برگزاری جوایز ادبی به خصوص در سال‌های اخیر چندان با استقبال اهالی ادبیات و منتقدان مواجه نمی‌شود و به آن تنها به عنوان یک ویترین ادبی نگاه می‌کنند، مگر اینکه آن جایزه جایزه‌ای مولف و مؤثر باشد و به پیشران جریان ادبی کمک کند.

 نوشتن از آدم‌های دوست‌داشتنی

«جایزه ادبی مشهد» که اختتامیه آن به تازگی برگزار شد، قرار است از آن گونه‌ جوایزی باشد که برای جامعه ادبی حرف تازه دارند و بناست توجه نویسندگان و شاعران را به هویت، اقلیم، فرهنگ و جغرافیا جلب کنند. عالیه عطایی، نویسنده‌ای است که دغدغه‌های مشترکی با این جایزه دارد، او با کتاب «چشم سگ» نفر برگزیده بخش مجموعه داستان این جایزه شد.   عالیه عطایی، نویسنده‌ای اصالتاً افغانستانی است که در ایران بزرگ شده است. او دانش‌آموخته تئاتر از دانشگاه هنر تهران در مقطع کارشناسی ارشد است و علاوه بر داستان‌نویسی در حوزه نمایش‌نامه و فیلم‌نامه هم فعالیت می‌کند. نخستین کتاب عطایی، مجموعه داستان کوتاه به نام «مگر می‌شود قابیل‌ هابیل را کشته باشد» در سال ۱۳۹۱ توسط نشر هیلا به چاپ رسید. او برای نگارش رمان «کافور پوش» که سال ۱۳۹۳ نشر چشمه آن را منتشر کرد، موفق به دریافت جایزه مهرگان ادب شد. «چشم سگ» سومین کتاب عطایی است که سال ۹۸ منتشر و مورد توجه اهالی ادبیات قرار گرفت. به مناسبت برگزیده شدن «چشم سگ» در جایزه ادبی مشهد با این نویسنده به گفت‌وگو نشستیم که می‌خوانید.

به نظر شما ضرورت تأسیس و برگزاری جایزه ادبی مشهد  چقدر احساس می‌شد؟

 شاید من به عنوان کسی که در نخستین سال برگزاری جایزه ادبی مشهد برگزیده شده است، فرد مناسبی برای صحبت درباره مسئله نباشم و بهتر است فرد دیگری درباره این موضوع صحبت کند ولی به هر حال جوایز ادبی به ساختن فضای ادبیات و پویایی آن خیلی کمک می‌کند و این هم اتفاق بسیار خوبی است که این جوایز فقط در تهران متمرکز نباشد که این مسئله در جایزه ادبی مشهد اتفاق افتاده است. هر جایزه‌ای کارکرد ادبی خودش را دارد و در حد خودش در فضای ادبیات مؤثر است، اما مهم‌ترین چیزی که می‌شود گفت این است که این روند باید ادامه داشته باشد و برگزاری جایزه ادبی مشهد برای موفقیت و اثرگذاری بیشتر باید استمرار داشته باشد.

به نظر می‌رسد کار ویژه و مأموریت اصلی جایزه ادبی مشهد توجه دادن نویسندگان به موضوع اقلیم، بوم، هویت و مسائلی از این دست است. موضوعاتی که در کارهای شما هم به صورت بسیار جدی و عمیق حضور دارند.

 بله. اقلیم در آثار من پررنگ است، اما چیزی که من در ذهنم از آن حرف می‌زدم نوعی بی‌مرزی و مکانی است بین خراسان فعلی که در ایران است و چیزی که ما به عنوان خراسان بزرگ می‌شناسیم. آدم‌های داستان‌های من از همه جای آن خراسان بدون مرز وارد تهران می‌شوند. این خطر را در کارم داشته‌ام که آدم‌های متفاوت و مختلفی را از جای جای خراسان فرهنگی بزرگ به تهران بیاورم. آدم‌ها از کابل، سمرقند، بلخ و... می‌آیند و وارد تهران می‌شوند. یعنی آنچه مد نظر من بوده این بی‌مرزی بوده است و اتصال این آدم‌ها به یک مرکز.

طبق شناختی که من به واسطه همین کتاب از شما پیدا کردم، مشخص است که این دغدغه‌ها در شما بسیار درونی، عمیق و جدی است و قابلیت طرح آن‌ها در قالب رمان نیز وجود دارد.

