۳۰ مهر ۱۳۹۷ - ۱۰:۴۷
کد خبر: 625845
بغضی که صدای شکستنش را نمی‌شنویم

طفلک بچه‌ام شب و روز نداره درسهاش خیلی سخته... باز امیدوارم چون نمونه دولتی درس می‌خونه امکان قبولی‌اش توی کنکور بیشتر باشه... وگرنه خرجش که از غیرانتفاعی کمتر نیست... فقط خرد خرد پول می‌گیرند

 برای تهیه روسری ویا شالی تیره رنگ به یکی ازمجتمع‌های تجاری شهر می‌روم. پس ازمدتی جست‌وجو روسری‌ای را انتخاب می‌کنم که قیمتش نسبت به کیفیت آن چندان مناسب به نظر نمی‌رسد.

دختر فروشنده با اصرار می خواهد برای خرید مجابم کند ومی گوید: این را با قیمت قدیم می‌فروشم اگر همین الان به بنکدارمان تماس بگیرم، ۲۰ تا ۳۰ تومان گران‌تر شده الان قیمت همه چی ساعت می‌زند. سرانجام پس از بازار گرمی‌های چند دقیقه‌ای دست خالی از مغازه بیرون می‌آیم.

لحظه‌ای بعد سوار اتوبوس می‌شوم. پس از مدتی زمزمه‌های آرام دو زن که در مقابلم نشسته‌اند توجهم را جلب می‌کند. یکی که سر و وضع مرتبی دارد نجوا گونه درحالی که چهره‌اش نشان می‌دهد چندان بحث دلنشینی را نقل نمی‌کند؛ به زن مقابل می‌گوید: طفلک بچه‌ام شب و روز نداره درسهاش خیلی سخته... باز امیدوارم چون نمونه دولتی درس می‌خونه امکان قبولی‌اش توی کنکور بیشتر باشه... وگرنه خرجش که از غیرانتفاعی کمتر نیست... فقط خرد خرد پول می‌گیرند

هنوز یک ماه از سال تحصیلی نگذشته به بهانه کلاس فلان و کتاب فلان حدود ۲ میلیون تومن پول گرفتن... معلم‌های خودشون توی ساعت غیردرسی که اصلاً زمانش مناسب نیست کلاس تقویتی گذاشتن پول هم می‌گیرن...نذارم بچه‌ام بره می‌ترسم فردا پس فردا توی درسش عقب بمونه، صدمه بخوره...اگرهم شرکت کنه غیر از هزینه‌اش که کم نیس باید برای رفت وآمدش سرگردون بشم؛ شوهرم که صب می‌ره آخرشب برمی گرده همه کارها به خودم نگاه می‌کنه بدبخت شوهرم فقط کار می‌کنه و پول میاره... ما هم که به جز همین بچه سرمایه و دلخوشی نداریم همه زندگیمون همین بچه شده... زن بغض می‌کند.

اتوبوس به ایستگاه مورد نظرم می‌رسد پیاده می‌شوم، اما نمی‌دانم چرا بغض زن هرلحظه در گلوی من سنگینی می‌کند... د. بازهم مقاومت می‌کنم تا گریه نکنم.

منبع: روزنامه قدس

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.