تاریخ همه تمدن‌ها با یک واژه گره خورده است و در همه آن‌ها واژه «اولین» را می‌بینیم. البته وقتی به کلیت یک ساختار که عنوان تمدن به آن اطلاق می‌شود نگاه می‌کنیم، می‌فهمیم «اولین»ها برای ساخته شدنش کافی نیستند اما برای آغازش ضروری هستند.

 پیشران حرکت به سمت تمدن‌ جدید

ما در خصوص الزامات ساخت تمدن نوین اسلامی با دکتر عطاءالله بیگدلی، پژوهشگر پژوهشکده شهید صدر گفت‌وگو کرده‌ایم. دکتر بیگدلی اعتقاد دارد مراحل اولیه یک تمدن نه با همراهی توده مردم بلکه توسط اقلیتی فعال شکل می‌گیرد. آنچه در ادامه می‌خوانید مشروح این گفت‌وگو است.

جناب بیگدلی، در پیوستگی مفاهیمی چون تفکر، فرهنگ و تمدن، چطور باید بین آن‌ها نسبت درستی برقرار کرد؟

در توضیح اجمالی باید بگویم ظاهر ما نسبتی با باطن ما دارد؛ این نسبت چگونه است؟ معمولاً زندگی انسان‌ها به‌صورت فردی و اجتماعی قابل تقسیم‌بندی به ساحات و لایه‌های مختلفی است. در مطالعات تمدنی اصلی‌ترین لایه را تفکر می‌نامند؛ لایه بعدی را فرهنگ و آخری را هم تمدن. ما ساحتی در وجودمان داریم که نمی‌شود نشان داد و در دین اسمش را اعتقادات می‌گذاریم. بر حسب اعتقاداتمان یک اعمال جوارحی از ما سر می‌زند و این اعمال آرام آرام در حوزه فرهنگ ما قرار می‌گیرند. به عنوان مثال من اعتقاد دارم خدا هست. این تفکر، من را به اعمالی وامی‌دارد، مثلاً نماز می‌گزارم و یا روی نماز اول وقت حساسم. به عبارتی در تعریف فرهنگ باید گفت فرهنگ اعمال جوارحی من است که در راستای تفکرم انجام می‌دهم. در گام بعدی برای انجام این عمل به سخت‌افزارها و تسهیل‌کنندگان عینی، مادی و محسوسی نیاز دارم. به عبارتی وقتی تصرفی در طبیعت می‌کنم و چیزی را می‌سازم برای آنکه فرهنگ خود را که برآمده از تفکرم هست به عینیت برسانم، تمدنم را شکل می‌دهم. به عنوان مثال برای نماز نیاز به مسجد دارم و ساخت مسجد در حوزه تمدن من وارد می‌شود.

در باب ضرورت تفکر تمدنی باید گفت وقتی از یک تمدن سخن می‌گوییم، یعنی زندگی اجتماعی‌ای که یک محور، بنیاد و غایتی دارد. همچنین نظم اجتماعی‌اش بر اساس بنیادهای مفهومی و ارزشی تبیین می‌شود. بنابراین قوام یک تمدن به بنیاد مستحکم آن است. شما هنگامی می‌توانید نیازهایتان را به نحو مطلوبی حل کنید که ذیل یک تمدن با بنیادی مشخص زندگی کنید. زمانی که بنیادی ندارید نمی‌توانید به پرسش‌ها و مسائلتان پاسخ دهید، چرا که مفاهیم خودتان را نمی‌توانید معنا کنید.

آیا مشکل ما اکنون پیش نرفتن بر اساس یک تفکر خالص است؟ به تعبیر دیگر اختلاط امر اسلامی و مدرن، نظم اجتماعی ما را به هم زده است؟

