۱ خرداد ۱۳۹۵ - ۰۷:۲۸
کد خبر: 382628

سیدمحمد سادات اخوی

دست «تو» باز می‌کند قفل دلِ شکستگان

1ـ بست بالا: صبری که بسیار است
حرفی نگفت و فقط به آسمان نگاه کرد... این نگاهش را خوب در یاد داری... همان‌طور که نگاه هفته بعدش را به یاد می‌آوری...
وقتی تنش را روی تخت کنار اتاق رها کرد و سرش را به بالش «رویه‌سپید» سپرد و نفسِ بلندی کشید... فهمیدی که نگاه هفته پیش او در حرم «امام‌رضا(ع)» بی‌دلیل نبوده است...
دکترش گفته بود که: «از خانه بیرون بروید!... تا وقتی از درد جراحی کوچک خانگی، فریاد می‌کشد؛ صدایش را نشنوید»... و شما رفته و... برگشته بودید... اما دکتر، نگاهتان کرده و در پرده‌ای از بغض گفته بود: «صبرش زیاد است... حتی آه هم نکشید!»...
«پدر»، پرکشیده بود...
انگار پدر، آخرین حاجتش ـ فهمیدن زمان مرگ و آماده‌شدن ـ را از مولایش خواسته بود. پیش از سفر به خراسان و در آخرین سفر حج امام‌رضا(ع)، همراه او و خادمش «موفَّق» بودم... که موفق، مراقب فرزند امام، محمد (امام جواد) خردسال(ع) بود. محمد، نشسته بود کنار حَجَرُالاَسوَد و حرکت نمی‌کرد. وقتی امام از او خواست که بروند، گفت: «پدرجان!... دلم نمی‌خواهد، برویم... حال شما در زیارت، شبیه کسی بود که آخرین زیارتش را می‌کرد. ـ با تلخیص و بازنویسی
2ـ سقاخانه: سفرنامه یه عمر (38)
یادش نیست که این چندمین سفرش به مشهده... یا (به قول خودش و مادربزرگش) اومده به «پابوس» آقا...  توی همه سفرها، کارهای بزرگ و کوچیکی کرده برای زائران آقا...
چندباری به دست این و اون (در شلوغی اطراف «سقاخونه»)، کاسه‌های نقره‌ای و لیوان‌های پلاستیکی آب رو رسونده و... دعاش کرد‌ن...  کلی «مُهر»ها و کتابچه‌های دعا رو مرتب کرده...  چندباری هم سر فرش‌ها رو گرفته و به «خادمان هنگام نماز»، کمک کرده تا فرش‌های «صحن آزادی» رو پهن کنن... یه بار هم که قسمتش شده و موقع «جاروکشی» صبح، اومده بوده به حرم... یه جارو رو گرفته و یه‌کم از صحن رو جارو کرده...
حتی یادش می‌آد که یه‌بار توی «فلکه آب»، چمدون یه پیرمرد و پیرزنِ غریب رو براشون برده تا اتاقی که در یه «هتل ـ آپارتمان» گرفته بود‌ن...  همیشه هم بعد از کاری که می‌کرده، حال خوبی بهش دست می‌داده...  اما «این دفعه» حالش خوشتر از همیشه‌ اس... از وقتی که «پایین پا»ی امام نشسته بوده و در اوج دعا، جاش رو داده به یه پیرمرد عصازنون... که در شلوغی زیارت، جایی پیدا نمی‌کرده! با تلخیص و بازنویسی. برگرفته از ترجمه جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمه علی‌اکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ 1380/ صفحه 594 ـ امام‌رضا(ع) به روایت پدران بزرگوارشان از مولا امیرالمؤمنین علی(ع) نقل فرموده است: «در ماه رمضان، نیکی‌های اندک، بسیار می‌شوند... و همه خوبی‌ها پذیرفته‌شده می‌شوند... (ناتمام)». ـ با تلخیص و بازنویسی
3ـ نقاره‌خانه: زائران و خادمان (38)
«پیرزن کم‌سواد»، از «ایستگاه قطار» تا این‌جا، صدبار از راننده عذرخواهی کرده... هنوز هم مقصدش پیدا نشده...
روی کاغذی که به دستش داده‌ن و (خیال می‌کرده) نشونی دقیقی روش نوشته؛ فقط یه اسم داره که بعد از اسم یکی ـ دو خیابون، نوشته شده: «خونه عمه‌فرنگیس!»... همین!
راننده که حالا حسابی عرق کرده و ـ از روی ساعت خودروش ـ دو ساعت و نیمه که داره پیرزن رو خیابون به خیابون می‌گردونه... تا پیرزن رو به «خواهر شوهر»ش برسونه... خواهر شوهری که ده ساله ازش بی‌خبره و جز یه نشونیِ داغون، چیزی ازش در دست نیست...
حتی... راننده... پیاده شده و از مغازه‌دارهای خیابون توی نشونی، سراغ «عمه‌فرنگیس» رو گرفته... اما دریغ از یه خبر درست و حسابی...   راننده... خبر «گرفته»... اما نمی‌دونه چه‌جوری به «پیرزن» بگه... که عمه‌فرنگیس... سه ساله که مُرده و دیگه خونه‌ای برای اقامت پیرزن نیست...  راننده... یواشکی با همسرش تماس گرفته و باهاش قرار گذاشته که بره دم خونه‌ و (به کمک همسرش)، پیرزن غریب رو راضی کنن تا چند روزی پیش‌شون بمونه... راننده... یواشکی و زیر لب... رو به حرم زمزمه کرده: «آقا!... افتخار بدین من و زنم... چند روزی خادم زائرتون باشیم».
4ـ بست پایین: دوگانه‌های طبع شوق
*** نجات
سرشار نیاز... باطن و ظاهر ماست / خاموش... زبان بسته و قاصر ماست
هر وقت که گم کنیم درهای نجات...  / «ایوان طلا»، نشانی آخِر ماست.
*** همسایه
ایوان طلا، شاهد زخم پَر ماست / همسایه خوب چشم‌های تَر ماست
در سایه دیگران نخواهیم نشست... تا سایه گنبد شما بر سر ماست.             ادامه دارد

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.