به گزارش قدس آنلاین، او مدعی است، کتابش که از تولد روحالله در خانه بزرگ آقامصطفی در خمین شروع میشود و با وداع شگفتانگیز مردم ایران با امامخمینی(ره) در بهشت زهرای تهران به پایان میرسد، سعی نکرده خوانشی جدید باشد از «زندگی امامخمینی(ره)»، بلکه تلاشی بوده برای یافتن حقیقت خودِ زندگی، آنطور که حاجآقا روحالله به عموم مردم از عوام تا خواص میگفت، البته از لابهلای گزارشهای مرتبط با وقایع زندگی ایشان.
ما در گفتوگو با این نویسنده و پژوهشگر، کشمکشی که بر سر روایت امام خمینی(ره) در همه این سالها وجود داشته را مورد بحث قرار دادهایم.
در یکی از گفتوگوهای اخیرتان اشاره کرده بودید احیای سلطنت در واقع پروژه خطرناک منورالفکران برای کنار زدن روحانیت تشیع بود. بعد هم گفته بودید در واقع خواستند چیزی مثل شاه را عَلَم کنند که مثلاً در ایران باستان «فره ایزدی» دارد. سؤال من این است در چنین شرایطی چطور میشود یکباره مفهومی به اسم «امام» سربر میآورد؟
من جایی در کتاب -به گمانم در فصل نهضت- اشاره کردهام که نهضت امام(ره) یکسری زمینههایی جدای از شخصیت خودِ حضرت امام(ره) داشت که خود حکومت پهلوی آن را فراهم کرده بود ازجمله تأکید بر برخی واژههایی که به مقصود و منظور دیگری انجام شد ولی نتیجه دیگری داد.
واژه «فره ایزدی» که شما به آن اشاره کردید، یکی از همین واژگان بود. روشنفکرها به علت زیست مدرنی که داشتند فکر میکردند میشود کلمهها را در هر جایگاهی به کار برد. این کاری است که استعمار در قرون قبلی با منابع کشورهای جهان سوم و ازجمله منابع فارسی انجام داده که بخشی از ردپای آن را مثلاً میتوانیم در تحقیقات ادوارد سعید نیز پیدا کنیم. ادوارد سعید نشان میدهد چطور غربیها، واژههایی را که برای خودشان نبود از متون شرقیها برداشتند و به نوعی همان واژه را مستمسک برای چیزی قرار دادند که او به آن «شرق شناسی» میگوید.
این اتفاق در ایران نیز مراحلی داشت، از دوره پس از مشروطه و پیش از تشکیل پهلوی بگیرید تا دوران پهلوی اول و دوم که این جریان ادامه دارد و روشنفکران نیز میخواستند همچنان کاری را انجام دهند و مثلاً میگفتند مواجهههایی مثل فره ایزدی و امثالهم را برمیداریم و برای مثلاً یک شاه ضعیفِ بیمقداری همچون محمدرضا شاه پهلوی به کار میبریم. برای خود رضاشاه نیز حتی این واژه بیمعنی بود، چراکه او را انگلیسیها بر سر کار آوردند.
روشنفکران فکر میکردند میشود این واژگان را در خدمت مقاصد و امیال خودشان به کار ببرند همانطور که در همه دنیا و کشورهای غیرجهان اول این کار را کردند و به مقصودشان نیز رسیدند.
من در کتاب «سیمرغ سیمرغ» توضیح دادم زبان فارسی یک وضعیت ویژهای دارد که من به آن تنها زبان کهن و عتیق زنده دنیا میگویم که هرچند عمر زبان فارسی جدید چندان زیاد نیست و چه بسا با این حروف و شکل از خیلی از زبانهای دیگر دنیا ممکن است کمتر باشد، ولی پیوند وثیقی با گذشته تمدنی یا با زبانهای کهنتر و فارسی کهنی که اینجا بودهاند، دارد. این پیوند موجب یک نوع استمرار و یک نوع حیات معنوی شده که اجازه نمیدهد هر کاری را با این زبان بشود کرد. انسان نمیتواند این را هر جور خواست در هر قالبی بریزد. روشنفکران فکر میکردند میتوانند این کار را با زبان فارسی و مفاهیم اصلی آن بکنند. اینها مثلاً «فره ایزدی» را برآوردند که در خدمت حکومت پهلوی قرار بدهند، ولی به قول شما بیش از آنکه بر اندام ناساز سلطنت بنشیند، بر قامت واژه امام(ره) سازگار آمد و اصلاً مردم حس میکردند اگر هم قرار باشد فره ایزدی باشد، در شخصیتی مثل امام خمینی(ره) بیشتر قابل دریافت و تصدیق تام است تا آن دو شخصیت قبلی یعنی رضا شاه و پسرش.
