سیدمحمد سادات اخوی

یکی کن با خودت (ما را) !

 

۱ـ بست بالا: گلیم پارة دنیا «مُعَمَّربن خَلّاد» گفته: ـ «امام‌رضا(ع)» به من فرمود: روزی مأمون از من خواست برای جایگزینیِ یکی از فرماندارانش، کسی را معرفی کنم... تا به جای فرماندار پیشین، شورش مردم شهرش را مهار کند... من نیز گفتم: «اگر به شرطی که برای پذیرفتن ولی‌عهدی‌ات وفا کنی، من نیز بر ولی‌عهدی باقی خواهم ماند...

... مگر قرار ما این نبود تا زمانی که خدا جان مرا زودتر از تو بگیرد؛ در کاری از کارهای خلافت تو دخالتی نکنم... و عزل و نصب کسی با من نباشد؟!... سوگند به خدا، هرگز امیدوار رسیدن به خلافت نبوده و نیستم»... (ناتمام). / از ترجمة جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار»/ ترجمة موسی خسروی/ چاپ 1377/ صفحة 132 ـ با تلخیص و بازنویسی.

 

2ـ سقاخانه: سفرنامة یه عمر (97)

خیال می‌کنن از سر «غرور»شه که این‌جوری تا کسی می‌ره پیشش و پیغوم «صندوق قرض‌الحسنه» رو می‌رسونه (بابت ضمانت)... «حاجی»... یه تیکه «کاغذ» از چیزهایی که دورشه (روزنامه باطله، سررسید، دفتر یادداشت بچه‌ش و...) می‌کَنه و گوشه‌ش اسمش رو امضا می‌کنه و می‌ده دست طرف!

اون بندة خدا هم اول یه کم پا به پا می‌شه و بعدش ـ از سر ناچاری ـ همون تیکه کاغذ رو می‌بره به دفتر «صندوق» و با تعجب می‌بینه که اون‌ها هم قبول می‌کنن و راست و ریس کارهای «وام»ش رو درمی‌کنن... همون یه تیکه کاغذ و امضای کج و مَعوَج حاجی ـ انگار ـ معادل مبلغ وام آدم‌هاست!... یه بار که «آسِدهاشم» پیشنماز مسجد محل، یواشکی و درِ گوشی از حاجی دلیل این کارش رو پرسیده گفته: «تیکه کاغذ واسه‌خاطر اینه که مردم معطل نشن... امضا هم مال پدر خدابیامرزمه و منِ بی‌سواد فقط عکسش رو می‌کشم»... اگه مردم دو ـ سه ماه صبر کنن، حاجی امضای خودش رو می‌زنه. / برگرفته از ترجمة جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمة علی‌اکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ 1380/ صفحة602ـ «امیرمؤمنان علی(ع) فرمود: «ای مردم!... ملایک از کسی که مُرده است می‌پرسند: چه آورده‌ای؟... و مردم می‌پرسند: چه باقی گذاشتی؟... (ناتمام)». ـ با تلخیص و بازنویسی.

 

3ـ نقاره‌خانه: زائران و خادمان (97)

از وقتی برگشته هم خنده‌ش می‌گیره و هم تهِ تهِ دلش خوشحاله... اولش یه‌کم جا خورده و چهره‌ش رفته تو هم... اما تا «طرف» ـ که خیلی هم مؤدب بوده ـ شروع کرده به عذرخواهی؛ زود خودش رو جمع و جور کرده و... لبخندی زده و گفته: «شرمنده‌م... آخه تا حالا با همچین وضعی روبه‌رو نشده بودم... تو قبرستون... از سرِ خاک مادرم پاشم و بخوام برم... که یهو کسی مثل شما بیاد جلو و ما رو (که فقط یه بار توی تلویزیون شعر خوندیم) بشناسه... بعد هم بخواد که برای سنگ قبر برادرش شعر بگم!»... «پسر جوون» ـ که پیراهن مشکی تنش نشون داده هنوز زمان زیادی از مرگ برادرش نگذشته بوده ـ کلی شرمنده شده و شروع کرده به عذرخواهی... «او» هم لبخندی زده و شرح حال برادره رو پرسیده... و تا شنیده که «خادم افتخاری» «امام‌رضا(ع)» بوده؛ زانوهاش شُل شده‌ن و همون‌جا (سرِ خاک) نشسته و یه «رباعی» سروده.

4ـ بهشت «ثامن‌الائمه(ع)»: زیارت (41)

چنان از «حضور»ش دورم... که چشم‌های آرزومندم مقصد را نمی‌بینند... گوش‌هایم چنان از شنیدن «صدای هدایت»ش محروم‌اند... که انگار سال‌هاست محروم از «شنیدن»اند... و «دل»م... چنان خالی از «اوست»... که انگار هرگز نبوده است ...  ای «دوست»!... ای صاحبِ حرم!... دست‌های مرا در دست «محبوب» بگذار!... ای که دست‌هایت، دست خدایند! / در زیارت‌نامة «امام‌رضا(ع)» گفته شده است: « (ادامه)... کنار ضریح، بایست و بگو!... یگانه‌گی و یکتایی خداوند را باور دارم... (ناتمام)». ـ دریافت، تلخیص و بازنویسی‌ از کتاب شریف «مَفاتیح‌الجَنان»، چاپ اول (بی‌تاریخ) از شرکت «اسوه». صفحة 824.

5ـ بست پایین: دوگانه‌های طبع شوق

*** مستأجر

آرامش و تسلیم و رضا خواسته‌ای/ از فقر همیشه‌اش، رها خواسته‌ای

با شوق «اجارة دو برج» آمده است/ تو «خانه» برایش از خدا خواسته‌ای!

*** مقروض

فهمیده کجاست گیر کار... آگاه است/ راهی که قدم گذاشته، بیراه است

با معنی «لااله» مأنوس شده/ «وام»ی که گرفته، گیر «الاالله» است!

 

ادامه دارد 

 

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.