گروه «سیاست» قدس آنلاین/ بهروز فرهمند: از خدا که پنهان نیست، از شما هم پنهان نباشد، اگر "ترکی الفیصل" لعنتی، مقام امنیتی بازنشسته سعودی -همین یکی دو روز پیش- در جمع شماری ورشکسته های سیاسی در حومه پاریس، دهان گشاد و یاوه گویش را باز نکرده بود و در متنی که از روی کاغذ می خواند، "او" را فقید و مُرده خطاب نکرده بود، اکنون من ناچار نبودم قلم را به دست بگیرم و درباره فردی بنویسم که هر ایرانی میهن دوستی- صرفنظر از گرایش سیاسی اش- از او منزجر و متنفر است.

زنده یا مُرده مسعود رجوی ... چه تفاوت دارد؟/ تروریستِ "فرقه ساز"

به واقع، این "گزارش از شخص" را ترکی الفیصل را در سفره ما گذاشت و شاید درست تر آن باشد که صورتحساب حق تحریرش را نیز برای این سعودی دست و دل باز بفرستم تا مبادا هزینه نگارش درباره یک تروریست وطن فروش، به دوش رسانه بیفتد. بلی! ... سخن از مسعود رجوی است. داستان زندگی رجوی، نه روایت زندگی یک شخص، که داستان یک انحراف و کژاندیشی است.

همیشه از یک جا شروع می شود!

مسعود رجوی به سال ۱۳۲۷ درطبس به دنیا می آید. تحصیلات ابتدایی را در دبستان فارابی کاشمر تمام می کند. از دبیرستان دانش بزرگ نیا در مشهد دیپلم ریاضی می گیرد. در سال تحصیلی 46-45 در رشته حقوق سیاسی دانشکده حقوق دانشگاه تهران پذیرفته می شود و در خرداد۱۳۵۰ لیسانس می گیرد. سال ۱۳۴۶ در ۱۹ سالگی عضو سازمان مجاهدین خلق می شود.

در مرداد 1349 برای دوره های آموزش نظامی به اردوگاه سازمان الفتح در نوار مرزی اردن می رود. مسوول تبلیغات و امور سیاسی سازمان است که در ضربه ساواک در شهریور 1350 بازداشت می شود. به موجب اسناد، او در بازجویی ها بسیار ضعیف ظاهر می شود  و اطلاعات بسیاری در خصوص بنیانگذاران سازمان در اختیار ساواک می گذارد. درپی همین همکاری و نیز فعالیت های برادرش -کاظم رجوی- که دانش آموخته رشته علوم سیاسی در دانشگاه ژنو سوئیس و از منابع ساواک است، حکم اعدام مسعود رجوی به حبس ابد تبدیل می شود. در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی از زندان آزاد می شود. از مواضع جالب رجوی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، خواسته انحلال ارتش است که حضرت امام به شدت با آن مخالفت می کنند. همچنین با رأي ندادن به قانون اساسي و دعوت از هم مسلکان خود برای این کار، او نخستین مخالفت ها را با جمهوری اسلامی تازه پا گرفته مردم ایران، بروز می دهد. حالا دیگر، مسعود رجوی پس از کشته شدن موسی خیابانی، مهره اصلی سازمان در بهمن 1360، رهبر سازمان شده است.

30 خرداد سال 60 ، نقطه عطفی در فعالیت های سازمان در پس از پیروزی انقلاب اسلامی است. رجوی تلاش می کند با كشاندن همه هواداران گروهش به خيابان‌ها -در حمايت از بني صدر- رودرروی نظام بايستد، اما پس از آن كه امام خمینی (ره)  در پي راي مجلس به بی كفايتی بني صدر، فرمان عزل بني‌صدر را امضا كردند، رجوي به همراه او از تهران با لباس مبدل و زنانه به پاريس می گریزد. هنگام ورود، رجوي پايگاه فرماندهي منافقين را در خاک فرانسه قرار می دهد. اما پس از مدتي دولت فرانسه به رجوي و دار و دسته اش براي خروج از خاك این کشور فشار می آورد.

ازدواج بحث برانگیز با مریم

ازدواج "مریم قجر عضدانلو" یا همان مریم رجوی و مسعود رجوی یکی از بحث برانگیزترین اقدامات رهبر گروهک منافقین است که در سال 1364 و کمی  پس از جدایی مریم قجر از همسر سابقش رخ می دهد. مسعود رجوی پیشتر دو بار ازدواج کرده بود. بار اول با اشرف ربیعی که در درگیری‌های یکی از خانه های تیمی منافقین کشته شد و بار دوم با فیروزه بنی صدر دختر ابولحسن بنی صدر که درپی اختلاف با بنی صدر به طلاق می کشد.