بنابراین من این را قبول دارم که از قضا سرکنگبین صفرا فزود.
اینها میخواستند یک بهانه و ابزاری برای انقیاد کامل ایران درست کنند و به سمت شریعتزدایی و کنار زدن روحانیت بروند ولی هیچوقت پیشبینی نمیکردند همین کارها یک چنین جوششی به وجود بیاورد. البته راستش را بخواهید حتی خود روحانیت نیز این را پیشبینی نمیکرد. ما اکنون یک مقدار باید از موضع منصفانهای صحبت کنیم و به همین خاطر میخواهم بگویم پهلوی به دستور کشورهای توسعهیافته انجام داد، کار غیرعاقلانهای نبود و کاری بود که همه جوانب آن در نظر گرفته شده بود و همه جا نیز تقریباً جواب داده بود و هیچ نشانهای نیز مبنی بر اینکه قرار است یک شخصیتی همچون امام خمینی(ره) ظهور کند و این ماجرا را به هم بریزد، هیچ جا وجود نداشت ولی از آنجایی که تاریخ در اختیار انسانها نیست، همان چیزی که میخواستند با آن ابزاری برای غلبه و سیطره بسازند، شرایط دیگری را بهوجود آورد.
در گفتوگویی که با آقای هادی حکیمیان داشتم در کتاب «روحالله» روایتی مستندگونه از امام را ارائه کرده بودند، وقتی از مهمترین چالش او در مقام نویسنده درباره امامخمینی(ره) پرسیدم به وجوه مختلف امام(ره) اشاره کرد و گفت روایت کسی که عارف، فیلسوف، سیاستمدار، شاعر و فقیه است، کار را بسیار سخت میکند. میخواستم بدانم شما مهمترین چالش روایت امام(ره) را چه میدانید؟
این سؤال یک جواب معمول دارد که مهم است ولی کافی نیست و اینجا بد نیست به آن اشاره کنم. در مورد شخصیتهای بزرگ و تاریخساز و بهخصوص شخصیتهای مؤسّس، ما هیچوقت به آن روایت کلان نمیرسیم چراکه اساساً تأسیس و بنیانگذاری نوعی ارجاع به بنیاد امور است که بنیاد امور هم همیشه هست و برای همین نیز همیشه میتوان روایت آدمهای مؤسس را چه در حوزه سیاسی و چه در حوزه علمی تکمیل کرد و هیچ وقت این آدمها تمام نمیشوند. در چرایی این موضوع، اگر بخواهم دمدستی تشبیه کنم، انگار چشمهای در این آدمها وجود دارد که هر چقدر شما آن را روایت کنید، باز هم جوشش خواهد داشت. این جوابی است که مثلاً در مورد کل چنین آدمهایی چه در تاریخ خودمان و چه در تاریخ غرب میتوانیم بگوییم.
یک نکتهای در مورد امام(ره) اما وجود دارد که من میخواهم ادعای دیگری بکنم و آن مسئلهای است که در مقدمه «سیمرغ سیمرغ» نیز به آن اشاره کردم. مشکلی که ما با روایت امام(ره) داریم این نیست که چند روایت ارائه شده و این روایتها کامل و جامع نبوده است و حالا مثلاً باید روایتهای جدیدی بیاید و این جامعیت را به منصه ظهور برسانیم؛ من میخواهم بگویم ما اصلاً امام(ره) را تا به حال روایت نکردهایم یعنی تا حالا روایتی از امام(ره) ارائه نشده است.
اگر روایت را یک متن منسجم و یک نثر دارای نظم درونی بدانیم، یعنی روایت را صرفاً گزارشهای پراکنده ندانیم بلکه متنی بدانیم که از یک نقطه شروع میشود و در نقطهای تمام میشود، همچنان که مثلاً در همه شخصیتهای دیگر نیز این اتفاق باید بیفتد که بگوییم مثلاً روایت فلانی از فلانی یا شرح فلانی بر فلانی، واقعیتش این است که روایت امام(ره) هنوز شروع و انجام نشده است. به این معنی که وقتی شما تکههایی از زندگی امام(ره) را میخوانید که از منظری آورده میشود، همان چیزی که گفته میشود نیز ناقص است یعنی همان توان توضیح بخش محدود را نیز شما در متنها نمیبینید.
