۲۱ فروردین ۱۳۹۸ - ۱۳:۳۱
کد خبر: 651401

جبران خلیل جبران

مجید تربت‌زاده

بر خلاف برخی آثارش که دیدن و خواندنشان شما را از همان ابتدا به تحسین و لذت بردن وا می‌دارد، شخصیتش از جمله سوژه‌های چِغِری است که هر گزارش نویسی را می‌ترساند!

به گزارش گروه اجتماعی قدس آنلاین،   بر خلاف برخی آثارش که دیدن و خواندنشان شما را از همان ابتدا به تحسین و لذت بردن وا می‌دارد، شخصیتش از جمله سوژه‌های چِغِری است که هر گزارش نویسی را می‌ترساند! البته شاید این لطافت و در عین حال پیچیدگی شخصیت «جبران خلیل جبران» است که آدم را از نزدیک شدن به او می‌ترساند. شاعر و هنرمند لبنانی در دوره‌های مختلف زندگی و در آثار متفاوتش، بشدت دچار تغییر و تحول است. او نه شاعر و نویسنده‌ای است که در همه آثارش یکسره از خوبی‌ها حرف بزند و جهان را با عینک «همه چی آرومه...من چقدر خوشحالم» ببیند و نه هنرمندی است که فقط سیاهی و زشتی حاکم بر جهان را توصیف و یأس پراکنی کند. دست بر قضا برخی منتقدان، رمز جاودانگی و ماندگاری او و برخی آثارش را همین روحیه تغییرپذیر می‌دانند و اینکه «جبران» در مجموع آثارش هم به روی زندگی خندیده و هم گریسته، هم جلوه‌های آن را ستوده و هم تقبیح کرده، هم افسوس خورده و هم رشک برده را نشانه نگاه انسانی او به زندگی و فراز و فرودهایش تلقی کرده‌اند.

پرواز بی‌فرجام

حال و احوال متغیر او را شاید بشود نمادی از دوران کودکی و نوجوانی‌اش دانست. کودک لبنانی از وقتی در سال ۱۸۸۳ و در «البشری» به روی زندگی چشم باز می‌کند، خبری از ثبات و آرامش خانوادگی در اطرافش نیست. برخی زندگینامه‌ها از پدری نوشته‌اند که گویا همسر سوم مادرش بوده و قماربازی، عرصه کار و زندگی را بر او تنگ کرده است. پدرش قمار باز و عیاش بود یا نبود را یقین نداریم اما می‌دانیم که مأمور دریافت مالیات از گله‌داران بود و به خاطر اختلاس در هشت سالگی «جبران» به زندان افتاد. حکومت عثمانی حکم به مصادره اموالش داد و در ضمن او را ممنوع‌الخروج کرد. زندگی سخت‌تر و بی رحم‌تر می‌شود و گویا چند سال بعد مادرش مجبور شد دست او و خواهر و برادرانش را بگیرد و به آمریکا مهاجرت کند. این در حالی بود که «جبران» از پنج سالگی، مدتی در مدرسه «مارونی» ‌ها درس خوانده و از همان کودکی استعداد حیرت انگیزش در نقاشی توجه مادر را جلب کرده بود. به جز این‌ها قوه خیالپردازی‌اش هم بود که روزی او را وادار کرده بود به هوای پرواز از بلندای صخره‌ای به آسمان پر بکشد و مدتی با سر و صورت زخمی و کتف و بازوی شکسته در خانه بستری شود و از درس و مدرسه هم بیفتد.

