تا طلوع
-
کاش بیداری رُخ دهد
پروا نکنیم از نماز اول وقت... از دقایقِ زیارت... از پنج شنبه ها... جمعه ها... نیکی...! پروا نکنیم از یاد و عرض ادب به ساحت نورانی عشق...!
-
سوگند به عشق که طلوع می خواهیم
ساری- بند بند هستی مان، یار را می خواهد... زنده ترین نام را... هم او را که ظهور می کنیم با زمزمه اش، هربار... جمعه ها و تمام روزهای منتظر را...
-
جهان یلداست تا مولا نیاید...!
ساری- سراسیمه تر و چشم به راه تر از تمام پنج شنبه های سال آمده ایم...! کوچک نوازی می خواهیم...! از شما که بیکران می بخشید و می نوازید...! از بزرگ زاده ای که هر صلاة، دعایمان می کند و دستگیر است و نمی دانیم...!
-
کاش در ربیع، چشم مان به عشق بیفتد...
پیله مان را شکافته ایم... اگرچه بد، اگرچه زشت و نامنزّه، اما به راه افتاده ایم... غربال کرده ایم جان مان را از غیر، در حد بضاعت...
-
به قربان اشک های زلال تان آقاجان!
جز زیارت عاشورا در نینوا نمی شنوی... جز ثانیه های صلوات... جز جماعتی که هروله می کنند... و جز آب و چای و شربتی که عطش مَشک دارد و ذکر «یا حسین».
-
این جمعه ها، اشک فرمانبرداریمان می کند
محرم ها و صفرها، حال دلمان زار است... اشک است... شرمسار هر روز هفته ایم... مَحزون جمعه ها... با ثانیه های سرخِ مایل به کبود « یا حبیب » سر می دهیم و به شهدای نینوای عشق اقتدا می کنیم... به قداست بندگی شان.
-
این روزها تمام آسمان و زمین مجنون اند
ساری- سوزِ ناله ای از روضه می آید... عباپوشی در کربلا، گریه هایش عظیم است... و در نجف، داغدارترینِ گام ها، مُحرم را سوگواری می کند...
-
زلف عاشقان پریشان است
ساری- پای همه پنجره ها و دروازه ها می ایستیم این جمعه... این جمعه که غدیر دارد... جُحفه دارد، امیرالمومنانی که زمین را منجی ست...
-
چمدان به دست ترین سرباز ظهور باشیم...
صبح دیگریست؛ باید برخیزیم و به گلدانِ چشم هایمان، نور بپاشیم... برخیزیم و خواب را راهی کنم...
-
مهدی جان! کجای این بیکرانه در غربت اید...
نغمه الهی العفو که پَر می کشد به آسمان و ماه که می افتد لبِ ایوانِ عاشقی، هیچ حالی خوشتر از یاد شما کردن نیست، معصوما...
-
تا طلوع
در قاب پنجشنبهها و جمعهها درد میکشیم
به وقتِ پنجشنبههای سر به زیر و به وقتِ شعرهایی که دل توی دلشان نیست، سلام، آخرین هادی زمین...! آقای جمکران و کربلا و مکه...! سلام، رهبر هزاران هزار جمعه انتظار...!
-
بغض ها تمام نمی شوند
قدس آنلاین / رقیه توسلی: می گویند می شود با شما حرف زد. وضو ساخت، سجاده پهن کرد و نشست به گفتگو. گفتگویی که هردو نفر در آن حی و حاضرند. می گویند شما شیعیان تان را می شنوید...
-
امان از غربت این روزهایتان... مَهدی جان!
قدس آنلاین / رقیه توسلی: در هر فرازِ ناحیه مقدسه و در لحظه به لحظه عاشورا، کنارمان بودید... در شب های هیئت، که می رفتیم زیارتِ کربلا؛ آقاجان...!
-
به قربان اشک هایتان، صاحب عزای عاشورا...
قدس آنلاین / رقیه توسلی: در کدام روضه، به پای کدام ساعاتِ سوگوارانه نشسته اید، صاحب عزای عاشورا!
-
باز دست هایمان خالی ست...
قدس آنلاین / رقیه توسلی : کدام شوقی برای این روزها... سراپا خجالتیم... جدال داریم با خود و بساط اشک هایمان بی شما فراهم است.
-
تا طلوع
دوباره رخصت ِ دلدادگی می خواهیم...
قدس آنلاین / رقیه توسلی : ای خیرخواه مردمان نیک و بد! می دانیم بی وفاییم به خودمان... می دانیم اخلاص نداریم که نمی آیید... إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَومٍ حَتّىٰ يُغَيِّروا ما بِأَنفُسِهِم را می دانیم...
-
عباسانِ زینب، مدافع حرم شده اند
از همیشه چشم به راه تریم! حجت بن الحسن
قدس آنلاین / رقیه توسلی : آقاجان! در رجبی که گذشت و شعبانی که از راه رسید جز ظهورتان و جز صحت عشق از پروردگار نخواسته ایم. خواسته ایم حالا که عباسان زینب، مدافع حرم شده اند و در برابر هجوم کفر، قد علم کرده اند، پیشوا بیاید...
-
لبیکَ یا صاحب العصر و الزمان...
قدس آنلاین / رقیه توسلی : لبیکَ یا بن الحسن... لبیکَ یا نور دیده فصل ها... لبیکَ یا امام دوران...
-
السلام علیک یا صاحب العصر و الزمان
بهارعشق شکوفا نمی شود بی تو...
قدس آنلاین / رقیه توسلی : دارد پا می کوبد دل... دارد میان اشک و چشم انتظاری باز نفس قرض می گیرد تا با کلماتی عاشقانه تر و پُرسوزتر صاحب زمانش را دعوت کند.