دلیلش این است که خودِ امام جایی ایستاده است که این شخصیت، اجازه نمیدهد به راحتی بتوان وارد حوزه آرا و زندگی ایشان شد. معروف است که میگویند امام عارف و فیلسوف و شاعر و ... و اینها هست یعنی باز میخواهند مثل همه این دستهبندیهای معروف امام(ره) را در دستههای مجزا قرار بدهند و روایت هر دسته را نیز به اهالی آن دسته بسپارند، ولی واقعیت این است که امام(ره) اینطور نیست؛ یعنی شما میخواهید روایت عرفانی از امام(ره) ارائه بدهید، خب طبق معروف معمولاً اینطوری است که شما باید سراغ کرامتها بروید و بعد میگردید و میبینید که امام(ره) خیلی کرامت خاصی به نسبت خیلی از عرفایی که زندگیشان مشحون از این چیزهاست، نداشته است یا شما میخواهید روایت فلسفی ارائه بدهید با اینکه امام(ره) فیلسوف خیلی بزرگی است ولی در زندگی میروید و میبینید که یک بیاعتنایی به فلسفه دارد؛ یعنی کسی که آنقدر بر فلسفه مسلط است، تقریباً میبینید که به فلسفه بیاعتناست و به صراحت میگوید فلسفه در فهم حقیقت طریقیت دارد و موضوعیت ندارد. برابر همه وجوه این مسئله وجود دارد.
میخواهم بگویم اینطور نیست که حالا ما یک روایت فقهی از امام(ره) نداریم که بگوییم که مثلاً امام اینطور فقیه یا اینطور عارفی بوده است که بعد حالا بگوییم اینها جامع نیستند. دلیل این قضیه را نیز سعی کردم در مقدمه توضیح بدهم و آن این است که امام(ره) چون حقیقتاً یک امام است، اوست که باید ما را به این سمت هدایت کند که چگونه امور را ببینیم نه اینکه ما اول امور را دستهبندی کنیم و بعد بگوییم که جای امام(ره) کجای اینها هست یا چند جا به امام(ره) بدهیم.
در مقدمه کتاب توضیح دادهام که نگاه تاریخی به امام(ره)، پیش از اینکه خود شخصیت امام(ره) را بشناسیم، ما را دچار مشکل میکند. بعضی وقتها هم در برخی از روایتها مجبور هستیم به این سمت برویم و روایتهایی را بیاوریم که با دیگر روایتها در تناقض هستند. از این چیزها در مورد امام(ره) زیاد است. من سعی کردم بگویم که ما اول از همه باید از زاویه خود امام(ره) به تاریخ نگاه کنیم که اصلاً امور چگونه واقع میشوند و بعد خود زندگی امام(ره) را به عنوان بخشی از این تاریخ از همان زاویه دید ببینیم، چراکه امام(ره) بخشی از مقاطع زندگی خودش را توضیح داده است و این توضیحاتش خیلی شبیه توضیحات روایتهای معمول نیست. مثلاً کاری که امام(ره) در ماجرای تسخیر سفارت آمریکا کرد، یک بخشی، آن بخش شعاری است که ما نبودیم و خدا بود و اینها که آن را تقریباً هیچ مورخی و روایتگری جدی نمیگیرد، انگار که مصرف پروپاگاندا داشته باشد و بعد سراغ تاریخ که میرویم، عمل امام(ره) در این ماجرا را خیلیها محکوم میکنند و ایرادهایی به آن وارد دارند. همه راویها، حتی آنهایی که به امام(ره) علاقه دارند نیز به کنایه سعی میکنند از کنار این نقاط حساس که اتفاقاً مهمترین تصمیمهای امام نیز هست، بگذرند. بنابراین ادعای من این است که ما اصلاً روایت امام(ره) را شروع نکردهایم، چون از موضع درستی سراغ امام نمیرویم و گفتم که «سیمرغ سیمرغ» برای این نبود که یک روایتی از امام(ره) کنار روایتهای موجود ارائه بدهد، بلکه یک ادعا و فتح بابی است که فکر میکنم شاید اینطور بشود به روایت امام(ره) نزدیک شد. در واقع یک دعوتی از آدمهای مختلف است که بتوانند وارد این ماجرا شوند.
