حالا چند سال بعد از آن که متروپل آوار شد روی امید آبادانی‌ها، آبادان دوباره شهر زندگی شده است؛ شهر آفتاب‌های روشن و عینک ریبن؛ شهر فوتبال و ته‌لنجی؛ شهر اروند و ماهی صُبور.

صبور در ساحل اروندرود

از اسکله تا بازار ماهی‌فروش‌ها راهی نیست. بازار ماهی‌فروش‌ها همیشه شلوغ است و بوی زُهم ماهی آدم را دیوانه می‌کند. هر روز، قایق‌ها که از دریا برمی‌گردند، همه اروند بوی ماهی می‌گیرد؛ همه آبادان.
آبادانی‌ها عشق ماهی خوردن هستند. هوای شلوغ و شرجی آبادان، جان می‌دهد برای کباب کردن ماهی. حالا چند سال بعد از آن که متروپل آوار شد روی امید آبادانی‌ها، آبادان دوباره شهر زندگی شده است؛ شهر آفتاب‌های روشن و عینک ریبن؛ شهر فوتبال و ته‌لنجی؛ شهر اروند و ماهی صُبور.

برای آبادانی‌ها هیچ ماهی‌ای، صُبور نمی‌شود

بازار ماهی‌فروش‌های آبادان، هزار و یک جور ماهی دارد اما برای آبادانی‌ها هیچ ماهی‌ای، صُبور نمی‌شود. ما هم که مسافریم، ترجیح می‌دهیم ادای آبادانی‌ها را در بیاوریم. چیزی در هوای جنوب هست، در هوای گرم آبادان، که آدم را هل می‌دهد تا بی‌خیال همه ملاحظات دست‌وپاگیر و تعارف‌تکلف‌های ملال‌آور، تن بدهد به سرخوشی گذرایی که در گذر لحظه‌ها هست. در آبادان همه چیز گرم و گیراست؛ آدم‌هایش بیشتر از هر چیز دیگری.

ماهی‌فروش جوان، وسط آن همه شلوغی و سر و صدا، حوصله دارد که توضیح بدهد که ماهی صبور چه شکل و قیافه‌ای دارد و کجا می‌شود صیدش کرد. مختصر این که ماهی صبور در ساحل اروندرود، فراوان است و راحت می‌شود با قایق‌های صیادی، تور پهن کرد و چند سبد صبور را آورد به همین بازار ماهی فروش‌ها.

صبور در ساحل اروندرود

آبادانی‌ها، ماهی‌شان را می‌خرند و می‌روند و ما می‌مانیم با یک پلاستیک ماهی صبور. فروشنده راهنمایی می‌کند که نمی‌خواهد خودتان را نگران کنید. بیرون بازار، بساط کباب کردن ماهی به‌راه است.

ماهی کباب‌کردن در آبادان، آداب دارد

ماهی کباب‌کردن در آبادان، آدابی دارد که بعید است جای دیگری هم بشود پیدایش کرد. جوان بادبزن‌به‌دست می‌گوید: «صبور تنوری» و همه توضیحاتی را که باید بدهد درباره این‌که چطور می‌شود صبور را کبابی کرد روی سیم‌های گریل، خلاصه می‌کند در همین دو کلمه.

خبری از تنور نیست. چندتا اجاق سیمانی و فلزی، سرپا شده تا مسافرهایی که جایی برای کباب کردن ماهی ندارند، در آبادان از این فقره، بی‌نصیب نمانند. یکی دو بشکه هم هست که انصافا بیشتر از اجاق‌های سیمانی و فلزی، به تنور شباهت دارد. ماهی‌ها را صاف از وسط باز می‌کند و پهن می‌کند روی گریل، بعد از توی قابلمه‌ای که زیر بساط پنهان است تا لابد خاکستری چیزی نیفتد تو آن، چند قاشق مواد سبز تیره‌رنگی را می‌مالد روی تن ماهی و گریل‌ها می‌چیند دورتا دور بشکه؛ یا ردیف می‌کنند روی زغال‌های اجاق. آن‌وقت طولی نمی‌کشد که آب و روغن‌ها چک‌چک می‌چکند روی زغال‌ها و بوی دود می‌پیچد در فضای شلوغ بیرون بازار ماهی‌فروش‌ها در جاده ساحلی اروند.

از هند تا آبادان و خرمشهر

حکایت آن قابلمه و آن مواد سبز تیره، حکایت مفصلی است؛ آبادانی‌ها می‌گویند «حشو» یک‌جورهایی حکم همان سبزی‌ها و مخلفاتی را دارد که ما آن مرغ شکم‌پر می‌پزیم(یا درست‌تر آن‌که سالی یکی دو مرتبه می‌پختیم؛ قبل از این موج‌های آخری گرانی‌ که همه دست و دلبازی‌های گاه‌به‌گاه پدرانه را شست و با خودش برد)

حشو اصلش آب تمر هندی است که از آن طرف آب‌ها می‌آید؛ احتمالا از خود هند و سواحل گرمش. از همان‌جا صاف می‌آید تا چابهار و بندرعباس و بوشهر و آخر کار، می‌رسد به ساحل اروند، به آبادان و خرمشهر؛ و حسابی نقش دارد در پخت‌وپزهای اینجا.

صبور در ساحل اروندرود

آبادانی‌ها سیر و پیاز تف‌خورده را می‌ریزند روی تمر هندی. بعد گشنیز و شنبلیله و جعفری و پیازچه(و احتمالا یکی دو سبزی کم و زیاد دیگر که ذائقه‌شان بکشد) را هم خرد می‌کنند و می‌ریزند روی آن. شیره خرما هم هست. بعضی‌ها شیره خرما را می‌کشند روی پوست ماهی تا بهتر بپزد و جدا بشود از گوشتش. گاهی هم یکی دو قاشق از شیره‌های شیرین را می‌ریزند توی قابلمه حشوها تا کار را تمام بکنند.

در ساحل زنده اروندرود

شاید بشود حشو را جای دیگری هم آماده کرد؛ حتی شاید بشود در بازار ماهی‌فروش‌های شهرهای دیگر هم یکی دو تا صبور یخ‌زده پیدا کرد، اما شلوغ و شرجی آبادان را هیچ‌جای دیگر پیدا نمی‌کنید؛ بوی اروند را و خوشی گذرایی را که این‌جا در گذر لحظه‌ها جاری است.

هیچ‌کس منتظر ما نیست؛ هیچ کاری نداریم و اصلا دیر نشده و دیر نمی‌شود. ما درست در همین لحظه داریم زندگی می‌کنیم. در همین لحظه که جوان بادبزن‌به‌دست دارد زغال‌هایش را باد می‌زند تا ماهی صبور با آن لایه ترش و شیرین حشو، کبابی بشود و ما آن را داغاداغ به دندان بکشیم، اینجا در حاشیه شلوغِ بازار ماهی‌فروش‌های آبادان؛ در ساحل زنده اروندرود.

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.