۲۰ فروردین ۱۳۹۶ - ۱۵:۲۱
کد خبر: 518051

گزارش از شخص

شقایقِ آتش گرفته

بیستم فروردین ۱۳۷۲ درهای آسمان از «فکه» به روی« آوینی» باز شد

اگر بیستم فروردین سال ۷۲، پای چپش نخورده بود به آن ... می خواستم بنویسم به آن مین «والمری» لعنتی، یک لحظه از ذهنم گذشت شاید «سید مرتضی» راضی نباشد! والمری ها برای ما لعنتی بودند، برای سید مرتضی اما خدا می داند.

شقایقِ آتش گرفته

مجید تربت زاده /  اگر بیستم فروردین سال ۷۲، پای چپش نخورده بود به آن ... می خواستم بنویسم به آن مین «والمری» لعنتی، یک لحظه از ذهنم گذشت شاید «سید مرتضی» راضی نباشد! والمری ها برای ما لعنتی بودند، برای سید مرتضی اما خدا می داند. خدا می داند آیا قرار و مداری بود میان «سید مرتضی» و آن «والمری» که سالهای سال، زیر باد، خاک، باران و آفتاب، خودش را از نگاه جستجوگر بچه های تخریب پنهان کرده بود؟ خدا می داند چاشنی و ماسوره آماده انفجارش چطور این همه سال باد و خاک و رطوبت را تاب آورده و نشسته بودند به انتظار گامهای مردی که که از خدا خواسته بود با این سفر، دیگر پایش به تهران نرسد؟

هنرهای زیبا

از سال ۱۳۲۶، شهر ری و خانه ای که به قول «سید مرتضی» به هر سوراخش سر می کشیدی یک خانواده را در حال زندگی می یافتی، تا ۴۶ سال بعد می شود چند دوره را در زندگی «آوینی» دید. دوره هایی که البته خیلی ها هنوز دوست ندارند کسی آنها را درست ببیند و بشناسد. همین اول مطلب بگویم ما هم قرار نیست در گزارش از شخص، تنها به «آوینی» روایت فتح و صدای حزینی که حماسه دفاع مقدس را به سبک خودش روایت می کند و از دلتنگی ها گلایه دارد، بسنده کنیم. برای ما صفر تا صد زندگی «آوینی» دوست  داشتنی است چون هر دوره اش حکایت این در و آن در زدن هایی انسانی است که دنبال حقیقت می گردد  و در این جستجو از زندگی و سرگشتگی هایش نه می رمد و نه در آن متوقف می شود. بنابراین مدعی نیستیم از همان هفت سالگی و تحصیلات ابتدایی در «خمین» شاگرد و پیرو مکتب خمینی «ره» شد و با همین دستمایه همراه پدر و دیگر اعضای خانواده مدتی در زنجان، کرمان و سپس دوباره تهران زندگی کرده است. دیپلمه رشته ریاضی از دبیرستانهای کرمان، خدمت سربازی اش را در نیروی هوایی تمام می کند و سال ۱۳۴۴ وارد دانشکده هنرهای زیبا می شود تا جستجو هایش را جور دیگری از سر بگیرد.

با سبیل نیچه ای

مقصر پنهان ماندن بخش هایی از شخصیت و چهره «آوینی» خود ما هستیم! این «خودِ ما» که می گویم از صدا و سیما و رسانه بگیرید تا دوستداران و عاشقان سینه چاک و افراطی «آوینی» و حتی مخالفان اندیشه هایش را شامل می شود. خودِ ما همان هایی هستیم که تا همین چند سال پیش ترجیح دادیم با کمتر گفتن، نگفتن و نپرداختن به گذشته و واقعیت های شخصیت «آوینی»، از او و اندیشه هایش چیزی جز یک «قدیس» که تنها به «روایت فتح» خلاصه می شود باقی نگذاریم. اجازه بدهید سر سوزنی از گذشته «کامران آوینی» را در باره زمانی که هنوز «سید مرتضی» نشده بود از زبان خودش بشنویم نه دیگران : «من از یک راه طی شده با شما حرف می زنم ... من هم سالهای سال در یکی از دانشکده‌های هنری درس خوانده‌ام، به شبهای شعر و گالری های نقاشی رفته ام. موسیقی کلاسیک گوش داده ام. ساعتها از وقتم را به مباحث بیهوده درباره چیزهایی که نمی‌دانستم گذرانده‌ام ... ریش پروفسوری و سبیل نیچه‌ای گذاشته‌ام و کتاب «انسان تک ساحتی» را طوری دست گرفته‌ام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند: «عجب فلانی چه کتاب هایی می‌خواند، معلوم است که خیلی می‌فهمد.»... اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچارشده‌ام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که «تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمی‌شود... باید در جست و جوی حقیقت بود...».

