۲۰ خرداد ۱۳۹۵ - ۰۸:۰۶
کد خبر: 390296

سیدمحمد سادات اخوی

نسیم ماه رحمت می‌وزد از باغ ایوانت

1ـ بست بالا: ابلیس جن و اِنس
چیزی از درونت می‌جوشد و مدام تو را با «خود»ت مواجه می‌کند...
از همان لحظه که وارد حرم شده‌ای، شرم، سرتاپایت را گرفته است...
خدا می‌داند که هنگام ورودت به حاشیه ورودی حرم، نخواسته‌ای که وارد شوی... اما شوق زیارت، امانت را گفته و قدم‌هایت را تا ورودی «صحن آزادی» کشانده است...
حالا... در همین گوشه صحن... آرزو می‌کنی که مُرده بودی و پایت بر سنگفرش صحن نمی‌ایستاد...
تنها بهانه‌ای که در دلت داری این است که خدایت می‌داند «وادار» شده بودی به کاری که می‌دانی «مولا»یت نمی‌پسندد.
برگرفته از ترجمه جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار»/ ترجمه موسی خسروی/ چاپ 1377/ صفحه 118ـ ابوالصلت هِرَوی گفته: امام‌رضا(ع) در پاسخ امان مأمون فرمود: «می‌دانم که می‌خواهی ولایتعهدی تو را بپذیرم و بعد، در نگاه مردم، مرا متهم کنی به پشیمانی از پارسایی و طمعکاری در خلافت.»... مأمون خشمگین گفت: «مدام از امانم استفاده می‌کنی و خلاف نظرم می‌گویی... پس بشنو!... یا ولیعهدی مرا می‌پذیری... یا دستور خواهم داد گردنت را بزنند.»... (ناتمام) ـ با تلخیص و بازنویسی
2ـ سقاخانه: سفرنامه یه عمر (54)
دختر جوون، وارد حرم می‌شه و گوشه «صحن آزادی» چمباتمه می‌زنه روی سنگفرش...
از همون‌لحظه که پیاده شده ]از هواپیما[ تا رسیده به حرم، احساس کرده روی ابرها بوده...  می‌دونه که هرگز در زندگیش تجربه سبکی حال امشب رو نداشته...
وقتی پرواز می‌کنه و برمی‌گرده به یه هفته پیش و وصول «چِک»ی که بعد از ماه‌ها از محل کارش گرفته؛ انگار... دوباره... همون اضطراب «تصمیم» روی دلش خیمه می‌زنه...
خوب یادشه که مدام با خودش کلنجار رفته و «سفر»ی رو که سال‌ها شوقش رو داشته، در ذهنش مرور کرده...
حتی یادشه که نقشه «کشور مقصد»ش رو هم به شوق رفتن، خریده و گذاشته بوده روی میز کارش تا همیشه و همه روزهای هفته مرورش کنه... به قول دوستش (که به این چیزها عقیده داره)، خواسته تا با نقشه و مرور مدامش، به خودش «انرژی مثبت!» بده...  اما حالا... خوشحاله... خوشحاله که همه پولش برای اسم‌نویسی دو بچه دوقلوی خواهرش در «مدرسه استثنایی» هزینه شده... و خوشحاله که خودش... «اینجا»... در صحن «آزادی» حرمه... و انرژی مثبت، همه وجودش رو گرفته.
برگرفته از ترجمه جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمه علی‌اکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ 1380/ صفحه 597 ـ امام‌رضا(ع) از پدران بزرگوارش تا امیرمؤمنان علی(ع) روایت کرده و به نقلِ «مولا» از پیامبراکرم(ص)... که (پیش از رسیدن «ماه رمضان») در سخنانی برای گروه مردم، فرمود: «... به نیازمندانتان و آنان که نیاز، زمینگیرشان کرده، صدقه بدهید... (ناتمام)». ـ با تلخیص و بازنویسی
3ـ نقاره‌خانه: زائران و خادمان (54)
پیرمرد «کلاه‌شاپو»یی، چند بار رفته تا درِ خروجی مغازه و باز برگشته...
هر بار هم که تا در خروج رفته، گوشی تلفن همراهش رو بیرون کشیده از جیب بالای کتش و شماره‌ای رو گرفته و حالا... هر سه فروشندة مغازه می‌دونن که تا حالا بیش از هشت بار با دخترش تلفنی حرف زده و از دخترش پرسیده که چند بسته «نبات» باید بگیره... تا فهرست سوقاتی‌های «پدر»ی و «پدربزرگ»یش تکمیل بشه!...
پیرمرد به بهانه نگاه‌کردن به ویترین شیشه‌ای انتهای مغازه (که جای «زعفرون»های بسته‌ای کوچیک و بزرگه)، جیب‌های کتش رو می‌گرده و می‌فهمه که نمی‌تونه همه شش بسته‌ای رو که سفارش داده (و براش بسته‌بندی کرد‌ن)، بخره...
برای همین هم خیس عرق می‌شه و نمی‌دونه که چطور به فروشنده‌های مغازه بگه که پولش کم اومده...
درست در همین حال، صدای یکی از فروشنده‌های میون‌سال در گوشش می‌شینه: «خب حاج‌آقاجان!... این بسته آخریه هم اشانتیون (هدیه) و سهم خادمی ما برای زائران آقاست».
4ـ بست پایین: دوگانه‌های طبع شوق
*** مِهر
عریان گناهم... «آه» تن‌پوش من است...
نجوای حرم، مدام در گوش من است
باران به نگاه من ببخش از سر مهر...
تا کودک بغض من در آغوش من است.
*** دست
ماه رمضان، کنار جانان باشم...
بر سفره افطار تو مهمان باشم
بعد از رمضان رها نکن دست دلم...
بگذار که در پناه «ایوان» باشم.
ادامه دارد

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.