۱ـ بست بالا: فقط ردّ امانت/ نقل «ابوالحسن علیبن عیسی هَکّاری (مشهور به «اِربِلی» ـ درگذشته به سال ۶۲۹ قمری)» در کتاب «کشفُالغُمَّه فی معرِفَهالائمه»: ـ در سال ششصد و هفتاد و هفت، یکی از خادمان «امامرضا(ع)»، متن «عهدنامة ولیعهدی» امام را که «مأمون» برای او نوشته بود، آورد... روی کاغذ، متن مأمون بود و پشت آن نیز دستخط امام دربارة عهدنامه... دستخط امام را بوسیدم و خدا را شکر کردم که در زمان زندگیام، توفیق دیدار نوشتة امام، نصیبم شد. متن کامل نوشتة مأمون، این است: ...
بسماللهالرحمنالرحیم... این نامهای است که عبدالله مأمون (پسر هارونالرَّشید)، امیرالمؤمنین... نوشته برای علی (پسر موسیبن جعفر)، ولیعهدش... (ناتمام). / از ترجمة جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار»/ ترجمة موسی خسروی/ چاپ 1377/ صفحة 137ـ با تلخیص و بازنویسی.
2ـ سقاخانه: سفرنامة یه عمر (107)
«پسر بزرگ» خونواده، مثل بقیه نبود... از ابتدا که رفت بالای سر پدرش و دم و دستگاه «بیمارستان» رو دید، «مرگ مغزی» پدرش رو باور کرد... بعد هم مثل بقیه با «پیوند اعضا»ی پدرش به بیماران دیگه مخالفت نکرد... حتی مادر و بقیة خواهرها و برادرهاش رو راضی کرد... تا سر قبر و دفن هم چشمهاش خشک بودن... همه نگرانش شدن... میگفتن دچار «شوک» شده و نمیتونست گریه کنه... از قیافهش معلوم بود که داشت از درون فرومیریخت... از «سر خاک» که برگشتن به خونه و وارد اتاق پدرش شد، یهو چشمش افتاد به عکسی که با پدرش در سفر «کربلا»ی سال پیش گرفته بود... مقابل حرم «حضرت عباس(ع)»... تا چشمش به حرم افتاد، فریادی کشید و اشکهاش جاری شدن. / برگرفته از ترجمة جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمة علیاکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ 1380/ صفحة604ـ «رَیّانبن شَبیب» گفته است: (ادامه) در دیدارم که نخستین روز از ماه مُحَرَّم، با «امامرضا(ع)» داشتم، امام اشاره به اهمیت ماه مُحَرَّم در زمان جاهلی کرد و فرمود: « (ادامه)... ای پسر شَبیب!... اگر خواستی گریه کنی، بر حسین فرزند علیبن ابیطالب(ع) گریه کن!... که او را مانند گوسفندی سر بریدند... و هجدهنفر از خویشاوندانش نیز با او شهید شدند... کسانی که در زمین، بیمانند بودند... (ناتمام)». ـ با تلخیص و بازنویسی.
3ـ نقارهخانه: زائران و خادمان (107)
دور «میدون» ایستاده بودن که «زن» رسید و بعد از کلی تعارف، بردشون به خونهش... اول نمیخواستن همراهش برن... نمیدونستن کی بود و برای چی بیمقدمه رفته بود سراغشون... اما بعد که متوجه غروب و نزدیکشدن شب شدن و فهمیدن که جایی برای اقامتشون پیدا نمیشد، تسلیم شدن و همراه زن، رفتن... وقتی وارد خونة زن شدن و رفتار همسر و بچههاش رو دیدن، دلشون آروم شد... جوری بهشون خدمت میکردن که انگار اونها مستأجر بودن و مهمونهای تازهرسیده، «صاحبخونه»!... دو شب که در خونة زن موندن و عین همون رفتارِ ورود رو از خودش و خونوادهش دیدن، به زبون اومدن و از زن، راز کارش رو پرسیدن... زن هم لبخندی زد و گفت: «من خادم آستان قدسم... همهجا خادم آقام... هر مناسبتی که از تقویم پیش میآد، سر یه ساعت میرم دور همون میدون و زائر آقا رو میزبان میشم رایگان... اون شب هم قسمتم خاکبوسی قدم شما سه خواهرم بود که دیدمتون».
4ـ بهشت «ثامنالائمه(ع)»: زیارت (51)
پیشانی «آینه» تَرَک برداشته است... دو تصویر مرا میبیند و نمیفهمد... «من» و «خودم» در آینهاند... شمشیر در دست و رو در روی هم... گلوی سرگردان «نَفس» را به داوری ذوالفقار «علی(ع)» میدهم. / در زیارتنامة «امامرضا(ع)» گفته شده است: «خدای من!... از سوی تو، علی(ع) معیار و میزان دینداری است و داوری که در میان مردم به عدل و پایان جدال، داوری کند...». ـ دریافت، تلخیص و بازنویسی از کتاب شریف «مَفاتیحالجَنان»، چاپ اول (بیتاریخ) از شرکت «اسوه». صفحة 825.
5ـ بست پایین: دوگانههای طبع شوق
*** وکیل
یک جملة او بنا کند بنیادی/ یک عمر رَوَد ـ به جملهای ـ بر باد ی
در محضر دادگاه «ایوان طلا»ت/ آورده دلی ... وثیقة آزادی!
*** بافنده
«نقش» حرم است و شوقم ابراز کند/ قالیچة شوق، کاش پرواز کند
یک عمر گره به فرش مردم زدهام/ شاید گره مرا ـ خدا ـ باز کند
نظر شما