زهره‌سادات موسوی مشهدی، مادر شهید، پشت خط ناله می‌کرد و از بی‌توجهی مسئولان به مرزبانی‌ها و سربازان می‌گفت. مادر می‌نالید و می‌گفت: به گفته بچه‌ها، شهدای آن روز ۴۸ ساعت آب نخورده بودند. مادر داغدیده می‌گفت اگر تانکر آب قبل از رسیدن به مرزبانی سوراخ شود، بچه‌ها باید تا رسیدن تانکر جدید تشنه بمانند. در برابر ناله‌های جانسوز این مادر که بیشتر گلایه از مسئولان بود تا ناله از درد فراق فرزند، به او قول دادیم که صدایش را به گوش مسئولان برسانیم شاید حمایت بیشتری از مرزبانان جمهوری اسلامی ‌ایران صورت بگیرد.

می‌گفت وطن نیاز به مردان باغیرت دارد

قدس آنلاین - امید پارداد ۲۰ اردیبهشت ۱۳۷۲ هنگام اذان صبح در شهر مقدس مشهد دیده به جهان ‌گشود. مادرش از شکوه قامت پسرش می‌گوید و از خلق وخوی او که متفاوت از سایر فرزندان و بچه‌های فامیل و خانواده بود. مادر می‌گوید: امیدم بسیار خوش‌مشرب و خوش‌اخلاق بود. هرگز حرف نابه‌جا و زشتی از او نشنیدیم بلکه چنان رفتار می‌کرد که گویی مرد میانسال عاقلی است و دیگران دوست داشتند از او و رفتارهایش درس بیاموزند. امید همواره در کنار مادر بود تا در کارهای تولیدی مادر، یاری‌دهنده‌اش باشد. مادرش می‌گوید: برای اینکه من توان جابه‌جایی توپ‌های پارچه را نداشتم، امید آن‌ها را به کول می‌گرفت و برایم جابه‌جا می‌کرد تا هر کمکی که می‌تواند به منِ مادر برای تأمین مایحتاج زندگی‌مان داشته باشد.

 شهیدی که آمر به معروف و ناهی از منکر بود

به گفته مادر شهید، امید پارداد پسری بود که هرگز لبخند از لبانش دور نمی‌شد و اهل امر به معروف و نهی از منکر بود. اگر در کوچه و خیابان متوجه مزاحمت در حق بانویی می‌شد، اول با تذکر وارد عمل می‌شد و سپس با جدیت و قاطعیت با فرد مزاحم برخورد می‌کرد زیرا از آن زمانی که هنوز پای در مرزهای کشور برای حفظ امنیت تک‌تک شهروندان ایرانی نگذاشته بود، معتقد بود که همه زنان این سرزمین نوامیس ما هستند و هر کسی بخواهد حرمت‌شکنی کند، باید با او قاطعانه برخورد کرد.

مادرش می‌گوید: به نظرم می‌آید خداوند متعال امید را برای شهادت در راه خدمت به وطن انتخاب کرده بود زیرا قبل از اعزام به پاسگاه مرزی هر کاری که می‌توانستم انجام دادم که فرزندم به لب مرز نرود اما نشد که نشد. هرچند که امید خود علاقه‌مند بود برخلاف برادرانش که دوران خدمت وظیفه‌شان را در شهر گذرانده بودند، به مرز برود. در نهایت با اصرارهای امید پذیرفتم او به سربازی در دوردست‌ترین منطقه و لب مرز برود.

امید در پاسخ به بی‌تابی‌های من که می‌گفتم مرز خطرناک است و این راه دور را چگونه می‌خواهی بروی و بیایی و چگونه می‌توانی سختی‌های مرزبانی را تحمل کنی، می‌گفت: مادر اگر قرار باشد همه مثل شما بگویند و «چگونه» و «چطور» و این همه «نه» بیاورند، پس چه کسی از مرزهای ما نگهبانی می‌کند؟