بله، همین مسئله موجب شده از لحاظ فکری و از لحاظ تعلق به یک جهان نتوانیم خیلی تکلیف خودمان را معلوم کنیم. ما نمی‌توانیم بر سر یک اتوپیا یا آرمانشهر به وفاق جمعی برسیم و هر کدام از ما یک آرمانشهر در ذهنش است و تا به یک آرمانشهر اجمالاً دل نبندیم و برایش تلاش نکنیم، در تمدن‌سازی پیشرفتی نخواهیم کرد. هر چه نسبت تمدن با فرهنگ و نسبت فرهنگ با تمدن وثیق‌تر باشد، آن تمدن بهینه‌تر است. یعنی اگر تفکر و فرهنگی بتواند ۱۰۰درصد توان بالقوه خود را در تمدن‌سازی به منصه ظهور برساند و تمدنی بسازد که ۱۰۰ درصد منطبق با فرهنگ و تفکر بنیادین خود باشد، تمدن بهینه و کارآمدتری است. بنابراین دلیل اینکه نتوانستیم به آرمانشهر بهینه‌ای برسیم همین اختلاط در بنیادهای فکری جامعه ایرانی است که سبب شده این جامعه در سالیان گذشته نتواند به تصویری از آرمانشهر یا تمدن مطلوب خود برسد. نکته‌ این است اگر بتوانیم آرمانشهر خودمان را تصویر کنیم آرمانشهرهای مهاجم نمی‌توانند به آن ضربه بزنند.به‌صورت تاریخی هم در تاریخ معاصر و فعلی ایران به روشنی کم و بیش می‌بینید حتی در پیروی از غرب نیز همان راه غرب را عیناً نرفتیم و به دلیل مضراتی که دریافت نیمه و ناقص جهان مدرن برای ما داشته، آسیب‌های بیشتری به ما خورده است.شهرهای ما نیمه مدرن هستند، اگر مدرن بودند این‌قدر آسیب نداشتند. به‌طور کل نظام‌های اجتماعی ما این‌گونه‌اند و چون نیمه مدرن‌اند از بسیاری از مزایایی که در آن جهان مدرن است، محروم‌اند. ما باید تصمیم بگیریم آن طرفی‌تر یا بالاخره این‌طرفی‌تر کار کنیم و از این بحران اختلاط خارج شویم. البته گویا تصمیم را گرفته‌ایم و عموم مردم با یک شیبی به سمت غربی‌تر شدن می‌روند.

دلیل اینکه در وجوه عینی تفکر و نظام‌های اجتماعی به تجدد غربی مایل شدیم، چه بود؟

بخشی‌ از آن به قدرت هژمونی تمدن غربی مربوط است. وقتی قدرت با او است عموم را هم او راهبری می‌کند. الان نسخه نقد و محقق بشر تمدن غرب است. اگر قصد داریم نسخه بدیلی ارائه بدهیم نباید از آن توقع داشت بتواند نظام اجتماعی بسازد، شهر بسازد و به‌صورت عمومی تدبیر کند چون فعلاً قوت این کار را ندارد. الان تمدن غربی نسخه آماده است و از قوی‌ترین تمدن‌هایی است که در طول تاریخ ایجاد شده، بنابراین ارکان زندگی فردی و اجتماعی را پیش می‌برد و شیب تحولات اجتماعی شما قاعدتاً بر اساس آن جلو می‌رود.

بخش دیگرش مربوط به مشکلی است که در حوزه نخبگان داریم. نخبگان جامعه ایرانی تعارض بنیادین و گسترده‌ای بین آموزه‌های غرب و اسلام قائل نیستند و عموماً نوعی همزیستی می‌بینند. البته جاهایی مخالفت می‌بینند، اما آن مخالفت‌ها را به صورت گسترده و عمیق نمی‌فهمند. به تبعِ نخبگان، عموم مردم هم این‌طور تصور می‌کنند. بنابراین یک ضعف داخلی داریم که مربوط به حوزه نخبگان و عموم مردم است؛ یعنی مشکل، فهم ما از غرب و نسبتی است که با غرب داریم. یک معضل هم در حوزه خارج داریم که تمدن مقابلمان خیلی قوی است.

