دو سال پیش بود که هموطن بلوچی با همراهم تماس گرفت. خودش را عبدالقادر بلوچ معرفی کرد و از عزمش برای راه‌اندازی کتابخانه در روستایشان «وشنام دُرّی» حرف زد.

مرد کتاب‌دوست« وشنام دُرّی»

آمده بود به مشهد و فردای آن روز به جلسه شعرم در حوزه هنری آمد و در آن جلسه با هم حرف زدیم. خودمانیم، آن روز اصلاً فکر نمی‌کردم کسی که روبه‌رویم نشسته آن‌قدر در عزمش جدی باشد که حالا پس از دو سال، کتابخانه‌ای که راه‌اندازی کرده این همه شناخته شود. با خودم فکر می‌کنم کاش عبدالقادر و آدم‌هایی مثل او الگوهایی می‌شدند برای بعضی از مدیران این سرزمین و از آن‌ها کار یاد می‌گرفتند که با دست خالی اما با همت و تلاش هم می‌شود کارهایی بزرگ انجام داد. فکر می‌کنم بیش از راه‌اندازی نهادهای فرهنگی با بودجه‌های فراوان، نیاز به این داریم که عبدالقادر و آدم‌هایی مثل او را که عاشقانه کار می‌کنند حمایت و تکثیر کنیم. بلوچ متولد ۱۳۷۳ است و کتابخانه‌ای که او با چند کتاب کودک راه‌اندازی کرد حالا ۲۰۰ عضو فعال دارد و البته هزار جلد کتاب. البته این تعداد کتاب غیر از کتاب‌هایی است که از طریق کتابخانه او به دیگر کتابخانه‌ها و روستاها اهدا شده است.

نمی‌دانستم کتاب غیردرسی هم هست

من اهل استان سیستان و بلوچستانم. روستای ما وشنام دُرّی نزدیک چابهار است. البته وشنام‌ها تعدادشان زیاد است اما بزرگ‌ترین وشنام همین روستای ماست با ۲۰۰ خانوار و ۹۰۰ نفر جمعیت. همین جا به مدرسه رفتم و دوره ابتدایی را تمام کردم. آن زمان نمی‌دانستیم کتاب‌های غیردرسی هم وجود دارد. فکر می‌کردم هر چه کتاب هست درسی است. پس از تمام شدن دوره ابتدایی، در مدرسه راهنمایی سعدی وشنام همجوار شروع به تحصیل کردم. برای ادامه تحصیل راهی چابهار شدم و آنجا ادامه تحصیل دادم تا دیپلم. یادم هست در مسیر مدرسه ما یک کتابخانه بود که وقتی برای اولین بار آن را دیدم حیرت‌زده شدم. به محض آشنایی با کتابخانه، عضو شدم چون عشق کتاب داشتم، ولی متأسفانه تا آن زمان کسی نبود که به ما کتاب غیردرسی را معرفی کند و در اختیارمان قرار دهد. آشنایی من با کتابخانه و لمس آن کتاب‌ها سبب شد بیشتر عاشق کتاب شوم و خواندن کتاب‌های غیردرسی را شروع کردم.

حوالی سال ۹۷ بود و من می‌دیدم در روستای ما دانش‌آموزان پسر در مقاطع ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان ترک تحصیل می‌کنند و دختران هم تا سال پنجم و ششم می‌خوانند و ترک تحصیل می‌کنند. دیدن این وضع برایم نگران‌کننده بود؛ برای همین با دوستان مشورت کردم و به این نتیجه رسیدم که وجود یک کتابخانه در روستا حیاتی است و می‌تواند کاری کند که دانش‌آموزان به کتاب و ادامه تحصیل و درس خواندن علاقه‌مند شوند. با خودم فکر کردم باید عشق کتاب در جان بچه‌ها بنشیند تا آن‌ها به این سادگی قید درس خواندن را نزنند و درس خواندن را یک نیاز ضروری برای خودشان بدانند، حتی اگر برای دیگران مهم نباشد.