آنقدرها عجیب و غریب نبود

آنقدر «سید مرتضی» را خلاصه شده و آنکادر شده خواستیم و دیدیم که پس از شهادتش خیلی ها فرصت پیدا کنند در باره اش راست و دروغ ببافند، گذشته اش را بهانه کنند و آینده اش را – اگر می ماند – به دلخواه خودشان بسازند و آرام آرام او را به هنرمندی تبدیل کنند که با همه چیز و همه کس از سیاست بگیرید تا فرهنگ، سرناسازگاری داشت. دخترش – کوثر آوینی – اما می گوید: «اگر دوران جوانی پدرم را درمقایسه با زندگی دیگر جوان‌های دهه ۵۰ ببینیم، متوجه می‌شویم که «کامران آوینی» این‌قدرها هم آدم عجیب و غریبی نبوده ... اما اگر بیاییم و آن موقعیت را از جایگاه تاریخی‌اش جدا کنیم و بگذاریم یک طرف و بعد زندگی دهه ۶۰ سیدمرتضی آوینی را هم مقابلش قرار دهیم، آن‌وقت سال‌های دانشجویی او و سرکشی‌های جوانانه‌اش باعث به وجود آمدن انواع سوال و سوءتفاهم‌ها می‌شود... او مشغول یک سیر و سلوک شخصی بوده که با تولدش شروع شده و با مرگش تمام می‌شود... بیشتر جوانها از روی یک عشق کلی به شهدا جذب پدرم می‌شوند و کمتر حوصله مطالعه درست انبوه نوشته‌های برجا مانده از او را دارند... الان دیگر برای آنها موضوعیت ندارد که سعی کنند با مرتضی آوینی آنچنان که بوده آشنا شوند. اغلب آنها حوصله و نیاز رسیدن به این شناخت را حس نمی‌کنند...».

حدیث نفس ممنوع!

درست با تولد انقلاب اسلامی، مرتضی هم انگار دوباره متولد شد. به قول خودش همه نوشته ها و افکارش را ریخت داخل چند گونی و آنها را به آتش کشید و با خودش قرار گذاشت دیگر «حدیث نفس» ننویسد، از «خود» ش نگوید و اصلاً خودش را از میان بردارد تا هرچه هست «خدا» باشد. و باز به قول خودش به این عهد و پیمان وفادار ماند. فوق لیسانس معماری، با مدرکش نتوانست و نخواست تجارت کند و همه تلاشش را صرف معماری و ساختن خودش کرد. تدریس در دانشگاه را رها کرد و مدتی به بچه های جهاد سازندگی در روستاهای محروم پیوست و بعد هم سروکارش با دوربین و فیلم افتاد. جنگ هم که آغاز شد، کارگاه خودسازی و آدم سازی اش انگار پرکار تر شد. ۱۶ کتاب و شاید بیشتر از این ها مطالب و کتابهای منتشر نشده ادبی از خودش به یادگار گذاشت. ۱۰ فیلم مستند و غیر مستند نیز از جمله یادگارهای دیگرش هستند. ۲۰ فروردین ۷۲ در حال بررسی لوکیشن فیلم «شهری در آسمان» مین «والمری» بازمانده از روایت فتح سبب شد به آسمان «فکه» پر بکشد.

خاطره آخر

... یکی‌ از مدیران دستگاه‌های‌ فرهنگی‌ درباره‌ی‌ یک نفر از همین چهره‌های‌ معروف فرهنگی‌ِ خوب - که امروز جزو شهدای‌ عالی‌ مقام ماست و من خیلی‌ به او علاقه داشتم و همیشه به دستگاههای‌ مختلف فرهنگی‌ توصیه می‌ کردم که از وجودش استفاده کنید- چند عکس به من نشان داد که مربوط به قبل از انقلابِ او بود و او را در مناظری‌ - که آن زمان برای‌ جوانان خیلی‌ پیش می‌ آمد - نشان می‌ داد. آن آقا به من گفت: بفرما! این همان کسی‌ است که شما این طور از او تعریف می‌ کنید! من عکسها را که نگاه کردم گفتم ارادتم به این شخص بیشتر شد، چون او در این محیط بوده و حالا این گونه شده است؛ حتماً باید از ایشان استفاده کنید!»(بیانات رهبر انقلاب در دیدار مسئولان سازمان صدا و سیما- ۱۵ بهمن ۱۳۸۱ )

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.