۶ مهر ۱۳۹۶ - ۰۹:۵۶
کد خبر: 565775

یک برگ کاغذ کاهی را که مال جعبه های شیرینی بود ، برداشت ، نقاشی کشید و آن را برای مسابقه فرستاد. اعتراف به اینکه نقاشی را از روی تصویر دیگری چاپ کرده بود ، ماند برای دوران بزرگسالی اما نقاشی اش برنده شد و جایزه اش هم یک دوربین عکاسی بود. همراه یک برگه کاغذ راهنما که روی آن اطلاعات مربوط به دوربین ، نور ، فیلم عکاسی ، دیافراگم و ...نوشته شده بود.

اشتیاق پریدن

قدس آنلاین- از ۳۵ سال پیش که دوربین به دست گرفت، تا امروز نه جنگ او را رها کرد و نه او جنگ را. با این وجود، حالا، در پنجاه و سومین سال زندگی و مراسم تجلیل از ۳۵ سال فعالیت هنری اش می گوید اگر به ۳۵ سال پیش بر گردد، باز، همین راهی را می رود که تا امروز رفته است. باز، همان کارهایی را می کند که تا امروز کرده است. «رضا برجی» این ایستادن پای آرمانهایش را، این کوتاه نیامدن از اصولی را که بابتش زحمت کشیده، مرهون «آوینی» می داند. او در مراسم تجلیل از فعالیتشهایش گفت : «در این ۳۵ سال آنجایی که باید عکس و فیلم بگیرم، عکس و فیلم گرفتم. آنجایی که لازم بود بنویسم، دست به قلم شدم. گاهی هم هیچ کاری از عهده‌ام بر نمی‌آمد، جز همدردی و گریه کردن، پس گریه کردم... من یک تصویربردارم، یک عکاسم. شاید قلمی بزنم، شاید رسمی بکشم اما نمی دانم آنچه که باید می بودم در حال حاضر هستم یا نه»!

هرکس جای من بود

زندگینامه هایی که دیگران نوشته اند «رضا برجی» را با حضور در ۱۴ جنگ، در میان عکاس ها و مستند سازان رکورددار می داند. خودش البته در باره رکورد دار بودنش حرفی نزده است اما همین سه شنبه گذشته وقتی از خاطراتش حرف می زد به حضور در ۱۶ جنگ اشاره کرد! «برجی» در ۱۹ سالگی برای واحد تبلیغات لشکر «سید الشهدا(ع) » عکاسی و فیلمبرداری می کرد و از ۲۲ سالگی هم به گروه «روایت فتح» پیوست تا در کنار شهید «آوینی» به کارهایش ادامه دهد. اینکه گفتیم جنگ ۳۵ سال است که با «برجی» همراه است و این دو هنوز از هم جدا نشده اند، در واقع اشاره به جانبازی بالای ۴۰ درصدی اش هم هست. بار اولش گویا در فاو بوده و بار دومش را درست نمی دانم. شاید مربوط به همین خاطره ای باشد که که اخیراً تعریف کرده است : «هنگامی که به کردستان حمله شیمیایی شد یک دختر ۱۲ ساله را دیدم که از وحشت قدرت حرف زدن نداشت. در آن لحظه ماسک شیمیایی ام را درآوردم و به او دادم. البته این کاری است که اگر هر کس دیگری هم بود انجام می داد».

ایران، افغانستان و ...

از جنگ ایران و عراق بگیرید تا جنگ در افغانستان، تاجیکستان، کشمیر، هند، پاکستان، قره باغ، چچن، بوسنی، کوزوو، لبنان، سومالی، سودان، غزه، جنگهای خلیج فارس و ... «برجی» دوربین به دست در همه این رخدادهای مهم حضور داشته است و حاصل کارش  علاوه بر عکس ها و نمایشگاههای عکسی که در ایران و دیگر نقاط جهان برپا کرده، فیلمهای مستندی مانند «سواحل اشک و زیتون، سالهای گلوله و زنبق، مادران صربرنیتسا، لعل بدخشان و در امتداد غدیر» است. خلاصه تر اگر بگوییم : «رضا برجی» نگارش ۳ کتاب، تعداد زیادی مقاله، داوری جشنواره های مختلف، ۱۲ سریال و ۴۴ فیلم مستند، چند جایزه و نشان «ایثار» را به عنوان هنرمند جانباز در پرونده اش دارد.

دو تایش، تو هستی!

