۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۰ - ۱۱:۳۹
کد خبر: 752144

نوشتن از شهدا کار ساده‌ای نیست اما روایت از شهدایی که دانش‌آموز و نوجوان هستند کار را سخت‌تر می‌کند. امروز ۳۹ سال از عروج پسری از خانواده‌ای روستایی می‌گذرد.

عروج در ۱۱ سالگی

شهید «پرویز اژدو» را می‌گویم. او که یکی از همین بزرگمردان کوچک است. شهیدی که در اول مهر۱۳۵۰ در روستای زنگلانلو شهرستان درگز متولد شد و در ۲۴ اردیبهشت ۱۳۶۱ در خونین‌شهر به آسمان‌ها پر کشید. شهیدی که به کوچک‌ترین شهید خراسان رضوی معروف است.

پرویز کلاس پنجم ابتدایی را پشت سر می‌گذاشت و تنها ۱۱ سال داشت، اما به اصرار رضایت پدرش را گرفت و داوطلبانه عازم جبهه جنوب شد.

ماجرای گرفتن رضایت از پدر هم برای خودش قصه‌ای دارد. وقتی مسئولان اصرار بیش از حد او را می‌بینند، رضایت‌نامه را به پرویز می‌دهند اما به پدرش می‌گویند رضایت‌نامه را امضا نکند.

جلب رضایت پدر برای اعزام

پرویز رضایت‌نامه را به پدر می‌دهد و می‌گوید: اگر امضا نکنید، نمی‌توانم به جبهه بروم. پدر پرویز که بسیار انسان معتقد و مذهبی بود، می‌گوید: تو هنوز خیلی برای جنگیدن کوچک هستی و باید درس بخوانی، نمی‌توانم این اجازه را به تو بدهم. او با وجود سن کمی که داشت، جملاتی می‌گوید که پدر را متقاعد می‌کند، می‌گوید: خون من قرمزتر از خون دیگران نیست اگر من نروم و دفاع نکنم، پس چه کسانی باید بروند. من هم مثل همه رزمنده‌هایی که دارند می‌روند. و زمانی که مادرش بی‌قراری می‌کند، می‌گوید: مادرجان برای چه گریه می‌کنی؟ شما باید خوشحال باشید چراکه من به جنگ دشمنان اسلام می‌روم. می‌گویند پدر و مادر پرویز وقتی خبر شهادت پسرشان را شنیدند خدا را شکر کردند که امانتشان را در راه اسلام هدیه کردند.

وداع با پدر در نیمه شب

گویا همان شب پس از امضای رضایت‌نامه پدر می‌داند لحظه وداع با پسر است و در نور چراغ گردسوز، پدر به خال روی گونه پرویز اشاره می‌کند و می‌گوید: این نشان توست. حداقل بدنت را بتوانم پیدا کنم. پرویز به همراه یکی از دوستانش «محمد داورپناه» که از جانبازان ۷۰ درصد است هر دو از اولین رزمنده‌های روستایشان بودند. هر دو همسن بودند و برای آموزش ۴۵ روز به امامزاده سید مرتضی کاشمر می‌روند و چند روز پس از آموزش از کوهسنگی مشهد به جبهه اعزام می‌شوند.

پرویز در تیپ ۲۱ امام رضا(ع) با فرماندهی شهید چراغچی قرار می‌گیرد و بعدها به عنوان نگهبان در پادگان اهواز مشغول می‌شود و چون او و دوستش برای خط مقدم خیلی کوچک بودند به پادگان ۹۹زرهی فرستاده می‌شوند.

ماجرای اعزامشان هم پر از هیجان و شور و شوق است، هر دو در ماشینی که به جبهه اعزام می‌شده است، پنهان می‌شوند.

دفاعی دلی نه از سر اجبار

شاید باور کردنی نباشد، پرویز ۱۱ ساله در زمان عملیات بیت‌المقدس کمک آرپی‌جی زن بود و بعدها کمک تیربارچی و در مرحله دوم عملیات بیت‌المقدس (آزادسازی خرمشهر) هم حضور داشته است که در اثر برخورد ترکش خمپاره، مجروح و در یکی از بیمارستان‌های اهواز بستری می‌شود و۲۴ اردیبهشت ۱۳۶۱ به مقام رفیع شهادت نایل می‌آید.

گل شهادت

دوست همرزمش روایت کرده است پیش از شهادت با پرویز عازم منطقه بوده است که پرویز به او گفته، من شهید می‌شوم اما تو برمی‌گردی. خواب دیدم یک چهره نورانی دسته‌گلی قرمز به من هدیه داد اما به تو گلی نداد!

به نظرم من شهید می‌شوم و تو برمی‌گردی. همان هم شد. پرویز به شهادت رسید و همرزمش به درجه جانبازی رسید.

 پدر این دلاورمرد کوچک، تنها از روی خالی که در صورت پسرش بود، پیکر او را شناسایی می‌کند. پیکر پرویز را در زادگاهش یعنی روستای زنگلانلو شهرستان درگز به خاک می‌سپارند.

وصیت‌های زیبا

او در وصیت‌نامه‌اش برای خانواده‌اش نوشت است: «وقتی که من شهید شدم، شما افتخار کنید من در چنین راهی شهید شدم و فقط راه ما را ادامه دهید و نگذارید خون ما پایمال شود.

امروز نوبت ما رسیده است که از اسلام عزیزمان دفاع کنیم. وقتی که من شهید شدم برای من ناراحت نشوید، بلکه ما نزد خدا می‌رویم ما خوشبخت هستیم که در راه اسلام و دفاع از میهن عزیزمان فدا شده‌ایم».

همیشه در نامه‌هایی که می‌نوشته است، خانواده را به اطاعت از ولایت و دوستان خود را به درس خواندن توصیه می‌کرده است و می‌گفت: «سنگر ما رزمندگان جبهه و سنگر شما مدرسه است».

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.