قدس آنلاین / ساری / حسین احمدی : از شمال و جنوب و غرب و شرق، چقدر قصّه توی حرم موج برمی دارد... چقدر راز به در خانه ی حضرت پا می گذرد و پُراز زمزمه می شود صحن...

خوابِ زیارت تعبیر شد

چقدر زوّار می آیند، دیرینه ترین آرزویشان را درآغوش می گیرند و می گریند و دست بر سینه می خوانند: السلام علیک یا علی بن موسی الرضا...

اینجا چقدر گره از گره قصّه ها برداشته می شود و آدم ها از زیر دست و پایِ غم، نجات پیدا می کنند.

یکی از همین قصه ها، قصه زندگی صدیقه بانو و قاسم، والدین شمالی ست که با چهار فرزند معلولشان آمده اند زیارت... حکایت خانواده ای که آوازهای شاد و غمگین شان، قریب سی و سه سال در هم تنیده شده است.

چقدر مشهد و حرم، در قد و قواره ی بهشت است و تسکین می دهد. به آنان که آمده اند با تلنبار جملات. به زائر و خادم و به صدیقه بانوها...

زن و مرد کم حرف و نجیب قصه ی ما، اهل جویبار مازندران اند. اهل مادری و پدری. اهل وفاداری.

بعد سالها مهربانی، فرزندان شان را آورده اند پای بوس آقا... آمده اند به امام رضا بگویند: یا ضامن آهو! حمید و امید و اکرم و محبوبه بزرگ شده اند!! بگویند به شوق شما، تمام 700 کیلومتر را دویده ایم تا برای زائران تان، نان محلی نذری بیاوریم و شمالی عاشقی باشیم که تمام دردهایش را فراموش کرده است.

همان والدینی که قلب شان را سی و سه سال است که تقسیم کرده اند بین فرزندان بیمارشان و شبی آرام پلک برهم نگذاشته اند و دست به دعا زمزمه کرده اند: آن را که تویی چاره، بیچاره نخواهد شد...

 

نبرد در فاو و جویبار

پاییز پارسال که قرار بود دکتر روحانی برای مازنی ها سخنرانی کند، برآن شدیم با چندنفر از کسانی که در انتظار دادن نامه هایشان بودند، گفتگو کنیم.

قاسم باغبانی که از جویبار آمده بود تا از 4 فرزند معلولش برای رئیس جمهور بگوید، یکی از همین افراد بود.

هماهنگ می کنیم و عصری بهاری به "جوان محله" جویبار می رویم. صدیقه بانو به استقبال مان می آید و نگاه های پرسشگر اکرم و امید و حمید و محبوبه...

با بچه ها همصحبت می شویم و آنها با نگاه های معصومانه شان پاسخ مان را می دهند. اکرم 33 ساله، بزرگترین فرزند خانواده است، اما جثه نحیفش چیز دیگری می گوید. حمید ساکت است و امید می گوید: ما ماشین نداریم!؟ دوست داریم با ماشین خودمان برویم بیرون. حوصله مان دیگر سر رفته است...

پدر خانواده می گوید: اکرم و امید و حمید معلول ذهنی و محبوبه نیز ناشنواست. بزرگ کردن این بچه ها کار سختی ست که همسرم بیشتر مسولیت ها را  برعهده دارد و نمی دانم با چه زبانی از او قدردانی کنم.

آقای باغبانی از نبردش در عجب شیر و مریوان و شلمچه و خرمشهر و جانبازی اش در عملیات فاو برایمان می گوید و از نبرد با تنگدستی. از شغلی که کفاف هزینه ای زندگی اش را نمی دهد و از قلب بیمارش که به دست جراحان سپرده شد.

صدیقه بانو هم اشک نمی ریزد فقط گاهی در پاسخ مان سکوت می کند. شاید به این فکر می کند که تر و خشک کردن چهار معلول و تیمارداریشان را چه جور می شود در چهار سطر نوشت.

ناشنوایی اکرم را. حمید را که نمی تواند راحت بخندد و نقش پسر بزرگ تر را ایفا کند. امید را که بی طاقتی اش بخاطر در خانه ماندن از همه بیشتر است و اکرم را که دختر کوچک خانه نیست اما چشم بیننده را به خطا می اندازد.

