آیین بزرگداشت محمدعلی بهمنی با حضور شاعران و نویسندگان برجسته کشور در مشهد برگزار شد.

بزرگداشت محمدعلی بهمنی در مشهد برگزار شد

 به گزارش ایسنا- منطقه خراسان، محمد علی بهمنی در مراسم رونمایی از کتاب«روزگار من و شعر» اثر احمد امیر خلیلی و بزرگداشت استاد محمدعلی بهمنی همراه با شعرخوانی شاعران برجسته خراسانی در محل فرهنگسرای فناوری و رسانه اظهار کرد: من شاگردِ به دنیا نیامده‌ی شعر هستم و زمانی که شعری از جانب جوان شاعری خوانده می‌شود که دارای روح و شعری است که شعر من فاقد آن است، به این موضوع پی می‌برم که شعر بحثی نیست که نام من بر آن قرار بگیرد و فراتر از آن است.

 وی افزود: من شاگرد یکایک شما عزیزان هستم و وظیفه خود دانستم که امشب در خدمت شما عزیزان باشم. کتاب روزگار من و شعر نیز به همت احمد امیر خلیلی تهیه شده است.

  غلام‌رضا طریقی در ادامه این برنامه ضمن قرائت شعر دل تازه مسلمان شده است/ که به عشق تو قمر قاری قرآن شده است، بیان کرد:  در این بیت از شعر قمر بنا به دلیل میمزی حذف و با بشر جایگزین شده است ولی اصل شعر و بدون ایجاد ممیزی «قمر» است.

 استاد  بهمنی شاعر شنیدنی و دیدنی است

 وی افزود: به احمد امیر خلیلی بابت تهیه این کتاب تبریک عرض می‌کنم. در گذشته دیدن آدم‌ها آسان نبود و صفحه‌های مجازی گستردگی امروز را نداشت. همیشه یکی از آرزوهای من دیدار استاد بهمنی بود. در دهه هفتاد در صدمین شماره سروش شعری از استاد چاپ و طرح چهره‌ای از ایشان نیز در کنار آن شعر قرار داشت. چند سال بعد با برگزاری کنگره شعر و قصه در بندرعباس به شوق دیدار ایشان به آنجا رفتم. استاد  بهمنی شاعر شنیدنی و دیدنی است.

 این شاعر غزل‌سرای معاصر در رابطه با تصور خود از شهر مشهد، خاطرنشان کرد: در دهه هفتاد که سرودن شعر را آغاز کردم معمولا آموزش‌وپرورش میانه خوبی با بچه‌های اهل شعر نداشت و برعکس تمامی شهرها فقط آموزش‌وپرورش مشهد جزوه‌ای از اشعار بچه‌ها را گردآوری کرد که بعدها تبدیل به کتاب روزنه اثر محمد کاظمی شد و به صورت منظم جلساتی برای رسیدگی به این بچه‌ها برگزار می‌شد. همیشه آرزو می‌کردم که ای کاش در مشهد تحصیل می‌کردم.

 در ادامه سعید بیابانکی، شاعر غزل‌سرای فارسی ضمن سرودن شعر مستی به شکستن سبویی بند است/ هستی به بریدن گلویی بند است/ گیسو مفشان، توبه ی ما را مشکن/ چون توبه‌ی عاشقان به مویی بند است... در پایان نیز شعری به مناسبت شهادت امام هادی(ع) سرود.

  راز ماندگاری شعر فارسی به زیبایی و موزون بودن است

 کیوان ساکت تصریح کرد: ترکیبات استاد بهمنی در شعر باید مورد توجه شاعران جوان قرار بگیرد. امروز بیش از آنکه به صورت و زیبایی شعر به مفهوم توجه می‌شود که زبان فارسی با این‌گونه شعر بیگانه است. راز ماندگاری شعر فارسی به زیبایی و موزون بودن است. به شاعران جوان پیشنهاد می کنم که کتاب «موسیقی شعر» نوشته استاد محمدرضا شفیعی کدکنی را مطالعه کنند. استاد در این کتاب در صفحه 25 تاثیر تمام شاعران گذشته از شعر اروپا و فرانسه را اثبات کرده‌اند.

