قدس آنلاین: قرآن فرد را از جامعه جدا نمی داند و جامعه را از فرد جدا نمی کند و برای هر دو مسئولیت مطرح می کند. با توجه به این مبانی است که می توانیم حرف از علوم انسانی اسلامی بزنیم.

چرا قرآن باید منبع تولید علوم انسانی اسلامی باشد؟!

به گزارش قدس آنلاین، ما نمی توانیم از علوم انسانی اسلامی یاد کنیم و هیچ سخنی از قرآن که ریشه اصلی ماست به میان نیاوریم. قرآن کریم و آموزه های آن، سخنان گهربار اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام از قرآن و تفاسیر مفسران بزرگ، همه و همه منبعی ارزشمند در نیل به هدفی بزرگ چون دستیابی به علوم انسانی اسلامی محسوب می شوند.

 

از این رو، بر آن شدیم در مورد ظرفیت قرآن برای تحول در علوم انسانی با حجت الاسلام محسن جوانمردی، استاد دانشگاه به گفت وگو بنشینیم. وی از دغدغه مندان تولید علوم انسانی اسلامی است.

 

علم در قرآن چه جاگاهی دارد و اساسا پرداخت و نگرش قرآن کریم نسبت به مقوله علم چگونه است؟

اساسا قرآن با کتب و علوم دیگر تفاوت ذاتی دارد. این تفاوت در نگاه اول به نوع ارتباط قرآن با حقایق باز می گردد، به بیان دیگر و از زبان فلسفه امروز، قرآن ارتباط پیشینی با حقایق دارد، بنابراین قرآن از حق و برحق سخن می گوید و این در حالی است که در علوم دیگر همواره تلاش می کنیم تا به حقیقت دست یابیم.

 

نزول قرآن و اینکه قرآن از حق و برحق نازل می شود تفاوت اساسی با روند علم بشری دارد چراکه در فرآیند علم بشری، انسان کوشش می کند تا به سمت حقایق حرکت کند در حالی که قرآن از حق سرچشمه می گیرد. بنابراین، ذاتا با دو جهت و کیفیت متفاوت مواجه هستیم.

 

علمی که سرچشمه آن قرآن است از جنس تجربه دینی و یا فراگیری علم بشری نیست حتی اگر در امر وحی تصور کنیم که برخی مشترکات از رویدادی که امروز به عنوان تجربه عرفانی از آن یاد می شود را می توان یافت اما مطلقا از آن جنس نیست به این مفهوم که قرآن تالیف حقایق در عالم ذهن یا زبان پیامبر(ص) نیست. زیرا انشای وحی از جانب خداست یعنی آن طور که در روایات آمده است خداوند در کلام خود و در قالب قرآن برای خلق تجلی کرده و حقیقت در قالب کلام متجلی شده است و همین معنای انزال قرآن را نشان می دهد. انزال به این معناست که فاعلیت از بالاست و صورت پایین منفعلیت دارد، یعنی پیامبر (ص) به عنوان ظرف نزول وحی نه در حقایق ان و نه در صورت بندی آن تصرف نکرده است و صرفا نقل می کند. بنابراین، بر طبق این تعریف اساسا قرآن امری تاریخمند نیست و آن تنگناهایی که در بحث تجربه شخصی از دین یا تجربه عرفانی وارد می شود، بر قرآن وارد نیست.

 

پس ما حساب قرآن را از حیث روش مندی و رویدادگی و نحوه ارتباط علمی از بقیه علوم جدامی کنیم، در قرآن حقیقت و علم الهی مقدم بر آن است علمی که تخلف ناپذیر است خود حقیقت است اما علم بشری خواستار رسیدن و کشف حقیقت است پس مبحث علم در قرآن با علم بشری تفاوت اساسی و مبنایی دارد و از جهت رتبه و محتوا قابل قیاس نیستند.