با توجه به  اینکه به لحاظ امنیتی پاسگاه‌ها تلفن ندارند، بنابراین باید به تلفن همراهی که به ما داده بودند زنگ می‌زدیم. هنگامی ‌که امید تماس نمی‌گرفت، من زنگ می‌زدم. یک بار که تماس گرفتم، گفتند امید ۱۰ دقیقه دیگر با شما تماس می‌گیرد. رأس ۱۰ دقیقه زنگ زد و وقتی متوجه بی‌قراری‌های مادرانه من از پشت تلفن شد، گفت: مادر! آیا شما پیامبر را دوست داری؟ گفتم: این چه سؤالی است مادر؟ جانم فدای پیامبر عزیز اسلام(ص). امید گفت: مادر! پیامبر(ص) فرموده است: یک شب نگهبانی از مرزهای اسلامی برابر با هزار سال عبادت است. آیا راهکاری غیر از مرزبانی و نگهبانی از وطن برای من داری که هر شب آن هزار سال بتوانم عبادت کنم؟ این را که گفت، من چیزی نگفتم و فقط به حرف‌های این جوان باایمان و توجه و توسلش به پیامبر و تأثیرگذاری این حدیث و غیرت فرزندم توجه کردم.

مزدوران سعودی به پاسگاه حمله کردند

روز جمعه عید غدیر، روزی که امید پارداد به فیض شهادت رسید، بنده برای مراسم ختم یکی از بستگان به منزلشان رفته بودم. بعد از پایان مراسم ختم، امید از ساعت یک ربع به ۴ تا ۴ به من زنگ زد. صدایش را که شنیدم، آرام شدم. قبل از خداحافظی گفت که نوبت کمین است، باید بروم و این آخرین باری بود که صدای امید را از آن سوی خط شنیدم. بعد از مراسم ختم به منزل یکی از خواهرانم رفتم. با آنکه کمتر از یک ساعت قبل با امید حرف زده بودم اما دلم شور می‌زد و سراسر وجودم را بی‌تابی عجیبی گرفته بود. هرگز باور نمی‌کردم تعبیر خوابی که دیدم امید داماد شده و لباس سفید بر تن کرده، شهادت او و رفتنش به معراج مؤمنین باشد. آن روز آخرین روزی بود که امید دراین دنیای خاکی نفس کشید و در حالی در روز عید غدیر خم به شهادت رسید که روی صورتش با خونی که از سر و صورتش ریخته بود، یک «علی» با خط کوفی نقش بسته بود. سپاه و مرزبانی این عکس را همان شب حادثه از شهدا و از امید پارداد گرفته بودند.

گروهک تروریستی جیش‌الکفر «العدل» که مزدوران خاندان سعودی هستند، آن شب به پاسگاه حمله ‌کردند. این‌ها اولین گروه بعد از ریگی ملعون بودند که توانستند بچه‌ها را به شهادت برساند و به چند پاسگاه از جمله کوهک سراوان (محل شهادت امید) و پاسگاه میرجاوه حمله کنند. حمله به کوهک سراوان اولین ترور لب مرز بود و این گروه منادی کفر و ظلم فرزندان ما را در روزهای خاصی چون اعیاد فطر و غدیر به شهادت رساندند زیرا آن‌ها از ترویج اسلام ناب محمدی واهمه دارند.

شهید زنده، جانباز علی رحمتی که جانباز ۷۰ درصد است، از آن روز حادثه می‌گوید: امید به همراه ۱۳ تن دیگر در اولین ماشین برای مقابله با تروریست‌ها بیرون رفتند که بچه‌ها در همان تنگه که امروز به نام «تنگه شهادت» نام‌گذاری شده، به شهادت رسیدند. بعد از اینکه صدای تیراندازی به گوش ‌رسید، ماشین دوم از پاسگاه به سمت آن‌ها حرکت ‌کرد اما چون تروریست‌ها از بالا کمین کرده و اشراف خوبی به زمین داشتند، بچه‌ها را که سلاح مناسبی هم نداشتند، غافلگیر ‌کردند. بچه‌ها را نیروها زمانی به پشت صحنه می‌آورند که دیگر پیکر مبارک آن‌ها بر اثر ماندن روی زمین خشک شده بود. خوشبختانه جمهوری اسلامی ‌ایران اینک توانسته در خاک پاکستان برجکی در همان نقطه‌ای که به بچه‌ها حمله شد، احداث کند تا مانع انجام این نوع عملیات‌های تروریستی شود.  

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.