دوباره لبنان

اگرچه وضعیت ناجور اقتصادی، درس خواندنش را با مشکل مواجه کرد، اما استعداد نقاشی، تخیل قوی و البته درد و آثار شکستگی ناجور کتفش با او ماند و ادامه پیدا کرد تا در ۱۲ سالگی آن‌ها را با خود به آمریکا ببرد. به جز این‌ها البته یاد و خاطره تلخ پدر نیز همراهش بود. برخی منتقدان می‌گویند تأثیر منفی شخصیت پدر تا آخر عمر با او بوده، جوری که در بسیاری از آثارش، پدر نماد استبداد و نظام فئودالی است، در حالی که مادر همواره نماد آزادی، جاودانگی و الوهیت است! «جبران» در شهر «بوستون» و محله چینی‌ها فرصت پیدا کرد دوباره درس و آموزش را آغاز کند و هوش و استعداد خودش را به رخ دیگران بکشد. معرفی شدنش به عکاسی مشهور در آمریکا که مدتی از او به عنوان مدل استفاده کرد، راه یافتن به مرکز هنری شهر بوستون، نقاشی کشیدن‌های پی در پی و آشنایی با برخی از هنرمندان و شاعران، مسیر زندگی او را به سمت و سویی سوق داد که تا چند سال پیش تصورش را نمی‌کرد. «جبران» در ۱۵ سالگی مدتی را به لبنان بازگشت تا ضمن تحصیل در دبیرستان، زبان عربی و و فرانسوی‌اش را هم تقویت کند.

شکست عشقی

همه شرایط و عواملی که بالاتر گفتیم، در اوج گرفتن استعدادهای هنری او مؤثر بودند. با این همه شخصیت‌هایی چون «جبران خلیل جبران» انگار علاوه بر استعداد ذاتی به انگیزه‌ها و مشوق‌هایی نیز نیاز دارند. به عاملی که حال و احوالشان را خوب کند و درهای جدید را به روی استعدادهایشان باز کند. هنرمند نوجوان شرقی، در غرب البته گویا خوش شانس هم هست، چون دختری به نام «ژوزفین پیبادی» سر راهش قرار می‌گیرد. شاعر جوان و خوشفکری که عشق و علاقه «جبران» به او فقط در نخستین پیکره‌ای که از او کشید خلاصه نشد و می‌گویند تا سال‌های سال منبع الهام برای خیلی از نقاشی‌ها و آثار مکتوبش شد. «ژوزفین» شیفته شخصیت ناب و شرقی «جبران» و همچنین هنرمندی‌اش بود. بارها و بارها او را «پیامبر جوان» نامیده، از او تمجید کرده و در برپایی نمایشگاه‌ها و یا معرفی آثارش، همه جا حامی «جبران» بود، اما نمی‌توانست پیامبر جوان را به عنوان همسر آینده خود تلقی کند. شاعرانگی و البته زیبایی‌اش نوجوان لبنانی را مسحور خود کرده بود. روابط دوستانه و عشق یکطرفه «جبران» به «ژوزفین» سال‌ها ادامه یافت، اما وقتی کار به پیشنهاد ازدواج کشید، دختر آمریکایی نپذیرفت و نخستین شکست عشقی را برای «جبران» رقم زد.

توفان مرگ

دانشگاه را در سال ۱۹۰۲ به پایان رساند. حالا زبان‌های عربی و فرانسوی را خوب آموخته و در سرودن شعر هم به مهارت کافی رسیده بود. پایان تحصیلات دانشگاهی، آغاز دوران بسیار تلخ زندگی‌اش هم بود. رابطه‌اش با پدر کاملاً قطع شد، ناچار به خانه پسرعمویش نقل مکان کرد و زندگی محقر و فقیرانه‌ای را از سر گرفت. در آمریکا هم انگار مصیبت بیماری به جان اعضای خانواده‌اش افتاد. برادرش سل گرفت، خواهرش مشکل روده‌ای پیدا کرد و مادرش دچار سرطان شد! خودش را به آمریکا رساند اما دیر. خواهرش فوت کرده بود و این نخستین حمله مرگ به زندگی خانوادگی شان بود که در طول چند ماه انگار همه را با خودش بُرد. «ژوزفین» تلاش کرد با برگزاری نمایشگاه‌های مختلف و کشاندن او به فعالیت‌های هنری از شدت درد و غمش بکاهد. یکی دو ماه بعد اما برادرش با بیماری سل از کوبا بازگشت و پیش چشمش مُرد... چند ماه بعد هم نوبت به مادرش رسید... ضربه آن قدر سنگین بود که خودش هم به حال مرگ افتاد... مدتی طول کشید تا به خودش بیاید... مغازه خانوادگی شان را بفروشد و غرق شود در نوشته‌ها، نقاشی‌ها و اشعارش... در این مرحله هم این «ژوزفین» و دیگر دوستانش بودند که به کمک آمدند و دست قریحه، استعداد و روحیه‌اش را گرفتند.

