۱۶ خرداد ۱۳۹۵ - ۰۸:۰۰
کد خبر: 388432

سیدمحمد سادات اخوی

با جرعه آفتاب، مهمانم کن!

1ـ بست بالا: آشنای ناشناس! اگر به خودت بود که نمی‌پذیرفتی...
کِی و کجا پیش آمده بود که به اشاره... یا «بوق» خودروی کسی بایستی و به سویش بروی و... همه گذشته‌ات را تباه کنی؟  همیشه می‌دانستی که ممکن است یک «آشنایی» با دیداری ناگهانی آغاز شود... اما این را هم می‌دانستی که آشناییِ «یک‌شبه» محال است عُمقی داشته باشد... اما باز ـ انگار ـ دستی پنهان، چشمِ دلت را پوشاند... و ندیدی! «می‌خواستی»... اما نمی‌دانی چه شد که ـ خلاف میل و عقلت ـ گذشته‌ات را به دست آشنایِ «ناشناس» سپردی... حالا... پشیمان و دلتنگ... آمده‌ای تا از مولایت، بخواهی که دعایت کند... تا فرصت جبرانی برایت بماند.
برگرفته از ترجمه جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار»/ ترجمه موسی خسروی/ چاپ 1377/ صفحه 117ـ ابوالصلت هِرَوی گفته: مأمون حاکم عباسی، به امام‌رضا(ع) گفت: «چاره‌ای نداری... باید پیشنهادم را بپذیری»... امام فرمود: «اگر قرار است با اراده‌ام بپذیرم، نخواهم پذیرفت»... (ناتمام) ـ با تلخیص و بازنویسی
2ـ سقاخانه: سفرنامه یه عمر (50)
کلی با خودش کلنجار رفت... اول که مرد میون‌سال رو با زن و بچه‌ش دید، با خودش درگیر شد...  از همون فاصله چند ده‌متری به ذهنش رسید که ممکن بود مرد میون‌سال ازش کمک بخواد...  خواست راهش رو عوض کنه... اما دلش نیومد و باز به راهش ادامه داد... تا سر «تقاطع»... جایی که با مرد میون‌سال سینه به سینه شد...
و همون‌طور که منتظرش بود، مرد میون‌سال ازش خواست که کمک‌شون کنه...
مطمئن بود که اگر می‌خواست کمکی به مرد بکنه، «داشت»... اما نفهمید چرا دستش به جیبش نمی‌رفت... دیشبِ همون روز، سر کوچه خودشون، یه خونواده اون‌جوری رو دیده بود... و همسایه‌شون گفته بود که دنبال‌شون رفته و دیده بوده که خونه و زندگی‌ای درست و حسابی داشتن و... «گدایی» ـ به قول همسایه‌شون ـ «ادا»شون بوده!  اما... وقتی مرد میون‌سال گفت که برای زیارت «امام‌رضا(ع)» اومده بودن و ساک دستی‌شون در ایستگاه قطار جابه‌جا شده و درمونده شده بودن؛ مرد جوون، دلش رو یه‌دل کرد و پولی بهشون داد...
و حالا... که ایستاده رو به روی «ایوون طلا»ی صحن آزادی... و نمی‌دونه که با اون همه «تردید»ی که قبل از کمکش داشت، خدا قبول کرده یا نه؟... فقط دلش به ماه «رمضان» خوشه.برگرفته از ترجمه جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمه علی‌اکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ 1380/ صفحه 597 ـ امام‌رضا(ع) از پدران بزرگوارش تا امیرمؤمنان علی(ع) روایت کرده و به نقلِ «مولا» از پیامبراکرم(ص)... که (پیش از رسیدن «ماه رمضان») در سخنانی برای گروه مردم، فرمود: «... در این ماه، نَفَس‌هایتان برابر با تسبیح خداوند است و خواب‌تان نیز عبادت خدا محسوب خواهد شد... کارهای نیکویتان پذیرفته‌شده و دعاهایتان مُستَجاب خواهد شد... (ناتمام)» . ـ با تلخیص و بازنویسی
3ـ نقاره‌خانه: زائران و خادمان (50)
چند دقیقه پیش، که «مرد» (که «پدر»ه و دلش رنجیده «فلج» پسر نوجوونشه)، دسته «ویلچیر» پسرش رو رها کرده و... رو کرده به مرد جاافتاده (که چند لحظه پیش، از درِ یکی از ساختمون‌های کنار درِ ورودی «صحن آزادی» بیرون اومده بوده)...و ازش خواهش کرده که مراقب پسرش باشه تا برای «تجدید وضو» بره و برگرده...
هرگز حتی فکرش رو هم نمی‌کرده که مرد، همچین آدمی بوده باشه... شاید برای همینه که شرمنده شده و مدام از مرد جاافتاده عذرخواهی می‌کنه... مدام هم توضیح می‌ده که فکر می‌کرده مرد هم یکی از زائران امام‌رضا(ع) بوده... اما حالا که شاگردان و همکاران مرد، نگران تأخیرش شده و اومدن دنبالش؛ تازه فهمیده که پسرش رو به یکی از مشهورترین «مرمت‌کننده‌»های آثار «آستان مقدس» سپرده... و شرمنده شده... اما مرد، فقط عینکش رو جا به جا می‌کنه و می‌گه: «من و هزاران مثل من، خادم و خاک پای زائران آقاییم... در هر لباسی که باشیم... و در همه‌جا».
4ـ بست پایین: دوگانه‌های طبع شوق
*** تو...به
هرچند زبان بغض من، گویا نیست... /  با چشمه «توبه»، ترسم از فردا نیست
آن کس که «تو» آشنای جانش باشی...  /در روز قیامت خدا، تنها نیست.
*** توس
سرشار شد از سلام پیغمبر(ص)... توس!  /  هرگز نشد از مدینه‌اش کمتر، توس
دو پاره تن ازو شده سهم زمین...  /  یک قطعه: مدینه!... قطعه دیگر: توس!
ادامه دارد

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.