 

اصلی ترین این تفاوت ها چیست؟ تببین قرآن از حیث علمی بر چه مواردی استوار است؟

اساسا هدف قرآن، تبیین گزاره های علمی به معنای ساینس نیست، حتی زمانی که تبیین جهان شناسانه از هستی دارد باز هم آن نقطه طلایی شناخت پدیده نیست بلکه پدیده را در یک کل نگاه می کند. قرآن دریچه ای متفاوت فراروی بشر گشوده است، برای مثال بشر در سنت فلسفی در دو مسیر متفاوت سیر می کند، فکر او یا صبغه تحلیلی دارد یا قاره ای. یا بیشتر جزء نگر است یا بیشتر کل نگر در حالی که قرآن در دل جزئیات هرگز کلیات را فراموش نکرده و بالعکس در دل کلیات نیز جزئیات را از یاد نبرده است.

 

در حالی که در رفتار انسان ها متاسفانه بطور معمول یا جزء نگری و یا کل نگری صرف دیده می شود. به عنوان مثال وقتی قرار است اقتصاد رونق داده شود یا سراغ اقتصاد لیبرال می رویم و طرز فکری را اشاعه می دهیم که عملا بسیاری از اقشار نادیده گرفته می شوند و یا به سمت جامعه بی طبقه میل می کنیم، بشر امروز به تازگی به ارتباط میان علوم در عرصه رشته های دانشگاهی توجه کرده است. در صورتی که قرآن جوانب گوناگون زندگی بشر را مد نظر قرار داده است و بر اساس همین نگاه است که ادعا می کنیم قرآن کتاب سعادت بشر است چون جهان شمول است.

 

در رابطه با این جهان شمول بودن قرآن، مثالی را بیان کنید.

قرآن صرفا اندرز و نصیحت نمی کند و اینگونه نیست که اگر در مورد ترک دنیا و زهد صحبت کرد زندگی طبیعی بشر را نادیده بگیرد. قرآن زمانی که از کوتاهی زندگی دنیوی صحبت می کند برای همین مدت کوتاه قواعدی را مشخص می کند. قرآن برای متن زندگی نمونه هایی را آورده و احکامی را توضیح داده است.

 

این نکته که عنوان کردم اهمیت بالایی دارد چراکه در حال حاضر، چه فهم سنتی از دین و چه روش هایی که اکنون در پی دینی کردن اجتماع در ذهن ماست و عموما شامل روش های غیر قرآنی می شود، جنبه تک بعدی دارند.

 

قرآن از چه روش هایی استفاده می کند تا فهم جدیدی به بشر بدهد یا علمی الهی در او ایجاد کند؟

یکی از راه های بسیار مهم قرآن بحث تمثیل است، تمثیل برای مخاطب شرایطی را توصیف می کند که وقتی مخاطب خود را در آن شرایط فرض کند گویی یک مبحث عقلی و روانی را در درون خود بازآفرینی کرده و به تجربه جدید می رسد. این رویکرد همان چیزی است که در تبلیغ دین امروز در جامعه ما مغفول واقع شده یعنی به دیگران اجازه نمی دهیم تا در خود به حقیقت برسند در حالی که ارزش مندی یک تجربه زیستی دینی، بسیار بیشتر از آن است که از بیرون یک سری گزاره های خاص بر فرد دیکته شود بلکه باید شرایط مطلوبی ایجاد کنیم تا فرد با حقیقت مواجه شود و آن را بچشد و تجربه کند آنگاه با جان و دل می پذیرد.

 

پس قرآن از مواجه روانی، فکری، تجربی درونی و فکری استفاده می کند و در تمثیل شرایطی را مطرح می کند که ملموس باشد. روش دیگر قرآن که از حیث بحث منطقی است جایگاه مهمی را در فهم مخاطب باز می کند. وقتی قرآن سخن می گوید؛ متدی به نام جدال احسن را معرفی می کند، این که مخاطب دلایل را بشنود و سپس بدون جانبداری قضاوت کند. قرآن حتی گاهی دلایل طرف مقابل و عقیده مخالف خود را تبیین کرده و حتی به آن شاخ و برگ می دهد، یعنی با مخالف تا جایی همراهی و سپس اشکالات را بیان می کند.

 

در حالی که شیوه کار فرهنگی-دینی فعلی ما جز این است که ذکر شد!