درست است که به عنوان عکاس و مستند ساز می شناسیمش «رضا برجی» اما پیش تر و بیشتر از اینها، رزمنده است. دوران دفاع مقدس برای «برجی» را می توان به ۳ دوره تقسیم کرد. دوره نخست زمانی که رزمنده ساده، تک تیرانداز، آرپی جی زن و تخریب چی بود. دوره دوم زمانی که در تبلیغات جنگ، عکاسی می کرد و دوره سوم هم زمان پیوستنش به «روایت فتح» و تبدیل شدن به پای ثابت آن است. خودش پیش از اینها گفته است کار کردن در کنار «آوینی» از الطاف الهی بود که نصیب هرکسی نمی شد اما نصیب او شده بود. به هر حال به روایت فتح و «آوینی» پیوست و تا آخر هم در کنارش ماند. این «در کنارش» که گفتیم تنها منظورمان «آوینی» نبود بلکه «برجی» پس از شهادت آوینی نیز کنار «روایت فتح» و اهدافش ماند. خودش در این باره می گوید: ... آن روزها فشار روی «آقا مرتضی» زیاد بود...یک روز گفت : رضا، دیگر ۵ تا رفیق هم برای من نمانده است و من گفتم ما که جزوشان نیستیم؟ و «سید» هم با شوخی پاسخ داد : دوتاش تویی»!

زمانی یک کار داستانی کوتاه ساختم، آقا مرتضی خبردار شد و خیلی از من گلایه کرد. گفتم آقا مرتضی! سینمای مستند هم در نهایت داستانی است ...حاتمی کیا هم از مستند به سینمای داستانی رفت... ایشان گفت بله...همه رفتند...یکی نباید بماند و این راه را دنبال کند؟ ... عَلَم مستند را چه کسی باید بالا نگه دارد؟

کاغذ کاهی

خودش هم در نوجوانی گمان نمی کرد که عکاسی و سروکار داشتن با دوربین، حرفه و بالاتر از آن همه عشق و امیدش بشود.   آشنایی اش با دوربین بر می گشت به همان سالهای پیش از انقلاب و نوجوانی. کانون پرورش فکری محله شان مسابقه نقاشی گذاشته بود. «رضا» هم یک برگ کاغذ کاهی را که مال جعبه های شیرینی بود، برداشت، نقاشی کشید و آن را برای مسابقه فرستاد. اعتراف به اینکه نقاشی را از روی تصویر دیگری چاپ کرده بود، ماند برای دوران بزرگسالی اما نقاشی اش برنده شد و جایزه اش هم یک دوربین عکاسی بود. همراه یک برگه کاغذ راهنما که روی آن اطلاعات مربوط به دوربین، نور، فیلم عکاسی، دیافراگم و ...نوشته شده بود. همین ها شد آموزش های اولیه عکاسی اش. آن وقت از در و دیوار، محله، گل کوچک بچه ها و ...عکس می گرفت. تا اینکه یک روز، بیرون شهر، دوربین از دستش توی آب افتاد. «رضا» فقط توانست غرق شدن دوربین عزیزش را تماشا کند. در حین تماشا شاید داشت به آن نقاشی کپی شده و مسابقه کانون و ... فکر می کرد!

کوله ات را سبک کن

سالهای پیش تر را نمی دانم اما نخستین بار، خبر بستری شدنش را به دلیل مشکلات تنفسی ناشی از عوارض بمب های شیمیایی، سال ۹۱ شنیدم.   دومین بارش هم سال ۹۴ بود که عوارض موج انفجار، وجود برخی زخمهای به جا مانده از جنگ و ... دوباره او را روانه بیمارستان کرد. با این همه رکوددار حضور در جنگهای مختلف و تنها خبرنگاری که می گویند چند هفته در کنار «بن لادن» زندگی کرده است، دوباره روی پاهایش ایستاد تا راهی را که ۳۵ سال پیش آغاز کرده بود ادامه دهد. او که زمانی به قول خودش برای «پریدن» عجله داشت، وقتی از شهید «آوینی» پرسیده بود که : نوبت پریدن من چه زمانی است؟ آقا مرتضی در پاسخش گفته بود : «تو در کوله‌ات چیزهایی داری ... کارهایی هست که باید انجام بدهی(فیلمهایی که باید بسازی) ...این کارها مانده ... هر وقت کوله ات را سبک  کنی، می توانی بپری...»!

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.