۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۵ - ۱۲:۰۴
کد خبر: 379570

تاثیر جهان بینی توحیدی بر گفتار و ادبیات ایرانیان، از دوران باستان وجود داشت و اندک اندک به تحریف کشیده شد؛ اما فردوسی همان اساطیر باستانی را با گذراندن از فیلتر معارف توحیدی، برجسته تر از گذشته، بازآفرینی کرد.

معرفت در ادبیات ایران؛ از داریوش تا فردوسی

به گزارش قدس آنلاین به نقل از ایرنا، فردوسی، شاعر بزرگ ایرانی، در دوران پسافترت که روحیه استقلال طلبی از حاکمان عرب و توسعه علم در ایران گسترش یافته بود، مجموعه ای از اساطیر باستانی را به نظم در آورد. او البته این کار را به گونه ای انجام داد که با باورهای دینی ایرانیان هماهنگ باشد. برای مثال، کیومرث که در باور ایرانیان باستان، نخستین انسان بود و مقامی شبیه به حضرت آدم (ع) داشت، در شاهنامه، نخستین پادشاه معرفی شده و همین روایت متفاوت شاهنامه، وارد فرهنگ و ادب ایرانی شده است.
فردوسی احتمالا نخستین شاعر بزرگ پارسی گو است که یاد و نقش خداوند و اخلاق در بیشتر آثارش گاه به صورت پنهان و گاه به صورت آشکار دیده می شود. این رویکرد فردوسی در قرن چهارم، خیلی زود به استانداردی در ادبیات فارسی تبدیل شد.
اما آیا فردوسی این خداباوری و اخلاق مداری را خود به اساطیر ایران زمین افزود یا می توان ردپایی از آن را در تاریخ کهن ایران نیز یافت؟
در این مقاله، ابتدا به مقایسه تفاوت های ادبیات داریوش، به عنوان یکی از اسناد به جا مانده از زبان فارسی باستان، با ادبیات حاکمان هم عصر او در سرزمین های همسایه می پردازیم و سپس ویژگی های معرفتی در شعر فردوسی را با دقت بیشتری بررسی می کنیم.