گفتم راه دیگری را بروم

سال ۱۳۹۷ بود که به ذهنم رسید برای راه‌اندازی کتابخانه باید از نهادها و ادارات کمک بگیرم؛ برای همین شروع کردم به نامه‌نگاری با اداره‌های مرتبط اما هیچ کس کمک و همکاری نکرد. حدود یک سال پیگیر راه‌اندازی کتابخانه از این طریق بودم و وقتی دیدم از این مسیر به نتیجه نمی‌رسم و همه دست رد به سینه‌ام می‌زنند و سعی دارند ناامیدم کنند، مسیر دیگری به ذهنم رسید. البته مشورت با دوستانی که در این حوزه کار کرده بودند از جمله عبدالحکیم بهار هم کمکم کرد که مسیر دیگری را بروم؛ برای همین شروع به ارتباط‌ با نویسنده‌ها از طریق فضای مجازی کردم. برای این دوستان شرایط روستا، بچه‌ها و رؤیای داشتن یک کتابخانه حتی کوچک در روستا را توضیح ‌دادم. خوشبختانه پیگیری راه‌اندازی کتابخانه از این مسیر نتیجه داد. چند جلد کتابی که نویسندگان حوزه کودک و نوجوان اهدا کرده بودند استارت کارم بود.

کتاب‌ها که به دستم رسید دیدم حالا مشکل بعدی من نداشتن فضا برای راه‌اندازی کتابخانه است. خودم هم مکانی نداشتم که به این امر اختصاص دهم. با خودم فکر کردم می‌شود از سایه درخت‌های چریش برای راه‌اندازی کتاب‌خوانی و کتابخانه استفاده کنم. برای همین در ابتدا من و بچه‌ها و کتاب‌هایمان زیر یکی از همین درختان چریش جمع می‌شدیم. روز اولی که کارم را با بچه‌ها و کتاب‌ها شروع کردم حس بسیارخوبی داشت. بعد که دهیار و اعضای شورا کار ما را دیدند و از طرفی فعالیتمان را از طریق فضای مجازی معرفی کردیم و کتاب بیشتری به دستمان رسید، اجازه دادند از مسجد برای فعالیت‌هایمان استفاده کنیم. اما متوجه شدم فضای مسجد هم برای فعالیت ما کم است چون حالا توانسته بودیم به کمک دوستانی که دوست داشتند کتابخانه راه بیفتد میز، صندلی و قفسه هم برای کتابخانه‌مان بخریم.

از وشنام دُرّی به تهران از مسیر آنلاین

وقتی کتابخانه راه افتاد خیلی دوست داشتم نویسندگان و شاعران کودک و نوجوان را دعوت کنم تا به کتابخانه ما بیایند، اما بعد دیدم همه نمی‌توانند این راه دور را بیایند. فکر کنید که فاصله ما با دوستان نویسنده در تهران، مشهد، اصفهان و... چقدر است، برای همین به این نتیجه رسیدم این دیدارها باید مجازی باشد. اما برای این حرکت امکانات دیگری غیر از موبایل خودم را نداشتم. با این حال اولین ارتباط مجازی بچه‌ها با خانم دانش‌منش، مربی هنرمند و نقاش بود که برای بچه‌ها از طریق آنلاین کلاس نقاشی و صحبت درباره نقاشی را برگزار کرد و بچه‌ها هم خیلی از این اتفاق استقبال کردند. وقتی این کار دیده شد، دوستان دیگری هم به کمک ما آمدند و یک تلویزیون و لپ‌تاپ برای کتابخانه ما فرستادند و این، کار ما را راحت‌تر کرد. حالا با این ابزاری که دوستان به کتابخانه هدیه داده‌اند، من با دوستان نویسنده و اهل هنر ارتباط می‌گیرم و کل هفته برای بچه‌ها برنامه‌های متنوع آنلاین داریم. اکنون از شنبه تا جمعه برای بچه‌ها کلاس‌های آنلاین داریم از نقاشی گرفته تا قصه‌خوانی، آموزش انگلیسی و... الان در هر هفته بچه‌ها با نویسندگان حوزه کودک و نوجوان ارتباط می‌گیرند، کتاب‌های مورد علاقه خودشان را می‌خوانند و به‌صورت آنلاین با نویسنده کتاب‌ها گفت‌وگو می‌کنند، یاد می‌گیرند، می‌خندند و شاد هستند. این کلاس‌ها و دیدارهای مجازی اتفاق نویی است؛ من پیگیر آن هستم و تا به حال نتایج بسیار خوبی داشته است. علی اصغر سیدآبادی، فرمهر منجزی، بیوک ملکی، لاله جعفری، حدیث لزر غلامی و... از جمله دوستانی هستند که بچه‌ها در ارتباط‌های مجازی و از طریق آنلاین با آن‌ها دیدار و گفت‌وگو کردند و از این بابت خیلی خوشحال شدند.