اینکه گفتید باید نخست از همه نوع نگاه امام(ره) به مسائل را فهم کرد من را به یاد مسئلهای انداخت. من دوران دانشجویی صحیفه امام(ره) را میخواندم و به عباراتی رسیده بودم که آنجا امام میگفتند همین شعار «مرگ بر کارتر» یا «مرگ بر صدام» در واقع طلب خیر برای آنهاست چون باعث میشود جهنمشان از این چیزی که هست سوزانتر نشود. من این نگاه امام(ره) را در ذهن داشتم که چند سال بعد دیدم برخیها آمدند و مدعی شدند امام(ره) اواخر عمر، مخالف شعار «مرگ بر آمریکا» بودند و از آن عدول کرده بودند. میخواهم بگویم انگار آنها از یک زاویه دید دیگری داشت به قضیه نگاه میکرد و اصلاً جهانبینی امام(ره) را فهم نکرده بود.
حالا که این مسئله مطرح شد اجازه بدهید من چند نکته بگویم که اختیار انتشارش را به خود شما واگذار میکنم. من الآن تقریباً به این رسیدهام که عمده کسانی که مردم ایران انتظار داشتند اینها بتوانند روایتی از امام(ره) بدهند، یا امام را بایکوت کردند یا اینکه خسته شدند. در واقع روایت کردن امام(ره)، چالشی است که شما هر چه شروع میکنید و از یک سمت وارد میشوید، دوباره بخشی از آن میماند و بعد شما را دچار چالش میکند. من الان حس میکنم یک چنین چیزی وجود دارد یعنی تقریباً امام(ره) را بیخیال شدهاند. اگر مثلاً گهگاهی اشارههای حضرت آقا یا سخنرانیهای حرم امام(ره) نباشد، تقریباً دیگر ما چیزی از امام(ره) نمیشنویم. اگر میشنویم یا بهرهبرداری سیاسی یا استفاده ابزاری یا اینکه خیلی پیش پاافتاده است، چیزی در حد و اندازه همان چیزی که در خصوص علمای معمول شیعه باید گفت. حتی من میگویم چنین چیزی درخصوص شیخ طوسی نیز جواب نمیدهد چرا که شیخ طوسی نیز یک عالم مؤسس است و روایت او، روایتی است که از عهده هر کسی برنمیآید. میخواهم بگویم چیزهایی که در خصوص فقهای معمول شیعه گفته میشود را ما در مورد امام(ره) میشنویم در حالی که گفتم، ما باید همت کنیم و این روایت را شروع کنیم ولی آن اراده را نمیبینم. انگار آن طرف بایکوت کرده و چون بایکوت کردن، سروصدا ندارد و شر به پا نمیکند، این طرف هم آدمها خسته شدهاند؛ یعنی از این جستوجویی که لازم است و امام(ره) به این راحتیها اجازه ورود به آن حریم را نمیدهد و آدمها معمولاً در فهم امام(ره) به در بسته میخورند موجب شده این طرف هم دست بکشد.
شما اگر الان یک ادعایی در مورد امام بکنید هر کسی میتواند بیاید و شما را به چالش بکشد. این «سیمرغ سیمرغ» اگر خوانده میشد، احتمالاً کلی آدم باید میآمدند و علیه آن حرف میزدند چرا که اساساً نسبت دادن چیزی به امام(ره) یک چیزهایی را بهوجود میآورد و نوعی ارزشگذاری است؛ وقتی شما به یک شکل امام(ره) را روایت میکنید دارید یکسری امور را بالا میبرید و یک چیزهایی را تخفیف میدهید و بعد این زندگی و همه چیزهای آدمها را به هم میریزد. من حس میکنم خسته شدهاند. یک چیز نانوشتهای است که در مورد امام(ره) حرف نزنیم. این هم در مورد روشنفکران و سلطنتطلبان و مخالفان، هم در مورد انقلابیها و هم در مورد مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام، صادق است یعنی آنجا نیز شما حرفی در مورد امام(ره) نمیبینید. من به آن به نوعی پشت کردن به یک مسئله سخت میگویم. انگار امام(ره) بوده و حالا ما از آن مقطع رد شدهایم و حداکثر یکسری کارهای معمولی و شعاری انجام بدهیم ولی واقعاً سراغ امام(ره) نرویم.
در این میان نیز کسانی هستند که دغدغه امام(ره) را دارند ولی من هنوز کسی را ندیدهام که اینقدر پایمردی داشته باشد و یک روایت از امام بدهد یعنی اینقدر این ماجرا را پی بگیرد تا بتواند یکبار یک متن سروشکلدار و منقح به زبان فارسی درباره امام بنویسد. البته این به این معنا نیست که ملت فکر کنند من میگویم «سیمرغ سیمرغ» این شکلی است ولی بالاخره در نوشتن این کتاب من توجهاتی به این چیزها داشتهام. انگار ما در دورهای هستیم که دیگر ارادهای برای روایت امام(ره) وجود ندارد.
نظر شما