*** معرفت ایرانی در دوران باستان
از آنجایی که نگارش در دوران باستان، ویژه دبیران دربار و رهبران مذهبی بود، ادبیاتی هم که از این دوران به جا مانده، بیشتر به گفته های حاکمان و سران معابد مربوط است.
در لوحه هایی که به دستور سلاطین خاورمیانه تهیه شده، از خدایان، عمدتا به عنوان نیروهایی یادشده است که به حاکم یاری می رسانند و دشمنانش را سرکوب می کنند. در سرآغازِ لوحه ای از 'توکولتی نینوترا' (Tukulti-ninutra) پادشاه آشور، می خوانیم:
«توکولتی-نیهیب، پادشاه ملت ها، پسر 'شَلمان'، شاه آشور، از سرزمین کاردونیشی، هرکس نوشتار یا نام مرا دستبرد بزند، آشور (از خدایان بین النهرین) و اَداد (خدای توفان) نام و سرزمین او را نابود کند.» (1)
از پدرِ او (شَلمان سِر) نیز متنی به جای مانده که در آن نوشته شده است او با کمک خدایان، سرزمین های دشمنان را نابود کرد.
نگاهی که سامی های دوران پیشااسلامی به خدایان و بت هایشان داشتند، مستقیما روی گفتار و رفتارشان نیز اثر می گذاشت. بسیاری از شاهان بین النهرین با افتخار از نسل کشی و ویرانی در سرزمین های مغلوب سخن گفته اند. 'آشور نصیرپال دوم' که تقریبا در دوران پادشاهی ماد، در بین النهرین حکومت می کرد، در متنی با افتخار می گوید:
«بسیاری از کسانی که علیه من شورش کرده بودند را پوست کندم و پوست هایشان را بر گورهای جمعی آویختم. برخی را روی گورها پهن کردم و برخی را بر تیرچه ها آویختم. بسیاری از شورشیان را در سرزمینِ خود پوست کندم و پوست هایشان را بر دیوارها آویختم...» (2)
همین آشور نصیرپال دوم، در متن دیگری و در شرح یکی از جنگ هایش، می گوید با کمک خدایان «... 200 اسیر را سوزاندم. 332 سرباز را کشتم و با خونشان دشت را سرخ کردم... اموال اسیران را گرفتم، سر همه مبارزان را بریدم و با آن، مقابل شهرشان برج ساختم. دختران و پسران جوانشان را سوزاندم.» (2)
و باز در شرح جنگی دیگر می نویسد: «سه هزار نفر را کشتم، بسیاری را زنده اسیر کردم. دست و پای برخی (از اسیران) را بریدم. گوش و بینی برخی دیگر را بریدم. چشمان بسیاری را در آوردم. سرهای فراوان بریدم و سرها را بر درختان اطراف شهر آویختم.»
در چنین فضایی، متن های به جامانده از ایران باستان، ادبیاتی کاملا متفاوت دارد. نگاه متفاوت ایرانیان به آفرینش و پروردگار را در ادبیات حاکمان ایرانی می توان مشاهده کرد. داریوش، پادشاه بزرگ هخامنشی، بیشتر متن ها و فرمان هایش را با نیایش خدا و اینگونه آغاز می کند:
Baga vazraka Ahuramazdaa hya imaam bumim adaa, hya avam aasmaanam adaa, hya martiam adaa, hya shiaatim adaa martiahyaa
در این متن، «بگ» همان «بغ» به معنای خدا است. نام بغ را امروز در شهر بغداد (= خداداد) می بینیم. فعل «دادن» در این متن یعنی «آفریدن»؛ این معنا را هنوز هم در واژه دادار (آفریدگار) داریم. بوم به معنای زمین است و «مرت» هم نه به معنای مرد که به معنای «انسان» است. «شیاتی» نیز تلفظ باستانی «شادی» است. بدین ترتیب، نیایش معروف داریوش را می توان اینگونه به فارسی نو ترجمه کرد:
«خدایی است بزرگ اهورامزدا که این زمین را آفرید، که آن آسمان را آفرید، که انسان را آفرید، که شادی را آفرید برای انسان».
خدایی که داریوش در آغاز نوشته هایش معرفی می کند، یکتا، آفریدگار و پروردگارِ همه چیز و منشاء مهربانی است و از اساس، با خدایان غیرتوحیدی در سرزمین های همسایه فرق دارد.
این جمله از داریوش که در بند چهارم از ستون پنجم در کتیبه بیستون می گوید هم نشانه ایمان او به معاد است: «آنکه اهورامزدا را بپرستد، چه زنده چه مرده، برکت از آن او خواهد بود.»
داریوش نیز مانند شاهان دوره خود، مدعی است که موفقیت هایش را با اراده خدا به دست آورده است؛ اما تفاوتی که خدای یکتا و مهربان او با خدایان بین النهرین دارد، سبب می شود ادبیات وی بشدت متفاوت از ادبیاتِ امثال بخت النصر، توکولتی نینوترا و آشورنصیرپال باشد.
مثلا در عین قدرت طلبی، نوعی تواضع هم در ادبیات داریوش دیده می شود که در هیچیک از شاهان غیرایرانی نبوده است. او پس از شرح کارهایش در کتیبه بیستون، در بند هشتم از ستون چهارم می گوید: «به خواست اهورامزدا و به اراده خود، بسیار کارهای دیگر نیز انجام دادم که در این متن ننوشته ام؛ مبادا آنکه از این پس این نبشته را می خواند، آنچه بوسیله من کرده شد در دیده او، بسیار آید و او این را باور نکند.»
در بند سیزدهم از ستون چهارم در همان کتیبه، داریوش می گوید اهورامزدا به این دلیل مرا یاری کرد که «بی وفا نبودم، دروغگو نبودم، به اموال مردم درازدستی نکردم نه من و نه دودمانم؛ موافق حق رفتار کردم. نه به ضعیف و نه به توانا زور نگفتم.»
شاید کسانی باشند که بند سیزدهم را نوعی تعریف از خود تلقی کنند و نیازمند راستی آزمایی بدانند. اما به هر حال، این ادبیات تفاوتی فاحش با ادبیات شاهان هم دوره او دارد. پیش از داریوش، کوروش نیز در استوانه معروف خود، تاکید می کند که نگذاشت ارتش فاتح به مردمان سرزمین شکست خورده، رنج و آزاری وارد کند.
داریوش فضایل اخلاقی در حکومت داری را در کتیبه های شوش و نقش رستم، به صورت گسترده تر شرح داده است.
امروز می دانیم که داریوش، دستکم بند هشتم از کتیبه بیستون را در عین صداقت نوشته بود. او کسی است که برای نخستین بار در ایران واحد پول مشترک (دریک) را رایج کرد، جاده های فراوان ساخت، نظام پست سراسری (چاپار) را تنظیم و بسیاری کارهای دیگر کرد که در کتیبه هایش نیامده است.
افتخار به ایران، یکی از ویژگی های بارز در ادبیات داریوش است. او در کتیبه نقش رستم، خود را «داریوش، پسر ویشتاسپ، هخامنشی، پارسی، آریایی و آریایی نژاد» معرفی می کند؛ یعنی خود را فراتر از پارسی بودن و در مقیاس ایران معرفی می کند. به یاد داشته باشیم که 'ایران' نیز به معنی آریاییان است.
در بند سوم از کتیبه تخت جمشید به شاهان پس از خود در ایران سفارش می کند که اگر شجاعت دارند، از منافع ملت ایران حفاظت کنند، و اگر چنین کنند، مورد لطف خداوند قرار خواهند گرفت.
در بخشی از همین کتیبه، داریوش از خداوند می خواهد که ایران را از «دشمن، خشکسالی و دروغ» محفوظ بدارد.
داریوش در کتیبه بیستون می گوید این متن را به زبان «آریایی» هم روی لوح و هم روی چرم نوشته است. امروز می دانیم که زبان ایرانی به کار رفته در لوحه های داریوش، از جمله کتیبه بیستون، «پارسی باستان» بوده است. ظاهرا او به این دلیل نام زبان کتیبه ها را «آریایی» گفته است که سایر اقوام ایرانی (پارتی و مادی) را نیز در بر بگیرد.
اوج این میهن دوستی در ادبیات داریوش را در بند چهارم از کتیبه نقش رستم می توان دید؛ جایی که او پس از اشاره به قلمروی گسترده کشورش، می گوید این را گفتم تا «به تو معلوم شود که نیزه مرد پارسی دور رفته است. آنگاه به تو معلوم می شود که مردی پارسی بسیار دورتر از پارس جنگ کرده است.»
این افتخار به میهن، ظاهرا نسل به نسل انتقال یافته و در شاهنامه فردوسی نیز بازتاب داشته است.
آنچه در اینجا گفته شد، به معنای تایید همه کارهای داریوش نیست. او برخی شورشیان، مانند 'فرورتیش'، 'گئومات' و 'چیثره تَخم' را به گونه ای از میان برد که با معیارهای امروز، بسیار خشن و قساوتمندانه بوده است. نکته مورد توجه در این مقاله، تاثیری است که جهان بینی بر ادبیات داریوش در اکثر کتیبه هایش داشت.