برای عبور از خلط کردن امر اسلامی و امر مدرن چه باید کرد؟

باید یک اقلیت فعالی شکل بگیرد و آن‌ها نظم فکری موجود را بر هم بزنند. برخی مطالعات تاریخی مانند مطالعات «توین‌بی» نشان می‌دهد گروهی هستند که اقلیت فعالی را تشکیل می‌دهند و در واقع پیشران‌های حرکت به سمت تمدن‌های جدید هستند. این اقلیت با فداکاری و به جان خریدن بسیاری از کاستی‌ها و کمبودها به‌تدریج بر مشکلات پیروز می‌شوند. به‌خاطر همین در مراحل اولیه تمدن توده‌های مردم با تمدن همراه نیستند، چرا که توده‌های مردم مبتنی بر اندیشه‌هایشان زندگی نمی‌کنند، بلکه مبتنی بر نیازهایشان زندگی می‌کنند. اگر آن اقلیت بتواند ساختارها و سازمان‌هایی را ایجاد کند که عموم و اکثریت مردم بتوانند در آن جامعه با جهتی که دارد زندگی کنند و حداقل زندگی‌شان تأمین شود، توده با آن‌ها همراه خواهد شد.به‌خاطر همین امروز در حوزه احیای تمدن اسلامی مشکلمان آن اقلیت است و اگر شکل بگیرد توده‌ها به‌تدریج همراه می‌شوند. اما مردم می‌بینند ما مشکلات فراوانی داریم و از سوی دیگر یک عده‌ای همواره دم از تمدن می‌زنند در حالی‌که آنچه به لحاظ ساختاری و سازه‌ای ایجاد می‌کنند نسبتی با آن تفکر اسلامی ندارد.

در چنین وضعیتی پرداختن به تمدن‌سازی آن هم مبتنی بر بنیادهای اسلامی چه ضرورتی دارد؟

دو ضرورت انکارناپذیر و بسیار مهم داریم. یک اینکه اگر وضعیت تمدنی جهان مدرن به همین وضع ادامه پیدا کند کل جهان و ادامه بشریت را با مخاطرات زیادی روبه‌رو خواهد کرد. یعنی ما- بشر با تمامیت خودش- رو به نابودی هستیم و اگر فکری نکنیم و آحاد بشر بخواهند همین راه را ادامه دهند، در ۱۰۰ تا ۲۰۰ سال آینده با بحران شدید منابع محیط زیست و بیماری‌ها و... روبه‌رو خواهیم بود و ممکن است تا مرز نابودی برویم. چرا که نوعی سبک زندگی در جهان در حال گسترش است که غیرطبیعی و غیرمتعارف و کاملاً افراطی در حال استفاده از منابع است؛ این روند حتماً باید یک جایی کنترل شود یعنی از یک جایی قابلیت ادامه ندارد. منتها اگر از قبل فکری به حالش نشود، آن نقطه‌ای که شما دیگر نمی‌توانید این وضعیت را ادامه دهید، بدون مدلی جایگزین بسیار فاجعه‌بار خواهد بود. یعنی اگر ۱۰۰ سال دیگر به این فکر بیفتید که باید مسیر دیگری را برای زندگی دنبال کنیم، این تغییر مسیر در ۱۰۰ سال دیگر بسیار فاجعه‌آمیز خواهد بود.نکته دیگر اینکه تمدن فعلی با مبانی دینی ما سازگار نیست و اگر یک قوم می‌خواهد مانند ایرانی‌ها دینی و بر اساس تعالیم وحیانی زندگی کند، ساختارهای موجود اجتماعی و ارزش‌هایی که به واسطه ساختارهای اجتماعی و ساختارهای تمدنی مدرن مانند ارزش مصرف و... بازتولید می‌شود، با آن ارزش‌های متعالی سازگار نیست، به همین خاطر نمی‌گذارد ما دینی زندگی کنیم.

برای بنا کردن ساختارهای جدید مبتنی بر تفکر دینی چه باید کرد؟

برای تغییر ساختارها ابتدا باید همان اقلیت که تفکری متفاوت دارند، نیازها را بر اساس اندیشه خود و ساختارهای جدید پاسخ دهند و حتی نیازهای جدید بسازند؛ از سوی دیگر باید برای تمدن غالب نیز مشکلاتی بروز کند تا از هژمونی آن کاسته شود. تلاقی این دو اتفاق می‌تواند منجر به حرکت‌های بزرگی شود. مهم‌ترین ویژگی آن اقلیت، داشتن فداکاری و ایثار و بذل جان و مال در این راه بدون چشمداشت به مقام و ثروت و رفاه است.

اما در ساختارهای موجود راه تغییر، انتخاب افرادی است که بیشتر با ایده تمدن اسلامی همراه هستند، فارغ از اینکه چقدر در وضعیت فعلی کارآمد هستند، زیرا در دوره‌های گذار به ناچار ما با ناکارآمدی و کشمکش مواجه هستیم، تنها فرق مسئله آنجاست که در شرایط فعلی ناکارآمدی در جهت الحاق به تمدن مدرن است و در آن شرایط ناکارآمدی در راستای دور شدن از آن! در واقع جهت تغییر می‌کند و در راستای درستی قرار می‌گیرد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.