ارتش صهیونیستی همانجا زمینگیر شد و مدتی بعد برابر اراده جوانان کم آورد. حاشیه جنوبی بیروت- ضاحیه- همچنان در دست «سید عباس موسوی» و نیروهایش ماند. «مصطفی بدرالدین» از همان جوانهای «ضاحیه» بود که در کنار همسن و سالهای 20 ساله اش خوب جنگید و بشدت زخمی شد؛ البته زخم برداشتنش سبب نشد تا در عملیات بعدی در «پل فرودگاه» و «الغبیری» جلوی صهیونیستها نایستد. همین نبردها و پیروزیها، قدم نخست برای تشکیل مقاومت اسلامی و «حزب الله» شد.
ذوالفقار
تا دو روز پیش که خبر شهادتش منتشر شد، نامش را نشنیده بودیم. درست مثل «عماد مغنیه» که وقتی به شهادت رسید آرام آرام همه از او گفتند و نوشتند. مصطفی امین بدرالدین،مصطفی یوسف بدرالدین، سامی عیسی ، الیاس ، فؤاد صعب و... اشتباه نکنید! اینها نام اعضای یک گروه جهادی نیست. در همه این سالها و در لبنان و سوریه، مصطفی را با این نامها میشناختند؛ البته معدود کسانی که او را با این نامها دیده بودند، نمیدانستند طرف مقابلشان فرمانده شاخه نظامی حزبالله و جانشین عماد مغنیه است. جالب اینکه بیشتر طرفداران و حتی اعضای حزب الله که میدانستند فردی با لقب« ذوالفقار» فرماندهی شاخه نظامی را بر عهده دارد، تنها همین نام را شنیده بودند و شاید هرگز «مصطفی» را در کسوت فرماندهی ندیده بودند، اگرچه دستورهایش را به جان میخریدند. «ذوالفقار حزب الله» بظاهر همیشه در نیام بود و حتی تصویر و یا فیلمی از او در هیچ جا به چشم نمیخورد. اما هر از چندی برق آسا فرود میآمد و ضربه ای سخت به دشمنان میزد و دوباره انگار ناپدید میشد!
زندگینامه جهادی
برای مصطفی بدرالدین با اطلاعاتی که از او موجود نیست ،تنها میشود یک زندگینامه جهادی نوشت! تولدش را سال 1961 میلادی نوشته اند. از سال 1980 میشود حضور او را در نهضت مقاومت لبنان دید. بارزترین این حضورها همان عملیات «خلده» بود که در بالا نوشتیم. از سال 1983 اثری از مصطفی در فعالیتهای ضد صهیونیستی دیده نمیشود، چون وقتی سفارت آمریکا در کویت منفجر میشود، کویتیها او را به جرم مشارکت در انفجار دستگیر و زندانی میکنند. این اسارت تا سال 1990 و حمله صدام به کویت ادامه پیدا میکند. «انیس نقاش» از فعالان نهضت مقاومت لبنان میگوید: « با توجه به اهمیت مصطفی بدرالدین، مقامهای ایرانی طی تماس با عراقیها آمادگی خود را برای تبادل اسرا اعلام کردند... در آن زمان راه حلی جز این برای آزادی «مصطفی» وجود نداشت.... اما نیروهای عراقی همه جای کویت را غارت کردند و در زندانها نیز باز شد. مصطفی نیز در این جریان آزاد شد...».
از دهه 90 مصطفی دو باره به آغوش جریان مقاومت بازگشت و دو سال بعد فرماندهی یگان نظامی مرکزی را برای طراحی نظامی و عملیاتی به عهده گرفت. حاصل کارش اجرای عملیات پی در پی نفوذ به مواضع دشمن، بمبگذاری و... بود. طراحی بسیاری از عملیات بزرگ شهادت طلبانه را نیز به عهده داشت. سالهای 1992 به بعد در همه عملیات مقاومت در برابر تجاوز اسراییل حضور مؤثر داشت. سال 1996 اسراییل برای تحکیم مواضع خود در جنوب لبنان عملیات«خوشههای خشم» را آغاز کرد و مصطفی در مقاومت و به شکست کشاندن این عملیات نیز نقش مؤثر داشت. سال 1997 نظارت و برنامه ریزی عملیات بزرگ حزب الله و مقاومت لبنان را به عهده گرفت. در سالهای بعد از آن نیز برای کشف و متلاشی کردن دهها شبکه جاسوسی رژیم صهیونیستی در لبنان تلاش کرد. سال 2011 نخستین فرمانده ای بود که از لبنان در سوریه حضور یافت تا در برابر تکفیریها نیز شجاعانه بجنگد.
دشمنان خوب او را میشناختند
همانقدر که در میان لبنانیها ناشناخته بود اما سرشناس! برای آمریکا و رژیم صهیونیستی شناخته شده به شمار میرفت و البته ناپیدا. آنها او را تنها از ضرباتی که مانند «ذوالفقار» نثارشان کرده بود میشناختند و تلاشهایشان برای یافتن پناهگاه یا محل زندگی «مصطفی» راه به جایی نمیبرد. با این همه هر زمان که حضورش را پس از عملیاتی موفقیت آمیز احساس میکردند، شروع به انتشار اخبار غلوآمیز درباره او میکردند. اتهامهای واهی را به او نسبت میدادند، شایعه فساد اخلاقی اش را سر زبانها میانداختند، از اختلافش با سران حزب الله میگفتند و در واقع چون قادر به ترورش نبودند، سعی در ترور شخصیت او داشتند.
داستانسرایی نشریه کویتی
پس از اینکه خبر شهادتش منتشر شد و برخی از صهیونیستها اعلام کردند حمله توسط جنگندههای اسراییلی انجام شده است، روزنامه کویتی «الرای» دیروز به نقل از منابع آگاه سوری نوشت: «...هدف جنگندههای اسراییلی ،سردار قاسم سلیمانی نبود. آنها صبر کردند وقتی جلسه تمام شد و قاسم سلیمانی ساختمان را ترک کرد، دو موشک به سمت ساختمانی که مقر حزب الله در دمشق به شمار میرفت شلیک کردند...بعید نیست این عملیات با هماهنگی آمریکا و اسراییل انجام شده باشد...».
چند ساعت بعد اما حزب الله بیانیه داد و اعلام کرد ، حمله به ساختمان محل اقامت مصطفی بدرالدین ، به وسیله توپخانه تکفیریها در نزدیکی دمشق انجام شده است.
مبارزه را رها نمیکنم
همین پارسال در دیداری خصوصی که با فعالان رسانه ای لبنان داشت ،گفته بود: وظیفه من مبارزه با توطئههاست. این مبارزه در لبنان یا سوریه یا هرجایی باشد، فرقی ندارد. من مبارزه را رها نمیکنم مگر اینکه پرچم پیروزی را در دست بگیرم یا به شهادت برسم...
شاید مصطفی بدر الدین فرصت نکرد پرچم پیروزی نهایی را در دست بگیرد، اما «ذوالفقار»ی بود که از خون «مغنیه» جوشیده بود و خدا میداند فردا از خون پاک او چند ذوالفقار دیگر خواهد رویید؟ ذوالفقارهایی که در نیام نمیمانند.
نظر شما