نظر «شیخ مفید» در کتاب «ارشاد»ش: ـ وقتی «مأمون» تصمیم گرفت که «امام‌رضا(ع)» را «ولی‌عهد» خود کند؛ با فضل‌بن سهل (وزیر و مشاورش) مشورت کرد و از او هم خواست که با برادرش «حسن» مشورت کند... فضل و حسن، به دیدار مأمون رفتند و «حسن‌»، مخالف تصمیم مأمون بود... به نظر او، ولی‌عهد ی امام‌رضا(ع)، خلافت را از خاندان و تبار مأمون بیرون می‌برد...

حرم، خانه دوم جان ماست

 

... اما مأمون در پاسخ‌شان گفت: «قرارم با خدا این بود که اگر برادرم را شکست دادم، خلافت را به شایسته‌ترین فرزند علی‌بن ابی‌طالب(ع) بسپرم... و امروز، کسی را شایسته‌تر از علی‌بن موسی(ع) نمی‌دانم»... (ناتمام). / از ترجمة جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار»/ ترجمة موسی خسروی/ چاپ 1377/ صفحة 133و 134 ـ با تلخیص و بازنویسی.

2ـ سقاخانه: سفرنامة یه عمر (100)

وقتی «مجری» از پشت تریبون کنار می‌ره، مهمون‌های نشسته در «تالار»، کاغذهایی رو که جلوی روشون گذاشته‌ن، برمی‌دارن و شروع به نوشتن می‌کنن... اسم... مشخصات فردی و مبلغی رو که می‌تونن بدن... با یه شمارة تلفن... بعضی‌هاشون غُر می‌زنن و از تعداد برنامه‌های «خیریه» گِلِه دارن... بعضی هاشون هم عجله دارن به جلسة دفترشون برسن... بعضی از «کارمندان» خیریه هم امیدی به تأمین پول ندارن... «هیئت اُمنا»ی مؤسسة خیریه، نگرانن و کارمندان‌شون تند و تند مشغول جمع‌کردن کاغذهای نوشته‌شده‌ن... بعضی از کسانی که نوشتن‌شون تموم شده، از «پذیرایی‌کننده»ها، عذرخواهی می‌کنن و بی اون که چیزی بخورن، از تالار بیرون می‌رن... کمی بعد... تالار خالی شده... فقط «دکتر» نشسته و وکیلش (که تند و تند مشغول خوردن شیرینی‌هاییه که روی میز جلوشون گذاشته‌ن!)... دکتر، نگاهی به پیرمردی (که بزرگ «هیئت امنا»ست) می‌کنه و می‌گه: «چه قدر جمع شد؟»... پیرمرد هم نگاهی می‌کنه به کاغذی که براش آوُرده‌ن و با تأسف، می‌گه: «تقریباً یه ـ سوم پولی شد که لازم داریم»... دکتر، نفس عمیقی می‌کشه و می‌گه: «بهشون خبر بدین و این پول رو بذارین برای درمانگاه... کل پول این مدرسه رو خودم می‌دم... از طرف مادربزرگم که مدیر اولین دبیرستان دخترونة شهر بود». / برگرفته از ترجمة جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمة علی‌اکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ 1380/ صفحة603ـ «امیرمؤمنان علی(ع) فرمود: «ای مردم!... باید به حال کسی که با صدقه و نیکوکاری، ترازوی اعمالش را سنگین و جایگاهش را در بهشت... و مسیر صراطش را نیکو کند؛ غبطه خورد.». ـ با تلخیص و بازنویسی.

3ـ نقاره‌خانه: زائران و خادمان (100)

از وقتی که «ساعت خروج»ش رو زده و پاش رو از حرم بیرون گذاشته، حال و روز «جوون»ه، همین بوده... برای همین (بی‌اون که بره به خونه)، رفته جلو و دست گذاشته روی شونة جوون‌ه... جوون‌ه هم جا خورده و سرش رو برگردونده و تا لباس و «نشان» مرد «خادم حرم» رو دیده، کمی عقب‌ ـ عقب رفته و تکیه کرده به نرده‌ها...  بعد هم سرش رو پایین انداخته و «سلام» کرده... مرد هم پاسخش رو داده و (انگار که کسی از دلش، حرفی رو سرِ زبونش گذاشته باشه) گفته:  ـ برو تو عزیزجان!... نمی‌دونم و نمی‌خوام هم بدونم که چرا پات نمی‌ره که وارد بشی... اما رفیق!... این درگاه، مانع و نگهبان نداره... «خادم» داره... خادمانش هم خادمان زُوّار صاحب‌خونه‌ن... بسم‌الله، برو تو!

4ـ بهشت «ثامن‌الائمه(ع)»: زیارت (44)

این «چشم»های مشتاق... گوش‌های «امیدوار»... و «دل»های سرگرم «آیینه‌گی»... مخاطبان دورادور صدای «محمد(ص)»اند... جانشینان آزادة چشم‌های نابینا... گوش‌های ناشنوا... و دل‌های مُردة «روزگار جهل»‌اند... که بیداری را از سکوتِ آگاهِ تو... در تبعید خراسان آموخته‌اند. / در زیارت‌نامة «امام‌رضا(ع)» گفته شده است: « (ادامه)... خدای من!... درود بفرست بر محمد(ص) که بنده، فرستاده، پیام‌آور... و سرور آفریده‌گان توست... (ناتمام)». ـ دریافت، تلخیص و بازنویسی‌ از کتاب شریف «مَفاتیح‌الجَنان»، چاپ اول (بی‌تاریخ) از شرکت «اسوه». صفحة 825.

 

5ـ بست پایین: دوگانه‌های طبع شوق

*** کارمند

احوال دل «غریب»، ناجور شده/ یک سال، ز شهر و خانه‌اش دور شده

از عمق دلش به شوق «تو» آمده است/ هرچند «اداری» است و «مأمور» شده!

 

*** ناشنوا

آمد که گذشته را فراموش کند/ تا هلهلة سکوت، خاموش کند

گوش از همه بسته... تا دلش باز شود/ آهنگ صدای «دوست» را گوش کند

 

 

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.