به گزارش قدس آنلاین به نقل از خبرگزاری فارس، سید یحیی یثربی (استاد پیشکسوت فلسفه ایران): هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست / نه هر که سر بتراشد قلندری داند (حافظ)
هر شغل و حرفه و رشتهای مدعیان زیادی دارد، اما شایستگان آن اندک هستند. عنوان فیلسوف نیز بر افراد زیادی اطلاق میشود، اما کسانی که شایسته این عنوان باشند، اندک هستند.
میتوان با خواندن چند کتاب فلسفی و یا به دست آوردن مدرک دانشگاهی در رشته فلسفه خود را از جمله فیلسوفان دانست! ولی، باید توجه داشت که ادعا آسان است، اما شایسته آن عنوان بودن دشوار.
سخن عین القضات در مورد عرفان می تواند در همه رشتهها صادق و جالب توجه باشد. او میگوید روزی هزاران جنازه به گورستان میبرند که یکی از آنها به شک و حرکت فکری نرسیده است و از هزاران کسی که به شک میرسند و به حرکت در میآیند، یکی نیست که راه را تا پایان ادامه دهد و در نیمه راه متوقف نشود.
و از هزاران کسی که راه ادامه میدهند، یکی نیست که شایسته حضور و عنوان عرفان باشد! سپس چنین ادامه میدهد که «زینهار! تا نپنداری که این آسان کاری است»!
آری، شایسته عنوان فیلسوف بودن آسان نیست. حافظ درباره سلوک عرفانی میگوید:
در ره منزل لیلا که خطرهاست در آن / شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
من میگویم در راه تفکر فلسفی که با هزاران دشواری همراه است، شرط اول قدم آن است که هیچ چیزی در ذهنت نداشته باشی! از اینجاست که برخی از باریک اندیشانِ گذشته ما نخستین وظیفه هر انسان بالغ را «شک» میدانند.
شک، یعنی آنچه در ذهن داری و در حقیقت آنچه به ذهنت ریختهاند و به تو تدریس و تلقین کردهاند، همه را زیر ذرهبین ببری و از نو ارزیابی کنی. قرنها پس از این باریک اندیشان معتزلی، یعنی جباییها (قرن سوم و چهارم هجری)، دکارت (مرگ1650 م.) شک را اساس حرکت فکری و تفکر فلسفی دانست و به این وسیله به متفکران اروپایی راه و روش درست اندیشی نشان داد.
*چرا باید ذهن را تخلیه کرد؟
تخلیه ذهن و لزوم شک در آغاز حرکت فکری به خاطر آن است که اگر ذهن نتواند با قدرت اندیشه و استدلال گزارههای درست را از نادرست تشخیص دهد، هرگز قدرت تفکر فلسفی پیدا نخواهد کرد و اگر بتواند، باید کار خود را از گزارههایی آغاز کند که هم اکنون در ذهن دارد.
اگر عشق به فلسفه و تفکر فلسفی کسی را به این کار وادارد و او از عهده برآید، جداً گام در راه فلسفه نهاده است و میتواند تا آنجا که برایش امکان داشته باشد، پیش برود. اما، کسی که هنوز اسیر باورهای غیرعقلانی است، هرگز نمیتواند از تفکر فلسفی بهرهای داشته باشد، زیرا اسارت در محدوده غیرعقلانیها نشان دهنده آن است که شخص توان اندیشه فلسفی ندارد.
از این جاست که متفکران مسلمان در فرق فلسفه با کلام، ملاک و میزان را همین التزام و تعهد میدانند. اگر کسی گزارههایی را به عنوان باور غیراستدلالی در ذهن داشته باشد، آنگاه برای اثبات همان گزارهها که مورد عشق و علاقه اوست استدلال کند، بسیار احتمال دارد که به خطا رود و کارش به قول مرحوم طباطبایی چیزی است شبیه بازی.
پس باید با ذهن خالی از گزارههای مقبول و مطلوب خود به سراغ تفکر رفته و آنچه را با اندیشه و استدلال به دست میآورد، بپذیرد. چنین شخصی را میتوان فیلسوف نامید.
دریغا! گاهی میبینیم کسانی که از فلسفه دم میزنند، گزارههایی را میپذیرند که نه تصوری از آن گزارهها دارند و نه تصدیق درستی! در اینجا میخواهم با یادآوری نکتهای این بحث را به پایان برسانم و آن این که درقلمرو مکاتب و ادیان غیرعقلانی، مانند مسیحیت و مکتبهای هندی، درباره هر چه بحث کنند، جنبه کلامی خواهد داشت، زیرا آنان گزارههایی را در حوزه دین شناسی بدون استدلال و اندیشه پذیرفتهاند.
بنابراین، ذهنشان ذهن اندیشه و استدلال نیست و استدلالشان شبیه بازی است. اما، در یک دین عقلانی مانند اسلام، کلام جایی ندارد، زیرا وقتی که اسلام ایمان را از گزارههای موجه میداند، یعنی گزارههایی که نتیجه اندیشه و استدلال هستند و هیچ گزارهای را دور از اندیشه و استدلال نمیپذیرد، همیشه طرفدار عقلانیت و خردورزی دقیق خواهد بود. لذا، همه بحثهایش جنبه عقلانی و فلسفی داشته و هیچکدام با عنوان کلام تناسب نخواهند داشت.
با آرزوی آن که ما مسلمانان در قلمرو این دین عقلانی پرچمدار عقل و اندیشه باشیم. مایه شرمندگی است که چراغ عقلانیت در مغرب زمین به دست ما روشن شد، ولی خود ما نتوانیم پرچمدان عقلانیت عصر و دوره خود باشیم.
نظر شما