2ـ سقاخانه: سفرنامة یه عمر (91)
از وقتی گوشی تلفن را برداشته و «بچهها»ش رو خبر کرده تا به شهر زادگاه و خونة «مادری»شون برن... تا حالا (که همه جمع شدهن)؛ بیست و چهار ساعت نشده... همة بچهها با وسیلههای گوناون، خودشون رو رسوندهن به خونة «مادر» و دورش حلقه زدهن... همة هشت فرزندش! مادر (که بهش میگن: عزیزجون)، اول پا شده و برای همهشون یه کاسه «آش» کشیده... بعد که مشغول خوردن شدهن، یکی ـ یکی وصیتهاش رو گفته و اونها هم تا تونستهن، شوخی کردهن تا هولناکی حرف مادرشون رو کم کنن... اما کمی بعد که مادر، از همهشون پرسیده: «کاری ندارین دیگه؟»؛ بند دلشون پاره شده و شونههاشون رو بالا انداختهن ... و حالا که مادر نشسته روی تشکش و تکیه داده به دیوار پشتش و پیش چشمهای شگفتزدهشون از دنیا رفته؛ همه مات موندهن. / برگرفته از ترجمة جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمة علیاکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ 1380/ صفحة602ـ از «امیرمؤمنان علی(ع) پرسیدند: «چهگونه برای مرگ آماده شویم؟»... فرمود: «کسی که واجبش را اجرا و حرامش را ترک کند... و اخلاقش خوش باشد؛ برایش مهم نخواهد بود که او به سراغ مرگ برود... یا مرگ، یادش کند... (ناتمام)». ـ با تلخیص و بازنویسی.
3ـ نقارهخانه: زائران و خادمان (91)
شاید حتی یکی از مسافران قطار ندونن که نیمههای شب و در این اتاقک خالی انتهای واگن، چی میگذره... وقتی صدای موزون و منظم قطار در گوش کوپههای خوابیده میپیچه و مثل «لالایی» دست نوازشی به سر مسافران میکشه؛ فقط صدای پای یکیه که از ابتدای واگن سرمیرسه و ظرفهای جمعکردة غذا و نوشیدنی مسافران رو به اتاق خالی انتهای واگن میبره تا نظم و نَسَقی بهشون بده... همونوقته که نگاهی از پنجرة قطار به بیابون خدا و ماه توی آسمون میکنه و سرش خم میشه توی یقة پیراهنش و در تاریکی اتاقک، قطرههای اشک میچکن روی پیراهنِ «نشاندار» و «شرکتی»ش ... بعد هم جوری که صداش از راه دلش به «مشهد» و حرم برسه، میگه: «نشه یه روز این افتخار خادمی زائرانتون رو ازم بگیرین...».
4ـ بهشت «ثامنالائمه(ع)»: زیارت (35)
برهنة «گناه»، قدم در قدم... خاک راه را میبوسم و پیش میآیم... لباسهای ژندة روحم، پوشانندة آتش درونم نیستند... شعلههای «خطا»، برمیآیند و فرومینشینند... و باز سرکش میشوند و بار دیگر، به خاک میافتند ... غرق در شعلههای رها... رو به دریای «خدا» میآیم ... عریانی روحم را به آستان تو آوردهام... تا تنپوشی از «تار عفو» و «پود رضا» بر «جان خستهام» بپوشانی... پیچیده در حریر یادت میآیم... مرا در لباس «کرامتت» پنهان کن!
در زیارتنامة «امامرضا(ع)» ـ پس از غسل و بیرونرفتن از خانه ـ گفته شده است: «پاکیزهترین لباسهایت را برای زیارت بپوش!... و آرام و باوَقار... و با پای برهنه برو!... و یاد خدا در دلت باشد.». ـ دریافت، تلخیص و بازنویسی از کتاب شریف «مَفاتیحالجَنان»، چاپ اول (بیتاریخ) از شرکت «اسوه». صفحة 824.
5ـ بست پایین: دوگانههای طبع شوق
*** فروشنده
ده سال شده که با خودش در جنگ است!/ گفته: «نکند که قلب من از سنگ است»
توفیق «زیارت»ت، نصیبش نشده!/ با مشتریان ـ همیشه ـ در نیرنگ است.
*** شاعر
در یک شب سخت، پشت عمرش که شکست/ گردید تنش ـ دور حرم ـ دست به دست
در برزخ سخت، توشه (جز «مهر»)، نداشت/ اشعار سروده، بار دوشش شده است
نظر شما