... پرسیدم از کجا میدانید؟... فرمود: مدفن تو را نیز میدانم... من در شرق عالم خواهم مرد و تو در غرب عالم... تلاش فراوانی کردم تا دربارة خلافت به طمع بیفتد اما موفق نشدم». / از ترجمة جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار»/ ترجمة موسی خسروی/ چاپ 1377/ صفحة 133و 134 ـ با تلخیص و بازنویسی.
2ـ سقاخانه: سفرنامة یه عمر (99)
اول به دلش نبود که «سهام» بخره... سرمایهگذاریهای دیگه رو تجربه کرده بود و فقط مونده بود «زدن تو کار سهام (به قول خودش!)»... که بالاخره و با تشویق دو تا از رفیقهای قدیمش به اون تجربه هم رسید. روزهای اولی که وارد خرید و فروش سهام شد؛ هم دست و دلش میلرزید... هم پول کمی رو برای معاملههای «سهام»ی گذاشت... میخواست اگر ضرر کرد و کارش نگرفت، اوضاعش به هم نریزه... بعد که سود سهام بالا رفت و حسابی کارش گرفت؛ همة پولی رو که در «بانک» و اینور و اونور داشت، بیرون کشید و روی سهام سرمایهگذاری کرد... خودش هم یهکله و تماموقت، نشست پای پژوهش و درآوُردن آمار لحظهایِ «بازار بورس»... رفقاش هم مدام دَم به «دَم»ش میدادن و شیرش میکردن که از همهجا پولهاش رو جمع کنه و بکشه در کار بورس... خودش هم سر کیف اومده بود و در یه معاملة بزرگ، یه عالمه سرمایهگذاری کرد... سودی به جیب زد بیسابقه... عجیب و غریب... منتها دیر شده بود... چون خبر «سود بیسابقه» در شب هفتم فوتش رسید./ برگرفته از ترجمة جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمة علیاکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ 1380/ صفحة603ـ «امیرمؤمنان علی(ع) فرمود: «ای مردم!... محروم واقعی کسی است که از برکت مالش محروم بماند... (ناتمام)». ـ با تلخیص و بازنویسی.
3ـ نقارهخانه: زائران و خادمان (99)
«جمعیت» از در و دیوار سرریز شدهن تا در «جشن حرم» حاضر بشن... دو ساعته که «شیفت» کاریش تموم شده و خونوادهش منتظرن... اما قدم از قدم برنداشته و درست در همونجایی که موقع بیروناومدن از حرم، «پیرزن» رو دیده، ایستاده و مدام اینپا و اونپا میکنه... همسرش مدام تماس میگیره با «تلفن همراه»ش و تأکید میکنه که «مهمون»هاشون نشسته و منتظرن... از یهطرف شرمندة همسرش و مهمونهاشونه... از یهطرف، چشمش رو از درِ ورودی حرم برنمیداره... درست در همینجا بوده که پیرزنِ خسته و عصبی... و ناامید از کیوسکهای پُرشدة «امانات»، ساک دستیش رو گذاشته در بغل جوون «خادم» و بیتوجه به عجلهای که جوون داشته، وارد «صحن جامع» شده! جوون خادم هم لبخندی زده و با خودش قرار گذاشته که تا پیرزن، یه دلِ سیر زیارت بکنه، همینجا بایسته... (و دعا کنه که پیرزن، زودتر برگرده!).
4ـ بهشت «ثامنالائمه(ع)»: زیارت (43)
«غار حَرا»، مَبعَث «یک» پیامبر نیست... قدمگاه سخنی است که مخاطبش... «یک تاریخ، پیامبر» است... آدم(ع)... نوح(ع)... ابراهیم(ع)... موسی(ع)... و عیسای نبی(ع)، شانه به شانة محمد مصطفی(ص) ایستادند... دلم گواه است که «آدم» تا «خاتَم»، ـ همه ـ «او»یند. / در زیارتنامة «امامرضا(ع)» گفته شده است: « (ادامه)... کنار ضریح، بایست و بگو!... (در محضر خدا)، دلم گواه است که پیامبر(ص)، سرور اولین و آخرین آفریدهگان... و پیامبران و فرستاهگان خداست... (ناتمام)». ـ دریافت، تلخیص و بازنویسی از کتاب شریف «مَفاتیحالجَنان»، چاپ اول (بیتاریخ) از شرکت «اسوه». صفحة 825.
5ـ بست پایین: دوگانههای طبع شوق
*** بانیِ هیئت
تا خادمِ «آشنا و غیر»ش نکنند/ (بیصبر و سکوت)، «پیرِ دِیر»ش نکنند
با این که «مدیر هیئت»ی مشهور است/ (بی«مُهر» تو)، عاقبت به خیرش نکنند
*** زائر نابینا
در خانة چشم «بسته»اش، گم شده است/ سرگرم کبوتران و گندم شده است
در حسرت لحظهای عبور قدمت/ دلخوش به صدای پای مردم شده است
نظر شما