ازدواج مریم قجر که همسر "مسعود ابریشمچی" از دوستان رجوی و اعضای اصلی گروهک است از سوی تشکیلات منافقین به " انقلاب ایدئولوژیک" تعبیر می شود تا ابعاد پرسش برانگیز آن تحت شعاع قرار گیرد.

رعایت نشدن زمان شرعی بین طلاق مریم قجر با همسر سابق و ازدواج با مسعود رجوی نیز یکی دیگر از موارد پرسش برانگیز این ازدواج است. مراسم ازدواج رسمی این دو در 29 خرداد 1364 در دفتر جبهه سیاسی سازمان منافقین -موسوم به شورای ملی مقاومت- در "اُوِر سور اواز" شهری در 27 کیلومتری شمال غربی پاریس برگزار می شود. این ازدواج چندان برای تشکیلات، خوش یمن نیست. زیرا چندی پس از آن است که دولت فرانسه به اخراج رجوی از فرانسه حکم می دهد و او ناچار می شود، با شماری از اعضای منافقین مقیم فرانسه روانه عراق- کشوری که حکومتش با ایرانیان در جنگ است-  شود.

دست بوس "سید الرییس" !

رجوی در ۱۷ خرداد ۱۳۶۵ وارد بغداد می شود. هنگام ورود با استقبال رسمی معاون وقت رئیس جمهور عراق قرار می گیرد. رجوی و مریم و چند عضو ارشد گروهک نفاق سپس به کربلا می روند و در صحن حرم حضرت امام حسین (ع) نماز جماعت می خوانند، نمازی که پیش نماز آن، مسعود است! همه این مراسم از تلوزیون عراق پخش زنده می شود. رجوی در 25 خرداد به دیدار سید الرئیس -صدام حسین- می شتابد تا سرسپردگی خود را کامل کند. از این پس، رجوی و گروهش -دربست-  در اختیار دستگاه اطلاعاتی صدام قرار می گیرند و به مجری بیچون و چرای دیکتاتور تبدیل می شوند.  پس از جنگ اول خلیج فارس، نیروهای رجوی به نیروهای سرکوبگر حزب بعث تبدیل می شوند و قیام مردم جنوب و کردستان عراق را سرکوب می کنند.

۱۳ سال بی‌خبری

از نوزدهم فروردین سال 1382 تاکنون، تلویزیون منافقین در هر بهار و در برخی مناسبت های دیگر، پیام مکتوبی را از مسعود رجوی می خواند، کاری که مجری تلویزیونی آن را انجام می دهد. هادی شمس حائری، عضو سابق شورای مرکزی منافقین درباره پیام های کتبی رجوی می نویسد: جعل «پیام» تنها برای پاسخ به پرسش آزار دهنده «رجوی کجاست؟» هست، تا بگویند «رجوی هست»؛ اما رجوی هنوز «نیست»، زیرا اگر بود، باید خود را نشان می داد تا نیروهایش او را باور کرده و حضور او بتواند اوضاع نابسامان سازمان را بسامان کند. هفته نامه انگلیسی اکونومیست هم در سال ۲۰۰۹ در گزارشی می نویسد: از زمان اشغال خاک عراق به وسیله آمریکا اطلاع دقیقی از وضعیت مسعود رجوی در دسترس نیست و کسی از زنده یا مرده بودن او خبر ندارد هر چند اکثریت می گویند؛ او زنده نیست. پیشتر نیز شایعاتی مبنی بر فرار رجوی  از عراق به عربستان، پس از حمله آمریکا به این کشور، منتشر شده بود. در همان روزها گزارش دیگر هم منتشر شد که می گفت، برخی می گویند که رجوی مشاعرش را از دست داده و در اردن است  و به همین علت است که در همه این سال ها مریم قجر عضدانلو به عنوان مسوول گروهک در اجلاس ها شرکت می کند.

2 روایت دیگر

در تیرماه 1389، سایت تابناک از قول فردی با نام  «منظر. ل» از شهروندان اهوازی که برای سه سال از ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۶ به عنوان مترجم فاطمه اروانی با مجاهدین همکاری می کرده و سپس از سازمان جدا شده، می نویسد: او می گوید که در بمباران ناحیه ای در کمپ اشرف که مکان برگزاری کنسرت های موسیقی سازمان بود، مسعود رجوی کشته شد. او این اطلاع را از اروانی نقل می کرد که آن دوره فرمانده کمپ بود. «میلاد آریایی» عضو سابق منافقین نیز در جایی با اشاره به مذاکره منافقین با نیروهای آمریکایی در حمله سال 2003 به عراق می گوید: در مذاکره با آمریکایی ها، شخصی به جز مسعود رجوی وارد مذاکره شد. پس اگر رجوی حضور داشت، علتی نبود که مهدی براعی به جای او وارد مذاکره با آمریکایی ها شود.

