زندگی و شخصیت حضرت فاطمه(س) به عنوان مهمترین و تأثیرگذارترین زن تاریخ اسلام که الگوی مسلمانان هم بهشمار میآیند همیشه مورد توجه بوده و همواره در طول تاریخ اسلام، ابعاد مختلف شخصیتی و سبک زندگی ایشان مورد تحلیل و بررسی قرار گرفته است.
حجتالاسلام مهدی احمدی، پژوهشگر تاریخ اسلام و مدیرعامل مؤسسه آستان حضرت حسین بن موسی الکاظم(ع) طبس در گفتوگو با قدس به شخصیت اجتماعی حضرت فاطمه(س) و ماجرای تاریخی بخشش گردنبند زیبای حضرت فاطمه(س) اشاره دارد.
حجتالاسلام احمدی گفت: جابر بن عبدالله نقل میکند نماز پیامبر(ص) تمام شد و حضرت هنوز در محراب مسجد حضور داشتند. مردم هم بودند. مرد فقیری آمد که از شدت ضعف حتی نمیتوانست روی پای خودش بایستد. پیامبر(ص) که چشمشان به پیرمرد ناتوان افتاد، حالش را پرسیدند، پیرمرد فقیر گفت: یا رسولالله، بهشدت گرسنهام و غذا نخوردهام. پیامبر(ص) در آن لحظه چیزی همراهشان نبود که به پیرمرد بدهند. پس یکی از صحابی را صدا زدند و گفتند پیرمرد را به خانه فاطمه(س) ببر. رسول خدا(ص) رو به پیرمرد گفت: برو به خانه کسی که خدا و رسولش او را دوست دارند و او هم خدا و رسولش را دوست دارد.
صحابی، پیرمرد را به خانه فاطمه(س) رساند و ماجرا را برای دختر پیامبر(س) تعریف کرد. آنگاه پیرمرد لب به سخن گشود و گفت: ای دختر پیامبر! من از گرسنگی به در خانهات آمدهام و از فقر و نداری به تو پناه آوردهام، مرا کمکی کن.
راوی ادامه میدهد: شرایط مدینه جوری بود که حضرت فاطمه(س) در مشکلات مالی بودند، اما برای اینکه پیرمرد دست خالی نرود با وجود تنگای مالی، گردنبند زیبایی که داشتند را به پیرمرد دادند و فرمودند: برو گردنبند را بفروش و برای خودت غذایی بخر و نیازهایت را برطرف کن.
پیرمرد عرب با خوشحالی گردنبند را گرفت و به طرف مسجد پیامبر آمد و به رسول خدا(ص) گفت: ای رسول خدا، این گردنبند را دخترت فاطمه(س) به من بخشید تو بگو کسی از مسلمانان آن را از من بخرد و پولش را به من بدهد.
پیامبر تحت تأثیر این کار فاطمه(س) قرار گرفت، بهخصوص که میدانست حضرت خودش در فشار مالی است و در آن لحظه گریهاش گرفت. عمار یکی از اصحاب رسول خدا(ص) برخاست و از پیامبر اذن گرفت و گردنبند را خرید.
عمار آنگاه به غلامش گفت: من تو و این گردنبند را به فاطمه(س) بخشیدم، پس برو پیش او و این گردنبند را هم به او برگردان.
غلام عمار به خانه فاطمه(س) که رسید قصه را گفت و گردنبند را هم به حضرت برگرداند. حضرت فاطمه(س) رو به غلام کرد و فرمود: من هم در راه خدا تو را آزاد کردم و گردنبند را برداشت که به درون خانه برود. غلام لبخند زد. حضرت دلیل تبسم را پرسید. غلام گفت: بزرگی و خیر و برکت این گردنبند برایم عجیب است که فقیری را سیر کرد و پوشاند و بینیازش کرد. غلامی هم آزاد شد و در نهایت هم گردنبند به صاحبش برگشت.
