۱ـ بست بالا: وادار تا قفس نظر «شیخ مفید» در کتاب «ارشاد»ش: ـ «فضلبن سهل» و برادرش «حسن» که متوجه شدند «مأمون»، تصمیمش را برای سپردن «ولیعهد»یِ خلافت به حضرت «علیبن موسی(ع)» گرفته بود؛ مخالفتی نکردند و مأمون، آنان را به «مدینه» و دیدار امام فرستاد. اصرار و سخنان آنان، امام را وادار به پذیرفتن کرد و پس از بازگشتشان به مرکز حکومت در خراسان؛ مأمون بهخوشحالی پذیرفتن امام، دستور رساندن خبر به مردم و برپایی جشنی در یک روز «پنجشنبه» را داد...
... جشنی با حضور بزرگان کشور و لشگر... حقوق یک سال سرداران و سربازانش را نیز پیشاپیش پرداخت کرد. به مردم خبر دادند که مأمون، به امام، لقب «رضا» را داده است... (ناتمام). / از ترجمة جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار»/ ترجمة موسی خسروی/ چاپ 1377/ صفحة 134 ـ با تلخیص و بازنویسی.
2ـ سقاخانه: سفرنامة یه عمر (101)
بحث بالا گرفته و دو خانواده ـ تقویم به دست ـ مشغول کلنجار با همن... خانوادة عروس (با این که نمیخوان خودشون رو از تک و تا بندازن و کاری هم نکنن که خانوادة «داماد» خیال کنن که عجله دارن!)؛ مدام روزهای تقویم رو بالا و پایین میکنن و «تعطیلی»ها رو به رُخ خانوادة داماد میکشن. خانوادة «داماد» هم که بیسر و زبون و خجالتین، امورشون رو به «دایی بزرگة داماد» سپردهن و او هم یهریز (و بیاون که فکر کنه)، فقط بحث میکنه! پدر عروس (که تاجری بزرگ و «معتقد»ه)، میگه: «عقدِ ازدواج که امر پسندیدهایه... فقط خود عاشورا، روز شهادته... جشن مفصل رو میذاریم برای بعد از ماه صَفَر...پس چه مانعی در کاره؟!»... دایی بزرگة داماد ـ روی مبلی که نشسته ـ کمی جابهجا میشه و میگه: «میگم چهطوره این دو گل نوشکفته رو صدا کنیم ببینیم نتیجة مشورت خودشون به کجا رسید... خیلی طولش دادهن دیگه». عروس و داماد که از اتاق بیرون میآن، «عروس»، نگاهی به پدر و مادرش میکنه و میگه: «من و مهران مشکلی نداریم برای دهة اول محرم... اما حالا که در کارهامون تأخیر افتاده، لابد خیری در کاره... اگه اجازه بدین، به احترام امامحسین(ع)، عقد و جشن رو بذاریم برای بعد از ماه صَفَر!». / برگرفته از ترجمة جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمة علیاکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ 1380/ صفحة603ـ امامرضا(ع) فرمود: «کسی که در روز عاشورا، تلاش برای رفع نیازش را ـ به خاطر روز عاشورا ـ رها کند، خداوند نیاز دنیا و آخرتش را برطرف خواهد کرد... (ناتمام)». ـ با تلخیص و بازنویسی.
3ـ نقارهخانه: زائران و خادمان (101)
«زن»، ایستاده و به دخترانی که پای «فِر» و «اجاق اصلی» ایستادهن، چپ ـ چپ نگاه میکنه... یکی از «آشپز»ها جرئت میکنه و بلند ـ بلند میگه: «الهی قربونت برم خانمجون!... موش که نیفتاده توی غذا... حالا یه روز دو نفر یادشون رفته دستکش دست کنن...»... و طوری بیاهمیت میگه که حرص خانمجون بیشتر درمیآد و میگه: «همین طرز گفتنه که اعصابم رو خرد کرده... این تابلوی سلام که زدیم به دیوار، یعنی از دور هم زیر سایة امامرضاییم... باید درست کار کنیم».
4ـ بهشت «ثامنالائمه(ع)»: زیارت (45)
«زائران» را شوق «آمین» به این خانة مُعَطَّر آورده است... آمینِ دعاهای شوقمندانهای که جز این دالان اوج، راهی را به آسمان نیافتهاند... آمین، بال اجابتی است که اشارة تو، نصیب زائران میکند... خوشا «صلوات»!... که آمین و همزبانیات را ـ همزمان ـ دارد! / در زیارتنامة «امامرضا(ع)» گفته شده است: «خدای من!... چنان درود والایی بر محمد(ص) بفرست که جز تو، کسی اندازه و قدر پاداشش را نداند...». ـ دریافت، تلخیص و بازنویسی از کتاب شریف «مَفاتیحالجَنان»، چاپ اول (بیتاریخ) از شرکت «اسوه». صفحة 825.
5ـ بست پایین: دوگانههای طبع شوق
*** نوازنده
در خلوت خانه ـ نغمهاش ـ پوک شود/ خاموشترین «نوای متروک»، شود
آمد به زیارت تو با حسرت و شوق/ تا «ساز دلِ شکسته»اش کوک شود
*** پیرانه
تا صحن نیامده که «مَن ـ مَن» بکند!/ آمد که چراغ «توبه» روشن بکند
با موی سپید و پشت خم آمده است/ پیراهن عمر تازه بر تن بکند
نظر شما