیچ کاری نداشت و در اتاق جنب اتاق وزیر می‌نشست و غروب‌ها به خانه جناب وزیر رفته، هر دو سه روز یک بار کیسه‌ای می‌کشید و مشت و مالی می‌داد و حقوق و مزایای کافی از خزانه دولت و عیدی و پاداش هم دریافت می‌داشت!
پس از یکی دو سال وزیر از مقام خود افتاد و مستشار مالیه هم که به مقدار زیاد اندوخته جمع کرده بود و عده‌ای هم با توجه به تقرب وی به مقام وزارت، مبالغی رشوه و پیشکش و خدمتانه به او داده بودند و خیلی هم آفتابه و لولهنگ او آب می‌خورد، از وزیر سابق اجازه خواست که مرخص شود و به آلمان بازگشت و چون تجارب کافی آموخته بود، گرمابه‌ای ایرانی در برلین باز کرد و کارش هم خیلی گرفت و بیشتر ایرانی‌های متعین و تجار مقیم آلمان و دیپلمات‌های ایرانی به گرمابه او که عین حمام‌های پاقاپوق و چاله میدان و محله عرب‌ها و دروازه دولاب و میدان اسمال بزاز بود، مراجعه می‌کردند.
بتازگی مدتی است متداول شده هر رستورانداری که می‌خواهد در طول مدت کوتاهی میلیونر شود، به ایتالیا سری زده، یکی از آدم‌هایی را که بیکار در خیابان‌های رم یا ناپل یا میلان قدم می‌زنند (بیکاری در ایتالیا بیداد می‌کند)، استخدام کرده به ایران می‌آورد و رستورانی با اسامی ایتالیایی مانند «اسکالاندا په په رونی» و «دلاماره کاپیتالاستا» و «پتیتیوموسالینا» یا «چی تو چی تو» دایر کرده در یک فضای کوچک چند مترمربعی نیمه تاریک که سعی می‌کنند آنجا را شبیه تصاویری که مردم از ایتالیا در ذهن دارند، نماسازی و آرایش و دکورسازی کنند، تصاویری از همین غذاهای دم دستی ایتالیایی که ننه آشپزخانه هم می‌توانست بپزد، به خورد ملت ندید بدید بدهند و مبالغ عجیب و غریبی بستانند!
نمی‌دانم در کشور آیا تأسیسات و اداراتی هست که مدارک پروفسوری و استادی و سوابق این استادان اسپاگتی و پیتزا و لازانیا را بررسی کند؟ حدود چهل سال پیش جوان مؤدبی رستورانی در خیابان ولی عصر (پهلوی سابق) افتتاح کرد که طفلک قیافه و لباسی شبیه دکترها داشت و روپوش سفید می‌پوشید و عینک پنسی می‌زد و عکسی در کنار کلنل ساندرز معروف مبتکر جوجه سوخاری داشت و می‌گفت: دکترایش در جوجه سوخاری است!
خیلی هم کارش گرفت و مردم او را دکتر جوجه سوخاری می‌خواندند.
نفهمیدم چه شد ناگهان ورشکست شد و این اواخر بستنی می‌فروخت، آن هم بستنی نان حصیری! وی گفت: دست زیاد شده، کلنل ساندرز هم خسته شد از بس به دادگاه‌های ایران مراجعه کرد و گفت: باید جوجه سوخاری پزان ایرانی به من حق سیانس و ابداع اختراع بدهند! دادگاه هم رأی داد تصویر او را از سر در دکان‌های جوجه سوخاری برداشتند و هر صاحب مغازه‌ای تصویر خود را روی تابلو آن بالا می‌کشید. این روزها هم دکترهای پاستا و پیتزا که عکس زیبایشان، زینت بروشورها و اوراق تبلیغاتی است و یک نفر هم نمی‌رود ببیند این‌ها واقعاً دیپلم دارند یا در خیابان راه می‌رفته‌اند و آن‌ها را برداشته‌اند به ایران آورده‌اند و به عنوان دکترای آشپزی جا زده‌اند.
حالا مدتی است می‌بینم هر کس که مال و منالی از راه فوتبال یا حتی اجرای شو در تلویزیون یا هرگونه کسب و کاری به دست می‌آورد، رستوران ایتالیایی تأسیس می‌کند و یک نفر ایتالیایی یا شبه ایتالیایی که اسامی دهان پرکنی هم دارد مانند فرانچسکو و چیچو یا فرانکو تصویرش را با پیش بند قرمز و سبز چاپ کرده پیش غذا و سالاد و پس غذا و پیتزا و پیتزای آمریکایی و پاستا و گریل را با یکسری اسامی ایتالیایی ناشناس به ناف مردم می‌بندد و کم کم مبلغ غذاها را به حدود پنجاه، شصت و هفتاد هزار تومان و بیشتر می‌رساند و روز به روز این سیر تصاعدی ادامه دارد.
مردم ظاهرپرست که وقتی یک کتاب می‌خرند، از قیمت آن ابراز تعجب می‌کنند، در کمال میل و رغبت این بلغورجات را می‌بلعند و پز هم می‌دهند که نمی‌دونی دیشب رستوران ایتالیایی بودیم، چه موند و کلاسی داشت! سرآشپزش «سالوادر سالوادری» سرآشیز موسولینی بود که برای سوفیالورن پیتزا می‌پخته! نمی‌دونین چه دستپختی داره!
می‌گویند یکدفعه استعفا داده اومده تهرون استخدام شده که طعم غذاهای ایتالیایی رو به ملت ایران بچشونه. رستوران دلاماره کاپیتول هم شنیدم پاستاهایی می‌پزه که مارچلو ماسترویانی آرتیست معروف می‌خورده!
یکی نمی‌پرسد، باباجان! موسولینی که 71 سال پیش اعدام شد! این بابا مگر عمر نوح داره؟ هشتاد سال پیش آشپزباشی موسولینی بوده برای او ماکارونی آب پز می‌پخته است؟ (موسولینی زخم معده داشت و معمولاً غذاهای سرخ کردنی نمی‌خورد). خلاصه حکایت عجیبی شده این رستوران‌های خارجی!

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.