حالا که همه جا غرق ظلمت است. حالا که روح مان دارد درد می کشد از قساوت و شرارت. حالا که صدای مظلوم، در ازدحام توپ و آتش و گلوله، زنده به گور می شود، مهدی مان بیاید تا عدالت بیاید. تا هوای نفسگیر، جایش را بدهد به خُنکای سلام و زیارت.
تا به وقتِ صبح وشام، جنگ نباشد! خونریزی و خشم و ظلم و شکنجه نباشد! آوارگی و اسارت نباشد! تا عربده های زمین تمام شود. تا شما باشید و سایه عاقبت به خیری و ایمان. امامت شما باشد و ما درویشانِ منتظرِ گناهکار...
صاحب الزمان! گرداب غم شده است جهان و خشونت و گمگشتگی بیداد می کند. رواقی روشن نیست و زندانی به پاست که ثانیه ای با ما سرِ صلح ندارد.
حرف، حرفِ تاریکی ست. حرف آدم هایی که در گرد وغبار پیش می روند و محو می شوند. در تب. در هذیان. مُشرف به روزهایی که کلافه تر و اندوهناک تر از دیروزشان است.
دنیا، جغرافیای اندوه و ماتم شده است و ما، از همیشه چشم به راه تریم حجة بن الحسن! چشم به راه رسولی که با آمدنش، رنج های معلق را بر می دارد و حصارهای حسرت را.
عمریست حرفِ ما، حرفِ ظهور است. حرفِ دلباختگی. حرفِ مولای دوران. حرفِ آن طلوع عاشقانه ای که مرزها را درهم می نوردد و به دیوان غیبت کبری پایان می بخشد و به این روزگار کریه که دارد هرروز به روی اشک و خون، چشم باز می کند.
نظر شما