تلفنخانه‌ای که کتابخانه شد

یکی از روزها که داشتم از جایی به خانه برمی‌گشتم و ذهنم همچنان درگیر فضایی برای راه‌اندازی کتابخانه بود، چشمم افتاد به ساختمان تلفنخانه قدیمی روستا. البته ساختمان که می‌گویم اتاقکی ۴×۳ بود که پیشترها مردم روستا برای تماس گرفتن با اقوام و خویشان خود از آن استفاده می‌کردند. از زمان ورود تلفن‌همراه به منطقه این تلفنخانه بی‌استفاده مانده و ساختمانی متروکه شده بود. خوشحال شدم و با خودم فکر کردم اگر اینجا را کتابخانه کنیم خیلی خوب می‌شود و از خودمان فضای مستقلی داریم. از آن روز دست به کار شدم و با جمع‌آوری کمک تعدادی از اهالی و دهیار، اتاقک مخابرات را نظافت و رنگ‌آمیزی کردیم. وقتی کار نظافت و رنگ آمیزی تمام شد، قفسه‌ها و بقیه لوازم را چیدیم و بعد هم نوبت چیدن کتاب‌ها در قفسه‌ها شد. بچه‌ها هم کنارم بودند. هم من و هم آن‌ها با این اتفاق خوشحال بودیم، چون می‌دیدیم بالاخره پس از چند ماه کتابخانه ما شکل کتابخانه به خود می‌گیرد. مردم می‌گفتند «کلبه کتاب» و من اسم کتابخانه را گذاشته بودم «کتابخانه عمومی و مرکز ترویج کتاب روستای وشنام درّی». اتاقک، کوچک بود برای همین بچه‌ها را گروه‌بندی کردم تا همه بتوانند از کتاب‌ها استفاده کنند. همزمان با آغاز فعالیت‌هایم برای کتابخوان کردن بچه‌های وشنام دری، از طریق صفحه‌ای در اینستاگرام گزارش این فعالیت‌ها را با دیگران به اشتراک می‌گذاشتم و این سبب می‌شد دوستان زیادی لطف کنند و برای کتابخانه کتاب بفرستند و یا کمک‌های دیگری بکنند. وقتی کمک‌های دیگران را دیدم با خودم فکر کردم اگر ما خواسته باشیم کار خوبی انجام دهیم آدم‌های زیادی در کنار ما قرار می‌گیرند و این برایم خیلی خوشایند بود که می‌دیدم فعالیت‌هایم نتیجه می‌دهد. کتاب‌ها را با موتورم از پست چابهار تحویل می‌گیرم؛ این یکی از لذت‌بخش‌ترین لحظاتی است که دارم چون می‌توانم مهربانی ناشران و دوستان نویسنده و یا آن‌هایی را که دوست دارند کتابخانه وشنام رونق داشته باشد به دست بچه‌ها رسانم و از این بابت بسیار خوشحالم.