: زندگی و شخصیت حضرت فاطمه(س) به عنوان مهمترین و تأثیرگذارترین زن تاریخ اسلام که الگوی مسلمانان هم بهشمار میآیند همیشه مورد توجه بوده و همواره در طول تاریخ اسلام، ابعاد مختلف شخصیتی و سبک زندگی ایشان مورد تحلیل و بررسی قرار گرفته است.
حجتالاسلام مهدی احمدی، پژوهشگر تاریخ اسلام و مدیرعامل مؤسسه آستان حضرت حسین بن موسی الکاظم(ع) طبس در گفتوگو با قدس به شخصیت اجتماعی حضرت فاطمه(س) و ماجرای تاریخی بخشش گردنبند زیبای حضرت فاطمه(س) اشاره دارد.
حجتالاسلام احمدی گفت: جابر بن عبدالله نقل میکند نماز پیامبر(ص) تمام شد و حضرت هنوز در محراب مسجد حضور داشتند. مردم هم بودند. مرد فقیری آمد که از شدت ضعف حتی نمیتوانست روی پای خودش بایستد. پیامبر(ص) که چشمشان به پیرمرد ناتوان افتاد، حالش را پرسیدند، پیرمرد فقیر گفت: یا رسولالله، بهشدت گرسنهام و غذا نخوردهام. پیامبر(ص) در آن لحظه چیزی همراهشان نبود که به پیرمرد بدهند. پس یکی از صحابی را صدا زدند و گفتند پیرمرد را به خانه فاطمه(س) ببر. رسول خدا(ص) رو به پیرمرد گفت: برو به خانه کسی که خدا و رسولش او را دوست دارند و او هم خدا و رسولش را دوست دارد.
صحابی، پیرمرد را به خانه فاطمه(س) رساند و ماجرا را برای دختر پیامبر(س) تعریف کرد. آنگاه پیرمرد لب به سخن گشود و گفت: ای دختر پیامبر! من از گرسنگی به در خانهات آمدهام و از فقر و نداری به تو پناه آوردهام، مرا کمکی کن.
راوی ادامه میدهد: شرایط مدینه جوری بود که حضرت فاطمه(س) در مشکلات مالی بودند، اما برای اینکه پیرمرد دست خالی نرود با وجود تنگای مالی، گردنبند زیبایی که داشتند را به پیرمرد دادند و فرمودند: برو گردنبند را بفروش و برای خودت غذایی بخر و نیازهایت را برطرف کن.
پیرمرد عرب با خوشحالی گردنبند را گرفت و به طرف مسجد پیامبر آمد و به رسول خدا(ص) گفت: ای رسول خدا، این گردنبند را دخترت فاطمه(س) به من بخشید تو بگو کسی از مسلمانان آن را از من بخرد و پولش را به من بدهد.
پیامبر تحت تأثیر این کار فاطمه(س) قرار گرفت، بهخصوص که میدانست حضرت خودش در فشار مالی است و در آن لحظه گریهاش گرفت. عمار یکی از اصحاب رسول خدا(ص) برخاست و از پیامبر اذن گرفت و گردنبند را خرید.
عمار آنگاه به غلامش گفت: من تو و این گردنبند را به فاطمه(س) بخشیدم، پس برو پیش او و این گردنبند را هم به او برگردان.
غلام عمار به خانه فاطمه(س) که رسید قصه را گفت و گردنبند را هم به حضرت برگرداند. حضرت فاطمه(س) رو به غلام کرد و فرمود: من هم در راه خدا تو را آزاد کردم و گردنبند را برداشت که به درون خانه برود. غلام لبخند زد. حضرت دلیل تبسم را پرسید. غلام گفت: بزرگی و خیر و برکت این گردنبند برایم عجیب است که فقیری را سیر کرد و پوشاند و بینیازش کرد. غلامی هم آزاد شد و در نهایت هم گردنبند به صاحبش برگشت.
نظر شما