سخت است اما بیایید فرض کنیم مطالب کتاب فارسی سال ششم ابتدایی را مثل خیلی از درسهای دوره دانشآموزی، فراموش کردهایم! در این صورت، باور میکنید که این شعر مال یک شاعر طنزپرداز باشد؟
بود یا بُوَد؟
من و شما هرچه از آموختههای دوران ابتدایی و راهنمایی را که به دست باد و شیطنتهای کودکانه و فراموشی سپرده باشیم، معمولاً شعرهایی از این دست را فراموش نکرده و نمیکنیم. همانطور که نام «ابوالقاسم حالت» تقریباً فراموش نشدنی است. شاعری که هنوز و گاه و بیگاه و در سالگرد درگذشتش، کارشناسان سرِ اینکه «حالت» بیشتر اول، شاعر بوده یا طنزپرداز یا نویسنده بحث میکنند. ما البته بحثی درباره این موضوع نداریم و بیشتر از اینها، «حالت» بودن، مرحوم حالت برایمان اهمیت دارد.
من و شما هرچه از آموختههای دوران ابتدایی و راهنمایی را که به دست باد و شیطنتهای کودکانه و فراموشی سپرده باشیم، معمولاً شعرهایی از این دست را فراموش نکرده و نمیکنیم. همانطور که نام «ابوالقاسم حالت» تقریباً فراموش نشدنی است. شاعری که هنوز و گاه و بیگاه و در سالگرد درگذشتش، کارشناسان سرِ اینکه «حالت» بیشتر اول، شاعر بوده یا طنزپرداز یا نویسنده بحث میکنند. ما البته بحثی درباره این موضوع نداریم و بیشتر از اینها، «حالت» بودن، مرحوم حالت برایمان اهمیت دارد.
یعنی مرحوم «حالت» و شعر مادرش که طنز هم نیست، از حیث آشنایی با افعال زبان فارسی حق طنزآلود بزرگی به گردن همه بچه دبستانیها دارند! آن سالها و در کش و قوس یادگیری درسها و کلمههای جدید، یک مصراع از شعر(زیرا بُوَد رضای خدا در رضای تو) برای نخستین بار ما را با صورت جدیدی از فعل «بود» یعنی «بُوَد» آشنا کرد. خود من اعتراف میکنم هنوز که هنوز است، در کنار عطر خاطره شعر «مادر»، بغض و طعم و طنز پسگردنیهای معلممان هم به خاطر اشتباه خواندن این دو فعل بهخوبی یادم مانده است.
البته و خداوکیلی احساس، محبت و ارادتی که امروز به «حالت» دارم اصلاً شبیه احساسی که در دوران دبستان و پسگردنیهایش نسبت به این شاعر و شعر«مادر» او داشتم نیست!
اینجوری شروع شد
هنوز ۱۳ یا ۱۴ سالی بیشتر نداشت که مجبور به شعر گفتن شد. با همکلاسیاش قهر کرده و حالا دلتنگی پشیمانش کرده بود. اهل منتکشی هم نبود، یعنی بود، اما دوست نداشت آنقدر تابلو باشد که همکلاسیها رویش اسم «منتکِش» را بگذارند. پس همه استعداد شکوفا نشدهاش را حاضر کرد و هر جور بود سه بیت برای همکلاسیاش سرود.این آشتینامه با اینکه خیلی شعر نبود اما لابد چون رگههایی از روحیه طنازی داشت، افاقه کرد و دل طرف را به دست آورد. احتمالاً آن روز «ابوالقاسم» خودش هم بابت استعداد شاعری و همچنین اثر شعر روی دیگران شگفتزده شد.
البته و خداوکیلی احساس، محبت و ارادتی که امروز به «حالت» دارم اصلاً شبیه احساسی که در دوران دبستان و پسگردنیهایش نسبت به این شاعر و شعر«مادر» او داشتم نیست!