نامزد ششمین جشنواره مروجان کتاب‌خوانی

یادم هست روزی درباره کارهایی که در کتابخانه می‌توانیم انجام بدهیم فکر می‌کردم و به این نتیجه رسیدم که باید فعالیت‌های بهداشتی هم داشته باشیم. برای همین با مرکز بهداشت روستا مطرح کردم؛ آن‌ها هم استقبال کردند و چند بار دوره بهداشت برگزار کردیم. یعنی بهورز روستا را دعوت کردم تا برای بچه‌های کتابخانه در مورد بهداشت فردی حرف بزند و البته حرف‌های بچه‌ها را هم بشنود و در آخر به هر یک از بچه‌ها از طرف کتابخانه بسته بهداشتی اهدا شد. من معتقدم اگر در روستایی کتابخانه‌ای راه‌اندازی می‌شود نباید فعالیت‌های آن به کتاب دادن به بچه‌ها خلاصه شود بلکه باید مجموعه‌ای از فعالیت‌های اجتماعی، محیط زیستی و... برای بچه‌ها تعریف شود و آن وقت است که می‌توانیم بگوییم یک فعالیت تأثیرگذار داشته‌ایم. مجموعه‌ای از فعالیت‌ها در این مدت سبب شد فعالیت‌های کتاب‌خوانی کتابخانه در سطح کشوری دیده شود و خودم به‌عنوان نامزد جشنواره مروجان کتاب و کتاب‌خوانی کشور انتخاب شدم.

دخترهایی که دوباره سرکلاس نشستند

نه تنها از طریق همین فضای مجازی و ارتباط گرفتن با دوستان نویسنده و ناشران، مشکل کتاب را در روستای خودمان حل کردم، بلکه برای روستاهای دیگر هم کارهایی انجام دادم. در منطقه ما که بیشتر از ۲۵ روستا وجود دارد، فقط یک دبیرستان پسرانه وجود دارد.

مدیر این دبیرستان که از فعالیت‌های کتاب‌خوانی و ترویجی من با خبر شده بود، با من تماس گرفت و گفت در زمینه کتاب‌های کمک آموزشی و کنکوری مشکل دارند؛ من هم این مشکل را با دوستانی که در این زمینه با ما همکاری دارند مطرح کردم و خوشبختانه توانستم با صرف هزینه ۷ میلیون تومانی تعدادی کتاب در این موضوع به این دبیرستان برسانم. خوشبختانه در کنار این اتفاق خوب، به لطف دوستان دوستدار کتاب و دانایی برای این دبیرستان یک کتابخانه کوچک هم راه‌اندازی شد و یک کتابخانه کوچک کودک‌محور هم در مدرسه روستای خودمان راه انداختیم تا آنجا هم به کتاب دسترسی داشته باشند.

 به بعضی جاهای دیگر مثل قصر قند، نیک شهر، زرآباد و...نیز هم کتاب کمک آموزشی کمک کردیم و هم کتاب‌های غیردرسی.

یکی از چیزهایی که ذهنم را خیلی درگیر کرده بود ترک تحصیل بچه‌ها بود، برای همین پس از فعال‌شدن کتابخانه، همراه ریش‌سفیدها به خانه دخترهایی که ترک تحصیل کرده بودند رفتیم و خوشبختانه تعدادی از آن‌ها دوباره به مدرسه برگشتند. قبلاً در روستای ما دخترها تا پنجم ابتدایی درس می‌خواندند، اما حالا مدرسه‌ دوره‌ اول متوسطه‌ دخترانه هم راه‌اندازی شده است؛ غیر از این خوشبختانه دو دختری که قبلاً ترک تحصیل کرده بودند با پیگیری‌ها و صحبت‌هایی که با آن‌ها و خانواده‌هایشان انجام دادیم، وارد دوره‌ دوم متوسطه شدند. آن‌ها امسال کنکوری‌اند و ما حتی تلفنی از آموزشگاه‌های کنکور برای این دخترها مشاوره گرفتیم. امیدوارم و دوست دارم با کمکی که به این دخترها می‌کنم ان‌شاءالله به دانشگاه بروند و دوباره برای کمک به روستای خودشان برگردند.