 وی ادامه داد: در گذشته می گفتند که صادق هدایت موسیقی ایرانی را دوست نداشته و تنها موسیقی غربی گوش می کرده، مهدی اخوان ثالث از قول دکتر تقی تفضلی نقل می‌کند که در پاریس بودم، سالها پیش، و هدایت نیز در پاریس بود. گاهگاهی دیداری داشتیم و یک بار چنینی پیش امد که در گذرگاهی دیدمش خیابانی نزدیک خانه من گفتیم و شنفتیم و راهکی رفتیم، پیاده اگرچه من شوریده و رنجور بودم واو افسرده، و به خانه من که رسیدیم، خواندمش، پذیرفت و درون آمد.

 ساکت در بیان ادامه این داستان عنوان کرد: لختکی آسودیم، سرگرم تنقل و از ری و روم و بغداد سخن گفتن. مینایی از باده فرنگان داشتم، پیش گذاشتم نم نمک لب تر کردیم تا کم کمک مستان شدیم و ان چنان تر. دیگر سخن را بازار نمانده بود هردو بر این بودیم. صفحاتی چند از الحان و نغمه های فرنگ به خانه داشتم از همه دستی گوناگون.خواستم ان صندوقچه کوکی پیش آورم، شنیدن را. خواستم وبرخاستم لکن حرمت میهمان را ان هم چنو عزیز میهمانی، به مشورت پرسیدم که از فلان و فلان خوشتر داری یا ان یک و ان دیگر و نام بردم تنی چند از  فحول ائمه شریفترین الحان فرنگ را که همه را نیک می شناخت ، به تمام و کمال و اشارتی کافی بود.دیدم که جواب نمی دهد .دیگران را نام بردم از نوکارتران و نزدیکتر به زمانه ما باز جواب نداد .خاموش ماندم که او سخن گوید. هیچ نگفت اما به پای خاست ساغری در دست گریبان و گره زنار فرنگ گشوده، همچنان خاموش سوی پستوی حجره رفت، که اشنا بود و باز امد. سه تار من در دستش به من داد و بازگشت به جای خویش و نشست بی انکه سخنی گوید.به شگفت اندر شدم که به خبر می شنیدم که او چنین ساز و سرودها خوش ندارد و شاد شدم که به عیان می دیدم نه چنان است. ساز کوک ترک داشت .نواختن گرفتم. نخست کرشمه درامدی ملایم و بعد و بعد همچنان تا بیشتر گوشه ها و فراز و فرودها. پنجه گرم شده بود، که ساز خوش بود و راه دلکش و جوان بودیم و شراب ما را نیک دریافته، حالتی رفت که مپرس. و صادق را می‌دیدم که سر می جنباند و گفتی به زمزمه چیزی  می خواند . چون چندی برامد،برخاست ساغر منش پرکرده به دستی و به دیگر دست نقل پیش امد  وبه من داد. نوشیدم شادی او را و یادی چند تن از دوران عزیز و ازادگان ایران چنان که همه دانند، برین سنت نوشند من مقام دیگر کردم و دلیر براندام گرمتر و بهنجارتر می رفتم و می رفتم همچنان دلیر. در پیچ و خم راهی باریک بودم به ظرافت و سوز که ناگاه شنیدم صیحه ای از صادق برآمد و گفت بس است! ، بس. و گریستن گرفت. گفت آنچه شنیدی انکار من این عالم جادویی را همه خبر است و بیشتر اخبار دروغ منکر ژرفی و پاکی و شرف این الحانم . چرا که من در طول زندگی خود هرگز تاب تحمل این مقدار حساسیت و لطافت و سِحر را نداشته ام که چنگ در جگرم می اندازد و همۀ درد و اندوه مرا بیدار می کند تا جایی که از شدت رقت و انگیزش تأثرات درونی تا سرحد جنونم می برد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.