خاله

  • ساکن انباری پنجم

    ساکن انباری پنجم

    اشیاء نصف خوابند، نصف بیدار. برای بازنشستگی شان دلم می سوزد. برای اثاثی که هر کدام دبدبه و کبکبه ای داشتند روزگاری.

  • لبخندهای مینی مال

    لبخندهای مینی مال

    ساری- با اتومبیل، زباله هایمان را بردیم سرخیابان، ریختیم در سطل زباله. نمی دانم چرا به اشتباه، آقای همسر رفت صندلی عقب نشست و جمعه مان را لبریز از قهقهه کرد! نمی دانم زندگی چطور بعضی از عصرها مثل قند و شکر، شیرین می شود!