*** انحراف در جهان بینی ایرانیان
معرف و جهان بینی کوروش و داریوش در تاریخ ایران، پایدار نبود. همچنان که به پایان دوره هخامنشیان نزدیک می شویم، شاهد نفوذ خدایان باستانی و تفاوت ادبیات شاهانه هستیم. خشایارشاه هم در کتیبه اش در بر دامنه کوه الوند و هم روی دیوار قصر وان در ترکیه امروزی، «نیایش معروف داریوش» را به این ترتیب تحریف کرده است: «خدای بزرگ است اهورامزدا که بزرگترین خدایان است، که این زمین را آفرید...»!!
اردشیر دوم در کتیبه ای که از او در همدان کشف شده، نوشته است: «این کاخ را من به خواست اهورامزدا، آناهیتا و میترا بنا کردم. اهورامزدا، آناهیتا و میترا مرا از هر بلا بپایند و این را که بنا کردم خراب نکنند و آسیب نرسانند.»
گویی دین و باورهای ایرانیان، بکلی دست خوش دگرگونی شده است. این فراز و نشیب را در دوران ساسانیان نیز شاهدیم. تا جایی که دو مدعی پیامبری به نام های مانی و مزدک ظهور می کنند تا آیین مغان درباری را اصلاح کنند.