این مادر مازنی می گوید: بچه ها در طول شبانه روز چندبار تشنج می کنند و ماهانه پانصدهزار تومان پول داروهایشان می شود که گاهی دستمان خالی تر از آن است که شرمنده شان نشویم اگرچه پزشک شان هم در مورد قطع نشدن قرص ها مدام گوشزدمان می کند... لاموبیوژین، لوبل، کاربامازپین، کلوبیوم ها را توی دستش می گیرد و می گوید این قرص ها باید هرروز خورده شوند تا شریک رنج هایمان باشند.

صدیقه بانو ادامه می دهد: سالهاست پسران و دختران ناتوانم را راه می برم، حمام و غذا و کلام می دهم. اگرچه بسیار آرزوی زیارت دارم و هرروز از دور به امام رضا(ع) سلام و عرض ارادت می کنم...   

وقتی صدیقه بانو لرزان و مشتاق از خواب زیارت گفت، به یاد خیری افتادیم که حاضر است هزینه های این سفر مقدس را تقبل کند.

با آقای دامادی تماس برقرار می کنیم و می گوییم: خانواده باغبانی 6نفرند، شما آمادگی دارید؟ با اشتیاق می گوید: برای آمدن شان لحظه شماری می کنم.

آقای دامادی که مازندرانی و اهل کیاسر است، می گوید: برای سربازی به مشهد آمده و از آن پس دیگر نتوانستم این خاک ناب را ترک کنم...

 

حرم تسکین می دهد

معاون توانبخشی بهزیستی مازندران که در گزارش های قبلی مان و در رابطه با ساخت مسکن سه معلول روستای "اروت" تلاش های بسیاری نمود، این بار هم همراه خانواده باغبانی شد.

عبدالرضا قلندری یک دستگاه مینی بوس در اختیار خانواده باغبانی قرار داد و آنها در یک روز گرم بهاری راهی مشهد مقدس شدند.

صدیقه بانو بعد از زیارت امام مهربانی ها به ما گفت: اکنون به آرامش بزرگی دست یافته ام و خوشحالم توانستم باتفاق فرزندانم، امام هشتم را زیارت کنم و خدا را شکر که خوابم تعبیر شد.

معاون توانبخشی بهزیستی مازندران می گوید: با اطلاع از زندگی این خانواده، مبالغی را بعنوان کمک بلاعوض و وام اشتغال در اختیارشان قرار دادیم و با کمک خیرین توانستیم، خواسته بچه ها که همان تهیه اتومبیل است را برآورده کنیم.

قلندری به تقبل هزینه های درمان ناشنوایی محبوبه اشاره می کند و می افزاید: حمایت از این خانواده را بیشتر از گذشته در دستور کارمان داریم.

وی از تحت پوشش قرار گرفتن خانواده باغبانی در طرح "مراقبت در منزل" خبر می دهد و یادآور می شود: پیگیر پرداخت حق بیمه سرپرست خانواده نیز هستیم.

قلندری از آمادگی اداره کل بهزیستی مازندران جهت رفع مشکلات مسکونی این خانواده خبر می دهد و یادآور می شود: نگهداری از 4 فرزند معلول کار بسیار دشواری ست و ما کنارشان خواهیم بود.

 

مهربانی مرز ندارد

دکتر عمادی پزشک بدون مرز مازندرانی وقتی از وجود خانواده باغبانی با خبر می شود برای ابراز همدردی خود را به جویبار می رساند.

پزشک بدون مرز مازندرانی در این رابطه می گوید: رسم مردانگی نیست که آقای باغبانی برای دفاع در آتش شیمیایی خردل دشمن بعثی، همچنان بسوزد و ما برای او اندکی تب نکنیم.

دکتر عمادی می افزاید: در دیدارمان، خانم باغبانی مدام جمله ای را تکرار می کرد: "همین که شماها برای دیدن ما می آیید و برایتان از مشکلات و دردهایمان می گوییم، کافی ست و آرام می شویم. با تمام وجود برای شما دعا می کنیم که به یاد ما هستید".

هموطنان زیادی برای کمک به این خانواده با ما تماس گرفتند که دست همه آنها را به گرمی می فشاریم.

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.