۲۴ بهمن ۱۳۹۸ - ۱۰:۳۳
کد خبر: 692394

فرهنگ کهن ایران‌زمین، میراث نیاکان ماست؛ میراثی که همچون پوستینی کهنه اما گرم، ما ایرانیان(و فارسی‌زبانان) را از زمهریر بی‌ریشه بودن و بی‌ریشه شدن، حفظ می‌کند.

فرهنگ کهن ایران‌زمین، میراث نیاکان ماست؛ میراثی که همچون پوستینی کهنه اما گرم، ما ایرانیان(و فارسی‌زبانان) را از زمهریر بی‌ریشه بودن و بی‌ریشه شدن، حفظ می‌کند.

این ستون، با همه بضاعت اندک نویسنده‌اش، درباره همین میراث ماندگار است.

پرنده‌ها بر پهنه زمین، همراه و همزاد آدمی هستند. در اسطوره‌های کهن آفرینش، پرنده‌ها در پنجمین روز و آدمیزاد در ششمین روز، خلق شدند. از این رو میان آدمیان و پرندگان، الفتی دیرینه است.

تا همین سال‌های نه چندان دور، این موجودات مینویی، همزیستی بهتری با آدم‌ها داشته‌اند. هر جا درختی بوده، مأمن گنجشک‌ها و سارها بوده و هر جا آب و زمینی، زیستگاه‌ سهره‌ها و چکاوک‌ها. نه تنها در دل باغ‌ها و کشت و کارها که حتی در شهرها هم لک‌لک‌ها بر بلندای بناها، یا کنج متروک بالاخانه‌ها آشیانه می‌کرده‌اند. حالا از آن همه همزیستی و همزبانی، تنها خاطره‌های دیر و دوری باقی مانده که نقل پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها در شب‌های بلند زمستان است.

در این میان اما یک پرنده نوستالژیک هم هست که میهمان زمستانی خراسان‌زمین است؛ پرنده‌ای که مثل یک یادگار زنده، هر سال در گوشه و کنار این جغرافیای پهناور پیدایش می‌شود. هنوز هم که هنوز است، حرکت آرام دسته‌های درنا در آسمان آبان‌ماه، خبر از شروع فصل سرما می‌دهد و بازگشتشان در اسفند و فروردین، خبر از آغاز روزهای گرم. درناها هر سال با شروع ماه‌های سرد از عرض‌های شمالی به مناطق جنوبی‌تر پرواز می‌کنند و اگرچه نه به اندازه قدیم اما به شکل دسته‌های پراکنده به زمین‌های دور از آبادی‌ها می‌آیند تا فصل زمستان را اینجا بگذرانند؛ هرچند به خاطر کم بودن جمعیتشان دیگر آن قدرها به چشم نمی‌آیند و در سودای دیدنشان باید به دشت‌های پرت‌افتاده سفر کرد. در این میان شماری از درناها هر سال در دشت‌های مرزی تایباد و تربت جام، زمستان‌گذرانی می‌کنند. در نگاه اهالی دشت جام، تماشای پرواز دسته‌های درنا، خوش‌یمن است و حضورشان در کشت و کارها، برکت‌آور.

درناها اما با نام «کلنگ» از قدیم در همه جغرافیای خراسان‌زمین، پرنده‌هایی آشنا بوده‌اند؛ پرنده‌هایی که نزدیک آبگیرها می‌گردند و در گرگ و میش سحرگاهی صدا به آواز بلند می‌کنند.

در شاهنامه و در داستان «هفت‌خوان اسفندیار» پهلوان ایرانی، سحرگاه با شنیدن بانگ کلنگ می‌فهمد که چشمه‌ای در نزدیکی آن‌هاست و به «گرگسار» تورانی می‌خروشد که چرا وجود این چشمه را از او پنهان کرده است.

چو بگذشت از تیره‌شب یک زمان

خروش کلنگ آمد از آسمان

برآشفت زآوازش اسفندیار

پیامی فرستاد زی گرگسار

که گفتی بدین منزلت آب نیست

همان جای آرامش و خواب نیست

کنون زآسمان خاست بانگ کلنگ

دل ما چرا کردی از آب، تنگ...

درناها علاوه بر آواز سحرگاهی، به ویژگی‌های دیگری هم شناخته می‌شوند. یکی‌شان پرواز منظم و هشت‌مانندی است که تماشای آن، تجربه‌ای دلنشین و بی‌مانند است. همین پرواز ردیفی، باعث شده درناها در بخش‌هایی از خراسان به «کلنگ‌قطار» معروف شوند.

علاوه بر این، حضور کوتاه آن‌ها و پس از آن، پروازشان به سرزمین‌های دور سبب شده داستان‌های عاشقانه فراوانی درباره درناها روایت شود. مقام دُرنِه(درنا) در موسیقی شمال خراسان، شرح همین عاشقانه‌هاست. می‌گویند چوپانی، دلداده دختری به نام درنا می‌شود اما دست روزگار میان دو دلداده جدایی می‌اندازد. درنا به سفری بی‌بازگشت می‌رود و چوپان در غم او، آوازهای سوزناک می‌خواند.

استاد مرحوم «محمدابراهیم جعفری» شاعر و نقاش بی‌بدیل معاصر، شعری برای این عاشقانه‌ها سروده که بارها و بارها در اجراهای مقام درنه، بازخوانی شده است؛ از جمله این اجراها، اجرای استاد «محمد یگانه» استاد موسیقی مقامی شمال خراسان (و فرزند برومند استاد مرحوم «حاج حسین یگانه»، بخشی بزرگ شمال خراسان) است که با همین شعر، قطعه‌ای شنیدنی در مقام درنه خوانده است؛

پرای تو بسته مباد

لبات پر از رنگ شاد

در آسمون ابر و باد

دشتای سبز آباد

کفترای بسته آزاد

پراتون خسته

لباتون بسته

صدای تو از کوه دور

قصه‌های سنگ صبور

رنگ مهتاب و اشک بلور

سایه ابر و ماهه

چشمم به راهه...

استاد «کیهان کلهر» هم در یکی از قطعات کاست ماندگار «شب، سکوت، کویر» از مقام درنه برداشتی هنرمندانه داشته است؛ این برداشت با شعر عاشقانه استاد «علی معلم دامغانی» و صدای جاودانه خواننده‌اش، به یکی از بهترین قطعات بازاجرای موسیقی مقامی بدل شده است؛

ببار ‌ای بارون ببار

با دلم گریه کن خون ببار

در شبای تیره چون زلف یار

بهر لیلی چو مجنون ببار ‌ای بارون

دلا خون شو خون ببار

بر کوه و دشت و هامون ببار

به سرخی لبای سرخ یار

به یاد عاشقای این دیار

به داغ عاشقای بی‌مزار ای بارون...

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.