*** فردوسی و شاهنامه
این درست است که فردوسی، داستان های باستانی ایران را بازگو می کند و حتی در جایی اشاره کرده است که برخی منابع او، متن های پهلوی است و دوست وی، به دلیل آشنایی فردوسی با زبان پهلوی، این منابع را در اختیارش گذاشت:
به شهرم یکی مهربان دوست بود
تو گفتی که با من به یک پوست بود
مرا گفت خوب آمد این رای تو (رای بر وزن نای = اندیشه)
به نیکی گراید همی پای تو
نبشته من این نامهٔ پهلوی
به پیش تو آرم مگر نغنوی
گشاده زبان و جوانیت هست
سخن گفتن پهلوانیت هست
با این وجود، آنچه فردوسی در سراسر شاهنامه می گوید، کاملا متاثر از اسلام و حتی آموزه های اهل بیت است. به بیان دیگر، فردوسی داستان های کهن ایرانی را از فیلتر اسلام گذارنده و به نظم در آورده است.
حکیم توس، کتاب خود را مطابق رسم کهن ایرانیان، با نام و ستایش خدا آغاز می کند، اما خدایی که او معرفی می کند، کاملا منطبق با اسلام، تا اندازه ای همانند اهورای داریوش و بسیار متفاوت از خدایان متاخر هخامنشی و ساسانی است:
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه بر نگذرد
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده رهنمای
خداوند کیوان و گردان سپهر
فروزنده ماه و ناهید و مهر
ز نام و نشان و گمان برترست
نگارنده برشده گوهر است
به بینندگان آفریننده را
نبینی، مرنجان دوبیننده را
نیابد بدو نیز اندیشه راه
که او برتر از نام و از جایگاه
خرد گر سخن برگزیند همی
همان را گزیند که بیند همی
ستودن نداند کس او را چو هست
میان بندگی را ببایست بست
خرد را و جان را همی سنجد اوی
در اندیشه ی سخته کِی گنجد اوی؟ (سخته = سنجیده شده)
بدین آلت رای و جان و زبان
ستود آفریننده را کی توان؟ (=کی توان آفریننده را ستود؟)
به هستیش باید که خستو شوی (خستو شدن = اعتراف کردن)
زگفتارِ بی کار، یکسو شوی (یکسو شدن = جدا شدن)
پرستنده باشی و جوینده راه
به ژرفی به فرمانش کردن نگاه
توانا بود هرکه دانا بود
زدانش دل پیر برنا بود
از این پرده برتر سخنگاه نیست
زهستی مر اندیشه را راه نیست
در زیر به شش معرفتی که در این شعر نهفته است، اشاره می کنیم.