نکته های ریز شخصیتی

لطف الله میثمی از اعضای قدیمی و رده بالای سازمان مجاهدین خلق، خصایل مسعود رجوی را در دهه چهل و پنجاه، چنین برمی شمارد: پای ثابت خانه بلوار الیزابت (بلوار کشاورز ، خانه ای که جلسه مؤسسین سازمان در آن برگزار می شد) مسعود رجوی بود، من از روز اول جذب او شدم ، خیلی خوش خنده ، خوش اخلاق ... خوش قریحه و خوش بیان بود و ذهن فعالی داشت. مدتی که گذشت خصوصیات دیگری هم از او دیدم، مثلاً خوردن بی رویه ... برای مسعود رشد خودش مطرح بود، هر جا به بن بست می رسید به حالت فکری و موقعیت دیگران کاری نداشت! بی درنگ سؤالش را مطرح می کرد، در این زمینه پر رو و جسور بود، یکی از دلایل رشد سریع او جسارتش بود ... یک وجه شخصیت مسعود غرور او بود ، ولی وجه دیگر آن خود کمی بینی بود، وقتی او مجبور می شد که غرورش را بشکند، به دنده دیگری می افتاد، گریه، مظلومیت و خود کم بینی .... نظیر وقتی که در زندان قصر در سال 1351 در انتخابات رأی نیاورد و احساس کرد جو اکثریت علیه اوست، آن وقت تا اندازه ای رویه اش را تصحیح کرد ولی پس از آن باز به همان روحیه اولش بازگشت.

چه کسی مسعود را "گُنده" کرد؟

عزت شاهی- مطهری- از مبارزان انقلابی در کتاب خاطراتش درباره رجوی می نویسد: ناصر صادق و بدیع زادگان و مسعود رجوی و موسی خیابانی در حلقه دوم سازمان قرار می گرفتند. ساواک، مراد دلفانی که ساواکی بود و در حزب توده عضویت داشت را وارد تشکیلات مجاهدین کرد و همین سبب شد آنها در سال 50 لو بروند. این افراد وقتی بازداشت شدند خیلی کتک نخوردند. مسعود در این شرایط بازداشت می شود. او در دادگاه اول اعدام گرفته بود اما در دادگاه دوم اعدام به حبس ابد تبدیل شد. مسعود در زندان در عین سیاست ورزی، سازشکار هم بود. مسعود در زندان رئیس شد. ساواک تا توانست مسعود را "گنده" کرد چون از شرایط روحی اش باخبر بود. در بسیاری از موارد که اختلاف به وجود می آمد مسعود را به عنوان ریش سفید مطرح می کرد تا زندانیان اعتصاب کرده را نصیحت کند. مسعود را از طرف بچه های مذهبی و بیژن جزنی را از طرف مارکسیست ها می آوردند. مسعود هم سازشکار بود و هم می توانست مرتب چهره عوض کند در بسیاری موارد خود را به تمارض می زد. مسعود به محض اینکه متوجه می شد که بازجو رسولی وارد شده است یک دستمال به سر خود می بست و چند تا قرص با یک لیوان آب بالای سرش می گذاشت و وانمود می کرد که مریض است. رسولی حال مسعود را می پرسید و مسعود می گفت که مریض است. رسولی چند تا قرص به وی می داد. به نظر من، ساواک می خواست از وی نهایت بهره را ببرد و به همین علت اجازه نداد تا این بت در زندان شکسته شود. به نظر من، اگر انقلاب نشده بود مسعود تا یک سال بعد ندامت نامه می نوشت. در این اواخر، مسعود را به بهانه دکتر صبح بیرون می بردند و عصر برمی گرداندند. این روند تا زمان آزادی مسعود یعنی نزدیک انقلاب ادامه داشت. مجاهدین همواره دور مسعود جمع بودند و این مساله پس از انقلاب هم ادامه داشت تا اینکه اعلام قیام مسلحانه کردند. مسعود رجوی که شعار مبارزه با امپریالیسم سر می داد، در دام افتاد.

 

 

 

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • علی IR ۲۲:۵۵ - ۱۳۹۵/۰۴/۲۲
    0 0
    لعنت خداوند بر این وطن فروش فاسد باد -قاتل جوانان این مرز و بوم