گاندویی که کشته نشد

وقتی کتابخانه مکان جدیدش را پیدا کرد و به قول معروف خیالم از بابت مکان آن راحت شد، با خودم فکر کردم باید فعالیت‌های ما به کتاب خواندن بچه‌ها خلاصه نشود و کارهای دیگری هم انجام بدهم. یکی از کارهایی که به آن توجه کردیم فعالیت‌های محیط زیستی بود. البته برای رسیدن به نتیجه مطلوب در این بخش نیز باز از کتاب و گفت‌وگو با بچه‌ها کمک گرفتم. بچه‌هایی که در عالم بچگی گنجشک‌ها را شکار می‌کردند، حالا در کتابخانه خودشان با کتاب‌هایی روبه‌رو می‌شدند که از اهمیت محیط زیست، پرندگان، آب، درخت و... برای آن‌ها حرف‌های زیادی داشتند و این موجب شد بچه‌ها بدانند ما در مقابل این چیزها هم وظیفه داریم و حق نداریم به آن‌ها آسیب برسانیم. خواندن این کتاب‌ها کمک کرد تا پس از مدتی بچه‌ها خودشان حامی محیط زیست شدند. مثلاً چند ماه پس از فعالیت‌های کتاب‌خوانی کتابخانه، یک گاندو یا همان تمساح پوزه کوتاه در یکی از مزارع روستایمان به گوسفندان یکی از اهالی روستا حمله کرده بود.اما صاحب گوسفندان به گاندو یا تمساح پوزه کوتاه آسیبی نزد. نه تنها این کار را انجام ندادند بلکه به ما و دهیار روستا اطلاع دادند و ما هم موضوع را با محیط بانان و محیط زیست در جریان گذاشتیم. خلاصه آن‌ها آمدند و تمساح پوزه کوتاه را با خودشان بردند و از آن مرد و همین طور از اهالی و بچه‌های روستا تشکر کردند. اتفاقاتی از این دست نشان از آگاه شدن بچه‌ها و مردم دارد و این چیزی است که از طریق کتاب و آموزش بدست می‌آید. در طول هفته روز سه‌شنبه را به جمع‌آوری زباله‌های روستا اختصاص دادیم. در این روز بچه‌ها جمع می‌شوند و روستا را پاک‌سازی می‌کنند. اکنون نزدیک دو سال است که این کار را انجام می‌دهیم تا فرهنگ‌سازی برای دیگران هم بشود و مواظب باشند و کمتر زباله بریزند.

در روزهای کرونایی برگزیده شدیم

کتابخانه که راه افتاد، روز به روز فعالیت‌ها گسترده‌تر شدند تا اینکه سر و کله کرونا پیدا و مانع فعالیت‌های کتابخانه شد. باوجود همه عشق و علاقه‌ای که به دیدن بچه‌ها داشتم کتابخانه تعطیل شد. آنجا هم با خودم فکر کردم حالا که بچه‌ها نباید دور هم جمع شوند باید فکر دیگری کنم تا کتاب‌خوانی در روستا تعطیل نشود؛ برای همین در قالب کیسه های کتاب، ضمن ضدعفونی کردن کتاب‌ها آن‌ها را در اختیار بچه‌ها گذاشتیم. کیسه های  کتاب را پیش از آمدن کرونا هم داشتم؛ مثلاً برای روستاهای همسایه که کتابخانه نداشتند تعدادی کتاب می‌بردم تا بچه‌ها در آنجا هم بتوانند کتاب بخوانند یا اگر می‌دیدم جایی مسابقه فوتبال برگزار می‌شود، آنجا کتاب هم می‌بردم تا تماشاگران با کتاب ارتباط بگیرند. کار دیگری که در قالب کیسه های  کتاب انجام می‌دادم گذاشتن کیسه های  کتاب در مغازه‌ها بود تا مردم بیشتر کتاب را ببینند و به سمت کتاب‌خوانی بروند. عید امسال بود که با فراخوان پویش کتاب‌خوانی در خانه که از طرف وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی منتشر شد و بچه‌های سراسر ایران می‌توانستند در آن شرکت کنند، بچه‌های کتابخانه وشنام هم در این پویش شرکت کردند. آن‌ها در خانه کتاب‌های مورد علاقه خودشان را خواندند و از طریق گوشی‌های والدین، برای ما ارسال کردند و ما آن‌ها را در صفحه مجازی انتشار دادیم. در این فعالیت ملی خوشبختانه پنج نفر از بچه‌های کتابخانه در کشور نامزد این پویش و برگزیده شدند. وقتی دوباره در منطقه ما وضعیت کرونا سفید اعلام شد، کتابخانه را با رعایت پروتکل‌های بهداشتی باز و فعالیت‌هایمان را پیگیری کردیم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.