معرفت 1: خداوند هم آفریننده جان است و هم آفریننده دانش
'خداوند جان و خرد' در بیت نخست، اشاره به آفرینش انسان دارد. بر اساس معارف قرآنی، زمانی که پروردگار اراده کرد انسان را بیافریند، فرشتگان بر او معترض شدند که ما شب و روز تو را نیایش می کنیم؛ چه نیاز است کسی را بیافرینی که از تو سرکشی کند و بر زمین فساد کند؟ خداوند به فرشتگان گفت من چیزی می دانم که شما نمی دانید. سپس دانش یا به کلام قرآن 'اسماء' را به حضرت آدم آموخت و از او خواست تا آن را بر فرشتگان عرضه کند. زمانی که حضرت آدم این اسماء (دانش) را بر فرشتگان عرضه کرد، آنان در مقابل انسان سجده کردند.
این مقامی است که دانش به انسان می دهد و فرشتگان را وادار به تعظیم می کند. فردوسی در سرآغاز شاهنامه به خوانندگان یادآوری می کند که آفریننده، هم خداوند جان است و هم خداوند خرد.
در پایانِ این شعر نیز تکرار می شود: توانا بود هرکه دانا بود...
البته اهورامزدا به معنای اصیل و تحریف نشده اش نیز با خدای شاهنامه و اسلام یکی است. چنانکه اهورامزدا خود به معنای عقل کل و دانای مطلق است.

معرفت 2: انسان نه تنها به خاطر دارایی های مادی اش، بلکه به خاطر عزت و آبرویی که دارد، وامدار حق تعالی است
'نام' در 'خداوند نام و خداوند جای'، به معنای عزت و احترام است. چنانکه نامور و نامدار و نامجو نیز از همین ریشه است.
این معنی را در سوریه یونس نیز مشاهده می کنیم: وَلاَ یَحْزُنکَ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعًا (سخن آنان تو را غمگین نکند، زیرا عزت و آبرو دست خداست)
در سوریه آل عمران نیز می خوانیم: قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاء وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاء وَتُعِزُّ مَن تَشَاء وَتُذِلُّ مَن تَشَاء بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلَیَ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ
یعنی: بگو بار خدایا تویی که فرمانفرمایی. هر آن کس را که خواهی فرمانروایی بخشی و از هر که خواهی فرمانروایی را باز ستانی و هر که را خواهی، عزت بخشی و هر که را خواهی خوار گردانی همه خوبیها به دست توست و تو بر هر چیز توانایی.
'رهنما' نیز در 'خداوند روزی ده رهنمای'، هم اشاره به نبوت دارد و هم انسان را به یاد آیه ای از قرآن می اندازد؛ جایی که موسی در توصیف پروردگار به فرعون گفت: رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی (پروردگار ما کسی است که هر چیزی را خلقتی که درخور اوست داده سپس آن را هدایت فرموده است – طه، 50)

معرفت 3: بیرون از زمین نیز هرچه هست از آنِ خداست و همه چیز به اراده او عمل می کند
خداوند کیوان و گردان سپهر
فروزنده ماه و ناهید و مهر
خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ (خداوند آسمان ها و زمین را آفرید – عنکبوت، 44)
هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیَاء وَالْقَمَرَ نُورًا وَقَدَّرَهُ مَنَازِلَ (اوست که خورشید را روشنایی بخشید و ماه را تابان کرد و برایشان منزل هایی معین کرد – یونس، 5)

معرفت 4: خدا را باید با چشم معرفت دید و نه با چشم ظاهر
به بینندگان، آفریننده را نبینی، مرنجان دوبیننده را
لاَّ تُدْرِکُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الأَبْصَارَ (چشم ها او را درنمی یابد و او چشم ها را درمی یابد – انعام، 103)

معرفت 5: چرا نمی توان خدا را وصف کرد؟
فردوسی در بخشی از سرآغاز شاهنامه، فلسفه ای ساده اما بسیار زیبا را بیان می کند. وی می گوید چگونه ممکن است ما که خود در معرض داوری و ارزیابی پروردگار هستیم، او را بدرستی ارزیابی کنیم؟ چگونه ممکن است آزمون دهنده در آزمون کنکور بتواند طراح آزمونی را که تاکنون ندیده است، به صورت کامل و جامع ارزیابی کند؟

