۱ـ بست بالا:
پیوستهگانِ جدا نظر «شیخ مفید» در کتاب «ارشاد»ش: ـ (ادامه) پس از بیعت سرداران، سربازان، قاضیان و مأموران حکومت با حضرت «علیبن موسیالرضا(ع)»، کیسههای فراوان «طلا» به عنوان شادباش ولیعهدی امام، به حاضران مجلس جشن، پرداخت شد ... سخنوران و شاعران نیز برخاستند و در مدح امام و مأمون و ستایش پذیرفتن ولیعهدی از سوی امام، شعرهای سرودهشدةشان را خواندند.«ابو عباد»، خزانهدار مأمون، به خویشان دور امام (علویان) و خویشان مأمون (خاندان بنیعباس)، پاداشهای فراوانی داد تا طلاهای آمادهشده برای جشن، تمام شد... مأمون به امام پیشنهاد کرد برخاسته و سخنی با حاضران بگوید... (ناتمام). / از ترجمة جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار»/ ترجمة موسی خسروی/ چاپ 1377/ صفحة 135 ـ با تلخیص و بازنویسی.
2ـ سقاخانه: سفرنامة یه عمر (103)
جمعیتی که جلوی مغازهش جمع شدهن؛ مدام بهش اصرار میکنن که جنس بفروشه و نمیفروشه ... از سال گذشته که همسایة کناریش، بساط «کیف و کفش» رو عَلَم کرد و از اول صبح عاشورا یه فروش حسابی کرد، دلش غَنج زد و آرزو کرد که ای کاش حواسش جمع میبود و از دو روز پیشتر، جنس مغازهش رو تهیه میکرد و مغازه باز میشد... اما هرچی کلاهش رو قاضی کرد، نتونست خودش رو راضی کنه به درافتادن با پدر و مادرش... که میدونست یه عمر، همة روزهای ماه «مُحَرَّم» رو عزاداری کرده بودن و پدرش... حتی یه سال هم نشده بود که روز «تاسوعا» و «عاشورا»، مغازهش رو باز کنه ... یه بار هم که مغازههای «سوپر»ی و داروخانه و مشابه اینها رو نشون پدرش داده بود تا راضیش کنه؛ پدرش تند شده بود بهش و گفته بود: «اونها مایَحتاج اولیة مردم رو میفروشن... مغازة ما، سر و لباس میفروشه... یه روز هم باز نشه، مهم نیست پسر!» ... حرف پدرش رو قبول نکرده بود اما بعد که کار مغازة همسایهشون اُفت کرد و کمی بعد ورشکست شد، هوش و حواسش جمع شد که: خبرهاییه! حالا هم روز عاشورایی مغازه رو باز کرده تا به مردم عزادار، آب و شربت خنک بده تا جگرشون جلا بگیره». / برگرفته از ترجمة جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمة علیاکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ 1380/ صفحة603ـ امامرضا(ع) فرمود: «کسی که روز عاشورا برایش روز پُرفایده محسوب شود و به فکر اندوختن برای خود و خانوادهاش باشد؛ آن اندوخته، بیبرکت خواهد شد و خدا در روز قیامت، او را با یزید، عبیداللهبن زیاد و عمربن سعد همنشین خواهد کرد... در پستترین جای جهنم.». ـ با تلخیص و بازنویسی.
3ـ نقارهخانه: زائران و خادمان (103)
در دولنگة حیاط خونة قدیمی که باز میشه و وانت لبریز «کتاب»های «تازه منتشرشده» عقب ـ عقب وارد حیاط میشه؛ همسر زن، «نُچ ـ نُچ»ی میکنه و میگه: «فکر کنم گناهی کردهم که همسرم ناشر شده... آخه زن!... این همه بالا و پایین رفتی تا این کتابها چاپ بشن؟!... حالا کی میخواد توزیعشون کنه؟... یه کم سبکتر و میگرفتی و از سر و تهش میزدی، نمیشد؟» ... زن، مهربون و آروم میگه: «نه عزیزم!... نمیشد!... داستانهای زندگی امامرضا(ع)ن... نخواستم کم بذارم برای آقا».
4ـ بهشت «ثامنالائمه(ع)»: زیارت (47)
«ساز سفر» که نواگستر شد، «علی(ع)» میدانست ... «برگ سفر» که توشة راهم شد، علی(ع) میدانست ... «شوق سفر» که شور رسیدنم به «مقصد» شد، علی(ع) «میدانست»... و علی(ع) که میدانست، یعنی «محمد مصطفی(ص)» میدانست ... یعنی «تو» میدانستی ... ای «پارة تن» شریف رسولالله! / در زیارتنامة «امامرضا(ع)» گفته شده است: «خدای من!... علی(ع) همان است که از میان همگان، او را به شرافت علمت برگزیدی...». ـ دریافت، تلخیص و بازنویسی از کتاب شریف «مَفاتیحالجَنان»، چاپ اول (بیتاریخ) از شرکت «اسوه». صفحة 825.
5ـ بست پایین: دوگانههای طبع شوق
*** حاجاحمد اقوام شکوهی /نقارهزن/
بر بام «نقارهخانه»ات، خندان است/ حاجاحمد اقوام شکوهی،«جان» است
در سایة «خدمت»ت، جوانتر شده است/ از لطف تو، مثل «قالی کرمان» است!
*** شکارچی
تا خاکنشینِ «دشت مینو»ی تو شد/ او هم هدف کمانِ «اَبروی تو» شد
با «توبة از شکار» آمد به حرم/ از راه رسید و ... صید «آهوی تو» شد
نظر شما