۱ـ بست بالا: رشد عمودی در کتاب «عُیون اخبارالرضا(ع)» گفته شده است که: ـ (ادامه) گروهی گفته‌اند که «سهل»، پدر «فضل»، به هدایت «مهدی» خلیفة عباسی مسلمان شده است... بعد هم یحیی‌بن خالد برمکی، پسر او (فضل) را برای خدمت به مأمون معرفی کرده است... کمی بعد هم که مأمون متوجه کفایت او شده و دیده که امور را بی‌مشورت هم به خوبی پیش برده، فضل را به مشورت و وزیری‌اش انتخاب کرده است... (ناتمام). / از ترجمة جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار»/ ترجمة موسی خسروی/ چاپ ۱۳۷۷/ صفحة ۱۳۰و ۱۳۱ ـ با تلخیص و بازنویسی.

بی‌زبان هم گفتگوها داشتیم

 

 

2ـ سقاخانه: سفرنامة یه عمر (91)

از وقتی گوشی تلفن را برداشته و «بچه‌ها»ش رو خبر کرده تا به شهر زادگاه و خونة «مادری»شون برن... تا حالا (که همه جمع شده‌ن)؛ بیست و چهار ساعت نشده... همة بچه‌ها با وسیله‌های گوناون، خودشون رو رسونده‌ن به خونة «مادر» و دورش حلقه زده‌ن... همة هشت فرزندش! مادر (که بهش می‌گن: عزیزجون)، اول پا شده و برای همه‌شون یه کاسه «آش» کشیده... بعد که مشغول خوردن شده‌ن، یکی ـ یکی وصیت‌هاش رو گفته و اون‌ها هم تا تونسته‌ن، شوخی کرده‌ن تا هولناکی حرف مادرشون رو کم کنن...  اما کمی بعد که مادر، از همه‌شون پرسیده: «کاری ندارین دیگه؟»؛ بند دل‌شون پاره شده و شونه‌هاشون رو بالا انداخته‌ن ... و حالا که مادر نشسته روی تشکش و تکیه داده به دیوار پشتش و پیش چشم‌های شگفت‌زده‌شون از دنیا رفته؛ همه مات مونده‌ن. / برگرفته از ترجمة جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمة علی‌اکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ 1380/ صفحة602ـ از «امیرمؤمنان علی(ع) پرسیدند: «چه‌گونه برای مرگ آماده شویم؟»... فرمود: «کسی که واجبش را اجرا و حرامش را ترک کند... و اخلاقش خوش باشد؛ برایش مهم نخواهد بود که او به سراغ مرگ برود... یا مرگ، یادش کند... (ناتمام)». ـ با تلخیص و بازنویسی.

3ـ نقاره‌خانه: زائران و خادمان (91)

شاید حتی یکی از مسافران قطار ندونن که نیمه‌های شب و در این اتاقک خالی انتهای واگن، چی می‌گذره... وقتی صدای موزون و منظم قطار در گوش کوپه‌های خوابیده می‌پیچه و مثل «لالایی» دست نوازشی به سر مسافران می‌کشه؛ فقط صدای پای یکیه که از ابتدای واگن سرمی‌رسه و ظرف‌های جمع‌کردة غذا و نوشیدنی مسافران رو به اتاق خالی انتهای واگن می‌بره تا نظم و نَسَقی بهشون بده... همون‌وقته که نگاهی از پنجرة قطار به بیابون خدا و ماه توی آسمون می‌کنه و سرش خم می‌شه توی یقة پیراهنش و در تاریکی اتاقک، قطره‌های اشک می‌چکن روی پیراهنِ «نشان‌دار» و «شرکتی»ش ... بعد هم جوری که صداش از راه دلش به «مشهد» و حرم برسه، می‌گه: «نشه یه روز این افتخار خادمی زائران‌تون رو ازم بگیرین...».

4ـ بهشت «ثامن‌الائمه(ع)»: زیارت (35)

برهنة «گناه»، قدم در قدم... خاک راه را می‌بوسم و پیش می‌آیم... لباس‌های ژندة روحم، پوشانندة آتش درونم نیستند...  شعله‌های «خطا»، برمی‌آیند و فرومی‌نشینند... و باز سرکش می‌شوند و بار دیگر، به خاک می‌افتند ... غرق در شعله‌های رها... رو به دریای «خدا» می‌آیم ... عریانی روحم را به آستان تو آورده‌ام... تا تن‌پوشی از «تار عفو» و «پود رضا» بر «جان خسته‌ام» بپوشانی... پیچیده در حریر یادت می‌آیم... مرا در لباس «کرامتت» پنهان کن!

در زیارت‌نامة «امام‌رضا(ع)» ـ پس از غسل و بیرون‌رفتن از خانه ـ گفته شده است: «پاکیزه‌ترین لباس‌هایت را برای زیارت بپوش!... و آرام و باوَقار... و با پای برهنه برو!... و یاد خدا در دلت باشد.». ـ دریافت، تلخیص و بازنویسی‌ از کتاب شریف «مَفاتیح‌الجَنان»، چاپ اول (بی‌تاریخ) از شرکت «اسوه». صفحة 824.

 

5ـ بست پایین: دوگانه‌های طبع شوق

*** فروشنده

ده سال شده که با خودش در جنگ است!/ گفته: «نکند که قلب من از سنگ است»

توفیق «زیارت»ت، نصیبش نشده!/ با مشتریان ـ همیشه ـ در نیرنگ است.

*** شاعر

در یک شب سخت، پشت عمرش که شکست/ گردید تنش ـ دور حرم ـ دست به دست

در برزخ سخت، توشه‌ (جز «مهر»)، نداشت/ اشعار سروده، بار دوشش شده است

 

 

 

 

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.