معرفت 6: ایمان با عمل است که ارزشمند می شود
به هستیش باید که خستو شوی ز گفتار بی کار، یکسو شوی
وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ عَظِیمٌ (خدا کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند، به آمرزش و پاداشی بزرگ وعده داده است – مائده، 9)
برعکس، کسانی هم هستند که در گفتار ایمان می آورند، اما در عمل کارهای شایسته نمی کنند:
وَمِنَ النَّاسِ مَن یَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْیَوْمِ الآخِرِ وَمَا هُم بِمُؤْمِنِینَ (و برخی از مردم می گویند ما به خدا و روز بازپسین ایمان آوردیم، ولی گروندگان راستین نیستند – بقره، 8)

*** تاثیر جهان بینی بر حکمت فردوسی
هدف مندی و نقش معرفت الهی در جهان بینی فردوسی، روی شعرهایش نیز اثر مستقیم گذاشت. او تک تک آثارش را به گونه ای تنظیم کرده است که حکمت و معرفتی در آن نهفته باشد. این سخن حتی در مورد داستان های تخیلی شاهنامه نیز صدق می کند. فردوسی خود از خوانندگان می خواهد که به رمزها و معانی نهفته در بخش های تخیلی نیز توجه کنند:
کزین نامور نامهٔ شهریار
به گیتی بمانم یکی یادگار
تو این را دروغ و فسانه مدان
به رنگ فسون و بهانه مدان
ازو هر چه اندر خورد با خرد
دگر بر ره رمز و معنی برد
در ادامه، دو سطح 'سرگرمی' و 'معرفت' را در برخی از داستان شاهنامه مرور می کنیم.

** بیژن و منیژه
داستان «بیژن و منیژه» یکی از زیباترین عاشقانه ها در ادبیات فارسی است. این داستانِ پرفراز و نشیب، هم شرح پهلوانی، مردم دوستی و راستگویی 'بیژن' را دارد و هم حسادت های 'گرگین' را که اتفاقا حسادت هایش مصداق 'عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد' است.
این داستان، حکایت عشق صادقانه 'منیژه' به بیژن است. زمانی که پدر، منیژه را از ازدواج با او منع می کند و بیژن را به چاه می افکند، خواننده با یکی از زیباترین عاشقانه های ادبیات رو به رو می شود. منیژه روزها به دنبال تکه نانی می گردد و شب ها نان و غذا برای دلدار خود می آورد و از دریچه چاه به پایین می فرستد. تا آنکه رستم با جام جهان نما، حکایت را در می یابد و برای کمک به بیژن با شماری از همراهان به سرزمین افراسیاب می رود.
فردوسی پس از آنکه داستان را به پایان می رساند، به خواننده می گوید «نگه کن بدین گردش روزگار»:
یکی را ز چاه آورد سوی گاه
نهد بر 'سرش بر'، ز گوهر کلاه
چنین است کار سرای سپنج (سرای سپنج = خانه موقت = زندگی در این دنیا)
گهی ناز و نوش و گهی درد و رنج
این همان حکمت داستان بیژن و منیژه است؛ هرچند خواننده با دقت در لا به لای داستان، معارف دیگری نیز می آموزد. مثلا آنجا که پهلوانان دست جمعی از برداشتن سنگ از چاه درمی مانند و رستم پهلوان می خواهد این کار را انجام دهد، اول از خدا مدد می خواهد:
ز یزدانِ جان آفرین زور خواست
بزد دست و آن سنگ برداشت راست
داستان بیژن و منیژه آنچنان بر ادبیات فارسی اثر گذاشت که بسیاری از شاعران تلمیح هایی درباره اش نوشته اند:
شب آنجا ببودم به فرمان پیر
چو بیژن به چاه بلا در اسیر
(سعدی)
شاه ترکان چو پسندید و به چاهم انداخت
دستگیر ار نشود لطف تهمتن چه کنم؟ (تهمتن = رستم)
(حافظ)