بله و ای کاش ما نیز متد فرهنگی قرآن را در جامعه پیاده می کردیم. یعنی اول آگاهی می دادیم، بعد از آن اجازه انتخاب را به گونه ای به افراد ارائه می کردیم که راه درست و اخلاقی و عقلی را شناخته و ترجیح بدهد در حالی که ما آگاهی را ایجاد نمی کنیم و به جبران عدم ایجاد این آگاهی با فشار سعی می کنیم فرد را به سمتی که می خواهیم سوق دهیم. همدلی ورزیدن بسیار مهم است، آزادی معنوی و آزادی اندیشه در این ساحت قابل تعریف است که فرض طرف مقابل را هم جدی بگیرید و این نگاهی است که در قرآن به آن توجه شده است.

 

یکی از مباحث دیگر که در قرآن به صورت جدی مطرح شده روش پرداخت به ایجاد پیوند میان مسائل نظری و عملی، بین احکام و اخلاق است، در قرآن این ساحت ها با هم گره خوردگی هستی شناسانه دارند یعنی ساحت نظر و عمل در قرآن از هم جدا نیستند. برای مثال قرآن کریم، بحث تعلیم کتاب و حکمت را با هم می آورد، کتاب از یک جهت همان سمبل نَقل است و حکمت سمبل عقل و برهان؛ یعنی قرآن می گوید این دو باید در کنار هم باشند، این موارد از حیث علمی اهمیت بالایی دارد یعنی قرآن به شیوه تجربه درونی و معرفتی در کنار شیوه نظری و علمی اهمیت می دهد و هیچ کدام را به تنهایی کافی نمی داند.

 

یک مساله دیگری که در قرآن جدی گرفته شده است پیوند میان وظایف فردی و اجتماعی است. قرآن فرد را از جامعه جدا نمی داند و جامعه را از فرد جدا نمی کند و برای هر دو مسئولیت مطرح می کند. با توجه به این مبانی است که می توانیم حرف از علوم انسانی اسلامی بزنیم.

 

اینکه امروز به چنین جایگاه و فهمی از قرآن در سطح علوم مختلف نرسیده ایم، ناشی از چه عواملی است؟

ما از قرآن دور شده و دچار نگرش سنتی، عرفی و شخصی از قرآن شده ایم. منظور از فهم سنتی نوعی مواجه با مفاهیم دینی است که از سر عادت به آداب و رسوم تبدیل شده است، بی دغدغه پرسشگری و واکاوی در طلب معرفت به حقایق دین. مساله دیگری که در قرآن جدی است و جنبه هستی شناسانه و معرفت شناسانه را با هم دارد، پیوند ناگسستنی دنیا و آخرت است، در قرآن، آخرت چیزی جز امتداد همین دنیا نیست. بر این اساس گذشته، حال و آینده در پیوند با یکدیگر هستند.

 

متاسفانه، ما در بیشتر مواقع دچار نگاهی دوقطبی می شویم و همین نگاه است که بر بسیاری از ساحت های زندگی مان اثر منفی می گذارد. باید توجه به این مساله داشته باشیم که فهم عمومی انسان ها از الهیات در ادیان این مساله است که گویی باید میان دو مساله هست و نیست انتخاب کنیم آن هم به نوعی برای ما پیش فرض شده است که بیشتر هستی در دنیا وجود دارد و نیستی به سمت آخرت است. گویی باید نقد را به نسیه فروخت در حالی که چنین نیست و در دین همه چیز نقد است حتی آخرت.

 

از سوی دیگر ما در قرآن تدبر نداشته ایم در حالی که قرآن به تمامی ابعاد زندگی انسان توجه دارد و هرگز بُعدی از زندگی را فدای ابعاد دیگر نکرده است بلکه خواسته تا به هر چیز به اندازه ای که سزاوار و لازم است اهمیت دهیم به همین دلیل است که دین اسلام با خوانش قرآنی اصیل آن که تبیین اش به عهده اهل بیت پیامبر رحمت(ص) است آخرین و کامل ترین دین است. در عالم قرآن همه نعمت ها نردبانی است برای اینکه انسان به خدا نزدیک شود. اگر نگاه بشر این گونه باشد هرگز دچار نگاه دوقطبی نمی شود.

شبستان

انتهای خبر/

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.