اینجوری شروع شد
هنوز ۱۳ یا ۱۴ سالی بیشتر نداشت که مجبور به شعر گفتن شد. با همکلاسیاش قهر کرده و حالا دلتنگی پشیمانش کرده بود. اهل منتکشی هم نبود، یعنی بود، اما دوست نداشت آنقدر تابلو باشد که همکلاسیها رویش اسم «منتکِش» را بگذارند. پس همه استعداد شکوفا نشدهاش را حاضر کرد و هر جور بود سه بیت برای همکلاسیاش سرود.این آشتینامه با اینکه خیلی شعر نبود اما لابد چون رگههایی از روحیه طنازی داشت، افاقه کرد و دل طرف را به دست آورد. احتمالاً آن روز «ابوالقاسم» خودش هم بابت استعداد شاعری و همچنین اثر شعر روی دیگران شگفتزده شد.
اینها مربوط به قبل از کشف استعدادش بود اما ماجرای واقعاً شاعر شدنش را از زبان خود او بخوانید: «تابستانها که مدرسه تعطیل بود فراغت بیشتری داشتم و میتوانستم هم شعر بسازم و هم دنبال چاپ آن بروم، اما روزنامههای ادبی آن ایام که عبارت بودند از «نسیم شمال» و «کانون شعرا» و «توفیق» همه از چاپ اشعارم خودداری میکردند، چون بسیار ناپخته بود، ولی این امر به هیچوجه موجب دلسردی من نمیشد. تا دو سه سال بعد که کمکم بعضی از اشعارم در روزنامهها چاپ شد». بعد از چاپ این شعر «حالت» دل و جرئتی به هم زد و کمکم خودش را به انجمنهای ادبی مختلف رساند و در نهایت یکبار که یکی از شعرهای چاپ شدهاش در روزنامهها را خواند، موجب حیرت و تحسین اعضای انجمن شد و مشغلهها و مشغولیاتش شروع شد.
پاینده بادا ایران
شاید یکی از طنزهای زندگیاش تغییر شغلهای چند باره سالهای۱۳۲۰ به بعد باشد. همکاری با روزنامهها و مجلات مختلف، طنزنویسی با نامهای مستعار خروس لاری، ابوالعینک و همچنین سردبیری در مجلات توفیق و گلآقا، ساختن تصنیف برای رادیو، رفتن به هندوستان به دعوت کمپانی فیلمسازی «اورگرین پیکچر» برای دوبله فیلم، استخدام در شرکت نفت که آن را تا بازنشستگی ادامه داد، ترجمه، تألیف و... مجموعه فعالیتهایی است که «حالت» در همه آنها دستی دارد.
پاینده بادا ایران
شاید یکی از طنزهای زندگیاش تغییر شغلهای چند باره سالهای۱۳۲۰ به بعد باشد. همکاری با روزنامهها و مجلات مختلف، طنزنویسی با نامهای مستعار خروس لاری، ابوالعینک و همچنین سردبیری در مجلات توفیق و گلآقا، ساختن تصنیف برای رادیو، رفتن به هندوستان به دعوت کمپانی فیلمسازی «اورگرین پیکچر» برای دوبله فیلم، استخدام در شرکت نفت که آن را تا بازنشستگی ادامه داد، ترجمه، تألیف و... مجموعه فعالیتهایی است که «حالت» در همه آنها دستی دارد.
جوانترهای امروزی خیلی به یاد ندارند اما آنهایی که جوانی، نوجوانی و کودکیشان برمیگردد به سالهای ۵۸ تا آغاز دهه ۷۰ خوب به یادشان هست که سرود جمهوری اسلامی ایران در آن روزها اینگونه آغاز میشد: «شد جمهوری اسلامی به پا... که هم دین دهد هم دنیا به ما...در سایه قرآن جاودان... پاینده بادا ایران...». راستی چند نفرمان میدانستیم شاعر نخستین سرود ملی پس از انقلاب مرحوم «ابوالقاسم حالت» بود؟ او سوم آبان۱۳۷۱ از دنیا رفت.
خبرنگار: مجید تربتزاده
خبرنگار: مجید تربتزاده
نظر شما