** زال و رودابه
داستان زال و رودابه، حکایت عشق صادقانه زال به دختر 'مهراب شاه' است. فراز و نشیب های داستان و بویژه ملاقات زال از پای دیوار با رودابه بر بام کاخ و نقش رمزگونه گیسوان رودابه در بالارفتن زال از دیوار و بخش های دیگر داستان، همگی سطح سرگرمی را تشکیل می دهد. معرفت، آنجاست که زال از پدر رخصتِ ازدواج می خواهد و چون پاسخ پدر مثبت است، زال خدا را ستایش می کند و به شکرانه این گشایش، به نیازمندان کمک فراوان می کند:
گرفت آفرین زال بر کردگار
برآن بخشش گردش روزگار
درم داد و دینار درویش را
نوازنده شد مردم خویش را

** گشتاسپ و کتایون
در داستان گشتاسپ و کتایون، ما با عشق صادقانه دختری به نام کتایون رو به رو می شویم که پدرش پادشاه روم است و دوست ندارد دخترش با پسری از ایران ازدواج کند. کتایون در نهایت، کاخ و ارث پادشاهی را به خاطر عشق به گشتاسپ رها می کند. شاید سطح معرفتی در این داستان، زمانی باشد که گشتاسپ از کتایون می پرسد چرا ازدواج با یک اشراف زاده و کاخ و ثروت را به خاطر من رها کردی؟ و کتایون پاسخ می دهد زیرا با تو احساس خوشبختی می کنم.
اما معرفت دیگری نیز در این داستان نهفته است. فردوسی، دختران قیصر روم (که کتایون نیز جزو آنهاست) را در آغاز داستان، اینگونه معرفی می کند:
پسِ پرده ی قیصر آن روزگار
سه بُد دختر اندر جهان نامدار
به بالا و دیدار و آهستگی
به بایستگی هم به شایستگی
به بیان دیگر، کتایون که به خاطر عشق، به دنیا پشت می کند، دختری هنجارگریز و به قول امروزی ها 'جلف' نیست؛ بلکه او دختری است فروتن، مودب و پر از آزرم.

** سیاوش و سودابه
داستان سیاوش و سودابه، بسیار به حکایت یوسف و زلیخا شبیه است. معرفت در این داستان، هم زمانی است که سیاوش از شر وسوسه شیطان به خدا پناه می برد و هم زمانی که معلوم می شود اتهام سودابه دروغ بوده و سیاوش پاک و بی گناه است، قهرمان داستان از پدرش می خواهد که از به دار آویختن سودابه درگذرد و او را ببخشد.

** رستم و سهراب
در پسِ تراژدیِ تکان دهنده ای چون نبرد رستم و سهراب نیز دو حکمت نهفته است. نخست، تلاش بیهوده رستم برای یافتن نوش دارو پس از مرگ سهراب است که خواننده را به اندیشه وا می دارد و دوم، زمانی است که رستم در سوگ فرزندش بیش از اندازه اشک می ریزد و زاری می کند. در اینجاست که 'گودرز' به رستم می گوید اگر تو خود را بسیار بزنی و در سوگواری به خود گزندی وارد کنی، چه فایده ای برای آن رفته از دنیا دارد؟ اگر فرصت زندگی برای کسی مانده باشد، او خواهد ماند و اگر اجل فرارسیده باشد، باید بدانی که مرگ تقدیر همه ماست:
تو بر خویشتن گر کنی صدگزند
چه آسانی آید بدان ارجمند؟
اگر ماند او را به گیتی زمان
بماند، تو بی‌رنج با او بمان
وگر زین جهان این جوان رفتنیست
به گیتی نگه کن که جاوید کیست
شکاریم یکسر همه پیش مرگ
سری زیر تاج و سری زیر ترگ (ترگ = کلاه خود)

