قدس ‌آنلاین / رقیه توسلی: ضرب الاجلی رفته ایم خرید. از هر فروشگاه و هر کالایی که به ذهنتان خطور کند بازرسی کرده، یکی برداشته ایم البته با کارت پدرجان.

تپش قلب خانوادگی مان عود کرده است

آنقدر سرگیجه وار چرخیدیم و برنامه ریزی کردیم و زمان گذاشتیم تا بالاخره توانستیم چمدان های خوشرنگ دو مسافرمان را پُر کنیم و زیپ شان را ببندیم.

تقریباً یک هفته ای می شود که تپش قلب خانوادگی مان عود کرده و توانایی گفتگوی روزمره ی بدون اشک را نداریم... آخر داستان بلیط مسافرت های طولانی که وسط باشد، اتومات وار پای دلتنگی و غربت می آید وسط. آنقدر خوب و تمیز می آید وسط که چشم باز نکرده می بینی واقعاً خانه خالی ست و داری به گلدان ها آب می دهی و پنجره ها را باز می کنی تا آفتاب بتابد توی اتاق ها.

به نظرم آخرین لحظات همدمی آدم ها قبل از سفر، خیلی معصومانه است... خیلی تماشایی و درس آموز است... وقتی عزیزترین آدم های زندگی ات را می بینی که چمدان شان باز است برای رفتن، دلت هُرّی می ریزد پایین.

آن زمان، حالت به شدت خوب و بی نهایت بد است. متغیرترین حال فردی و احساسی دنیا را، بی ترید همان زمان تجربه می کنی و به خودت می گویی: وای! چرا همه این سه دهه و اندی زندگی کنارشان به سرعت برق و باد گذشت و تو انگار هیچ از عشق پس انداز نکرده ای...

و اما قسمت خوشمزه و خوب روزمره نگاری مان اینکه وقتی خانواده ی برادرت توی وب کم، بی شیله و پیله از چشم انتظاریشان می گویند و کودک تازه راه افتاده شان را می بینی که تاتی تاتی کنان تمام اسباب و اثاث زندگی را زیرورو می کند و با هر زحمتی که هست خودش را می رساند به لپ تاپ و مجذوب قربان صدقه عمه ها، چشم های زیبایش را آنقدر به لنز نزدیک می کند که تو فکر کنی سرندی پیتی دوم را کشف کرده ای...

و اما بعنوان پی نوشت: اگر قدرت اجرایی تان در خانواده بالاست و به قول معروف چاقویتان می بُرد؛ سرسختانه نگذارید اعضای خانواده تان، زندگی شان را ببرند آن سرِ دنیا... که عواقبش یکی دو سه تا نیست.

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.