خانم مدیر

زن بعدی که در مسیر زندگی او قرار می‌گیرد و سال‌های سال در کنار او می‌ماند، در ۳۰ سالگی، ۱۰ سال از «جبران» بزرگ‌تر است. همسر «ژوزفین»، خانم مدیر مدارس بوستون به نام «هسکل» را متوجه استعداد و توانایی‌ها «جبران» می‌کند تا حمایت مادی و معنوی از او را به عهده بگیرد. «ماری هسکل» است که به مرور توجه و علاقه «جبران» را جلب می‌کند و او را وادار می‌کند به جای ترجمه نوشته‌هایش از عربی به انگلیسی، آثار جدیدش را به انگلیسی بنویسد. در ۲۶ سالگی با اشعار و نقاشی‌هایش در آمریکا و بخصوص میان هنرمندان مهاجر عرب به شهرت رسید. با این همه کسی «جبران» را به عنوان نویسنده، چندان به رسمیت نمی‌شناخت. پیش از این داستان «بال‌های شکسته» را با موضوع عشق در آمریکا به چاپ رسانده بود اما چندان مورد استقبال واقع نشده و شهرتی برایش ایجاد نکرده بود. تا اینکه در سال ۱۹۲۳ «پیامبر» را منتشر کرد و شهرتش در همه جا پیچید. آغاز جهانی شدن «جبران» انگار پایان حضور «ماری هسکل» در زندگی او نیز بود، چون در همین سال به شهر دیگری نقل مکان کرد و دیگر در کنار «جبران» دیده نشد. تأثیر حضور این زن در زندگی و آثارش، شاید خیلی بیشتر از تأثیر عشق اولیه‌اش یعنی ژوزفین باشد.

دیندار یا بی‌دین؟

مسیحی بود اما کلیسای لبنان او، عقاید و آثارش را طرد و «جبران» را به بی‌دینی متهم کرد. شوریدگی‌های «جبران خلیل جبران» علیه برخی آموزه‌های به کار گرفته شده توسط کشیشان آن دوران، دلیل این طرد شدن بود. وگرنه شاعر و هنرمند مسیحی لبنانی به اعتقاد همه آن‌هایی که آثارش را کامل خوانده‌اند زیباترین کتاب‌هایش را درباره مسیح نوشته است. نگاه خاص و شاعرانه‌اش به دین و دینداری سبب شد اعلام کند حقیقت دین در دل و ایمان مردم جا دارد نه در افعال و رفتار کشیش‌ها. در کتاب «پیامبر» از قول او می‌خوانیم: «اگر می‌خواهید پروردگارتان را بشناسید، لازم نیست چیستان حل کنید، بلکه به اطرافتان با دقت بنگرید تا خدا را در حال بازی با کودکانتان ببینید... اگر خوب بیندیشید پروردگارتان را خواهید دید که در میان شکوفه‌ها لبخند می‌زند، سپس برمی‌خیزد و دو دست خود را با حرکت درختان، تکان می‌دهد...».

شاید فیلسوف می‌شد

همان قدر که نمی‌شود، مثل کلیسای آن زمان لبنان، «جبران» را به بی‌دینی متهم کرد، نمی‌توان دریافت‌ها و برداشت‌های عاشقانه او از دین و دینداری و یا سبک زندگی‌اش را نسخه بی نقص و حتی مناسبی برای آن‌هایی که به دنبال حقیقت دین و دینداری هستند، قلمداد کرد. فراموش نمی‌کنیم «جبران خلیل جبران» هنرمند بزرگی است که نگاه شاعرانه خود را به زندگی دارد. در مسیر زندگی‌اش اگرچه از اندیشمندان و فیلسوفان زیادی الهام می‌گیرد، اما بعید است بشود او را آنچنان که برخی از شیفتگانش گفته‌اند فیلسوف و اندیشمندی تمام عیار به حساب آورد.

خدا می‌داند اگر سیروز کبدی و افراط در نوشیدن الکل که می‌گویند برای تسکین دردهایش به آن دچار شده بود در ۴۸ سالگی او را با فرشته مرگ رو به‌رو نمی‌کرد، شاید در ادامه شاعرانگی و هنرمندی‌اش، فیلسوف هم می‌شد!  

منبع: روزنامه قدس

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.