** زروان و مهبود
در این داستان، محبوبیتی که «مهبود» رئیس آشپزخانه دربار نزد شاه دارد، اسباب آزمندی برخی درباریان را فراهم می آورد. زروان یکی از این آزمندان است که با کمک مردی یهودی در خوراکِ شاه سم می ریزد و سمی بودن غذا را به شاه اطلاع می دهد و اینگونه وانمود می کند که مهبود و خانواده اش که در آشپزخانه هستند، قصد جان سلطان کرده بودند. شاه، مهبود و خانواده اش را می کشد.
داستان مهبود و زروان، فراز و نشیب بسیار دارد. در پایان، شاه به اشتباه خود پی می برد و زروان و مرد یهودی را به دار می آویزد. پادشاه همچنین برای جبران اشتباه خود، اموال آن دو مرد خبیث را نیز به بازماندگان مهبود می بخشد.
اما داستان به گونه ای تنظیم شده است که خواننده در نهایت، شاه را به خاطر زودباوری و تصمیم گیری نادرست، سرزنش می کند. پادشاه خود نیز که از کرده پشیمان است، از خدا طلب آمرزش می کند:
ز یزدان همی خواستی زینهار
همی ریختی خون دل برکنار
به درویش بخشید بسیار چیز
زبانی پر از آفرین داشت نیز (آفرین = دعا و نیایش)
که یزدان گناهش ببخشد مگر
ستمگر نخواند وِرا دادگر
اما چنانکه فردوسی می گوید، حکومت انسان عجول و بدگمان، جز زیان به بار نخواهد آورد:
جهان را نباید سپردن به بد
که بر بدگمان، بی گمان بد رسد

** هفت خان رستم
نکات اخلاقی و معرفتی آنقدر در هفت خان رستم نهفته است که برای بررسی آنها باید یک کتاب نوشت. به عنوان اشاره ای گذرا، در این داستان نیز اهمیت یاد خدا برجسته شده است. رستم عادت دارد در هنگام شادمانی و خرسندی، خدا را ستایش کند. او در خان چهارم، زمانی که با دختری زیبارو دیدار می کند، خدا را سپاس می گوید. نام خدا سبب می شود چهره واقعیِ دختر که در اصل پیرزنی جادوگر بود، نمایان شود.
در خان دوم که گذر از بیابان است، امید به خدا نتیجه بخش است و رستم را از تشنگی و مرگ نجات می دهد.
در خوان اول و سوم که به ترتیب، به کشتن شیر و اژدها اختصاص دارد، نقش رخش از رستم برجسته تر دیده می شود و اینجاست که خواننده به ارزش های همراه خوب (در اینجا رخش) پی می برد.
اوج تعامل با دشمن برای دست یافتن به هدفی والاتر را از خان پنجم به بعد و زمانی می بینیم که رستم در نبرد با «اولاد مرزبان» از کشتن او چشم پوشی می کند و اولاد می پذیرد که خانه دیو سپید را به رستم نشان دهد.

** اکوان دیو
سطح سرگرمی در این داستان، همان روایت رزم میانِ رستم و دیوی است که اکوان (اندیشه پلید) نام دارد. سطح معرفتی، در اوج داستان و زمانی ظاهر می شود که اکوان، رستم را غافلگیر می کند و با کری خوانی، از او می پرسد که «دوست داری تو را به کدام سو بیفکنم؟ کوهستان یا دریا؟»
رستم با خود می اندیشد که اگر به این دیو بداندیش، هرچه بگوید، او برعکس خواهد کرد:
اگر گویم او را به دریا فکن
به کوه افکند بدگهر اهرمن
همه واژگونه بُوَد کار دیو
که فریادرس باد کیهان خدیو (کهیان خدیو = پادشاه عالم = خداوند)
بدین ترتیب، رستم در اینجا هم از تدبیر استفاده می کند و هم از خداوند یاری می خواهد. او به اکوان دیو می گوید که مرا به کوه افکن. اکوان برعکس عمل می کند و رستم می تواند با شنا از دریا نجات یابد. این «تدبیر و نیایش» در مبارزه با دیو بداندیشی، سطح معرفتی داستان است.
سایر داستان های شاهنامه را نیز باید در دو سطح سرگرمی و معرفتی بررسی کرد. برای مثال، غرور و خودبینی باعث شکست جمشید می شود و دوستی با ابلیس، ضحاک را به ورطه نابودی می کشاند.

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.