 بله. مسئله‌ای که رمان «کافور پوش» من دارد همین مسئله مهاجرت و هویت منتها در یک شکل دیگر است. یعنی کسی که به عنوان مهاجر در این رمان حضور دارد، از یک شهرستان وارد یک کلانشهر شده و با مسئله مهاجرت و هویت مواجه می‌شود. من به این دلیل قالب داستان کوتاه را برای داستان‌های این مجموعه انتخاب کردم، چون پلان‌هایی در ذهنم بود که می‌خواستم درباره آن‌ها کار کنم و بنویسم‌. همان طور که شما گفتید دغدغه من در رمان‌هایم نیز همین‌ گونه است. اکنون هم مشغول نوشتن رمانی هستم که قصه‌ متفاوتی دارد ولی باز هم همین درون‌مایه را دارد.

غرق شدن در چشمِ سگ| درباره آخرین کتاب «عالیه عطایی» نویسنده افغانستانی |  شهرآرانیوز

 حالا که بحث هویت و مهاجرت شد دوست دارم بدانم شما چقدر از استاد محمدکاظم کاظمی و شعرها و مطالبی که در این سال‌ها درباره مهاجرت، هویت و خراسان بزرگ و فرهنگی منتشر و طرح کرده‌اند، تأثیر پذیرفته‌اید؟ چرا؟

 من همیشه شعرهای ایشان را خوانده‌ام و خیلی دوست داشته‌ام. اما اینجا یک ماجرایی وجود دارد و آن هم اینکه باید بدانیم نسل‌های مهاجر در ایران با همدیگر متفاوت‌اند یعنی نگاه کسی که نسل یک مهاجر محسوب می‌شود با نوع نگاه کسی که نسل دو یا سه مهاجر محسوب می‌شود، درباره مسائلی مثل وطن و هویت متفاوت است. من فکر می‌کنم ما نسل‌های مختلفی هستیم و نگاه‌مان تفاوت‌هایی با هم دارد. مفهومی مثل «وطن» عموماً در شعر و قلم شاعران نسل یک مهاجر به صورت مسئله‌ای نوستالوژیک حضور دارد و در نسل دو و سه بی‌هویتی و بی‌وطنی است که بیشتر به چشم می‌آید. یعنی یک تفاوت درون‌مایه‌ای با هم دارند ولی راستش را به شما بگویم، من اصلاً درگیر این‌ها نیستم. من وقتی داستان می‌نویسم، صادقانه‌ می‌نویسم. پیشاپیش به این فکر نمی‌کنم که حالا شخصیت داستان من بی‌وطن یا بی‌مرز باشد. با این همه می‌بینم که داستان‌ها و رمان‌های من معمولاً حول یک درون‌مایه مشترک می‌چرخد.

 به عنوان برگزیده بخش داستان جایزه ادبی مشهد، وضعیت داستان کوتاه را چطور ارزیابی می‌کنید؟

 داستان کوتاه مخاطب کمتری به نسبت رمان دارد. من به شخصه بازخوردهای خیلی خوبی از مخاطبان «چشم سگ» دریافت و واکنش‌های جالبی مشاهده کردم. پرسش‌های جالبی که از من می‌پرسیدند نشان‌دهنده این بود که این مجموعه توجه آن‌ها را جلب کرده است. البته بخشی از این چیزهایی که از نویسنده‌ها درباره اثرشان می‌پرسند یا می‌گویند، واقعاً کار نویسنده‌ها نیست، کار منتقدان است. اینکه یک چیزی را تشخیص می‌دهند و طبقه‌بندی می‌کنند و تحلیل می‌کنند. من تنها می‌توانم بگویم قصه‌های آدم‌هایی که دوستشان داشتم را نوشتم. یعنی ساده‌ترین حالتی که می‌توانم بگویم همین است.

 اتفاقاً می‌خواستم بگویم داستان‌های شما خیلی واقعی هستند. آیا این داستان‌ها متأثر از زندگی آدم‌های واقعی که با آن‌ها روبه‌رو شده‌اید نوشته شده‌اند؟

 نه. مثلاً من هیچ آدمی نداشتم که با یک مار به ایران آمده باشد یا جاسوس باشد! نه واقعاً. من در داستان‌های این مجموعه چنین تجربه‌ای نداشتم. البته قضیه رمان «کورسرخی» که آخرین کتاب منتشر شده من است، فرق می‌کند ولی در داستان‌های کوتاهم چنین نیست.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.