جانبازی یعنی بی‌خیال جان شدن و بی‌منت از بهترین‌ها گذشتن؛ یعنی شوق ایثار داشتن و با بال غیرت پریدن؛ جانبازی اوج گرفتن تا قله مردانگی است و چه بهانه‌ای آشناتر از میلاد اسطوره بزرگ ایثارگری، ابوالفضل‌العباس(ع) برای تجلیل از مقام دلاورمردانی است که مردانه تا پای جان ایستادند و حماسه آفریدند و همچنان شوق دفاع از میهن و ارزش‌های اسلامی در نگاهشان موج می‌زند.

معامله با خدا پشیمانی ندارد

معده‌ام را از روده دولت بریده‌ام

به سراغ سید رزاق امیری، از اسوه‌های ایثار و مقاومت می‌رویم. جانبازی که دوازدهم دی ماه ۱۳۴۱ در محله سه چرخی شهر قدیمی فراشبند متولد و خرداد ۱۳۶۱ راهی جبهه‌های نبرد شده است.

سید رزاق همان سال به عنوان نیروی خط‌شکن در عملیات رمضان شرکت می‌کند و در نزدیکی خاکریز دشمن، سینه راست او هدف گلوله دشمن قرار می‌گیرد. گلوله پس از شکستن سه دنده و عبور از کبد، ستون فقراتش را می‌سوزاند و نخاع کمرش را قطع می‌کند.

او در گفت‌وگو با ما از چگونگی گذران زندگی پس از جانبازی‌اش می‌گوید: پس از مجروح شدن، به دلیل زخم‌های عمیق حدود ۱۱ سال در آسایشگاه و بیمارستان جانبازان شیراز تحت درمان بودم، بنابراین فرصت کافی برای مطالعه داشتم. تحصیلاتم را در رشته زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه شیراز ادامه دادم و از ۳۶ سال پیش تا امروز به تحقیق، پژوهش و نویسندگی مشغولم. به سفرهای تحقیقاتی می‌روم. پس از سفر به تمام بخش خاکی استان بوشهر، در همین خصوص سفرنامه‌ای تألیف کردم همچنین تحقیقاتی را با سفر به غرب هرمزگان، جنوب تا مرکز استان فارس انجام دادم.

وی از کتاب‌های تاریخ و فرهنگ مردم فراشبند و پارسه به عنوان دیگر تألیفات منتشر شده‌اش یاد می‌کند و می‌گوید: جانبازی مشکل و یا محدودیتی برایم در انجام کار تحقیقاتی و پژوهشی ایجاد نکرده است؛ ضمن اینکه کشف هر موضوع، واکاوی تاریخ هر شهر و استقبال مردم آن منطقه برایم خیلی شیرین است.

او با اشاره به اینکه خداوند همسری مهربان نصیبش کرده است، می‌افزاید: همسرم زحمت زیادی برایم می‌کشد و نمی‌توانم زحماتش را نادیده بگیرم. من قطع نخاعی‌ام و ۷۰ درصد بدنم کارایی ندارد؛ با این‌حال تلاش می‌کنم تا جای ممکن ۳۰ درصد بدنم پرستار ۷۰ درصد آن باشد. فکر می‌کنم همسرم نیزخوشبخت است؛ این را می‌توانم در رفتار و گفتارش ببینم.

سید رزاق درباره هزینه‌های درمانش می‌گوید: نخستین کاری که پس از مجروح شدن انجام دادم، ادامه تحصیل بود. سعی کردم کاری برای خودم پیدا کنم تا معده‌ام را از روده دولت ببُرم؛ یعنی مستقل باشم. بنابراین پس از پایان دوره دانشگاه به عنوان معلم جذب آموزش و پرورش شدم و ۱۰ سال در این حرفه بودم تا اینکه پس از مدتی با خرید حق سنواتم بازنشسته شدم.

او ادامه می‌دهد: هیچ وقت خودم را طلبکار دولت و ملت عزیزم  نمی‌دانم. می‌خواهم بگویم روی سنگ قبرم بنویسند من گلایه‌ای نه از خدا و نه از دولت و ملتم ندارم؛ حتی اگر کسی هیچ کمکی نکند، همه را حلال می‌کنم.

 چرا به جبهه رفتی، برای چه کسی؟

سید رزاق می‌گوید: گاهی شیطان بخشی از مظاهر دنیوی را در پیش چشمانم بزرگ جلوه می‌دهد تا راهم را گم کنم. مثلاً وقتی برای انجام کاری به اداره‌ای مراجعه می‌کنم اگر با رفتار غیرمعقول یکی از مسئولان آنجا مواجه شوم این سؤالات در ذهنم تداعی می‌شود که چرا به جبهه رفتی، برای چه کسی که نتیجه‌اش این باشد. با این‌حال همیشه گفته‌ام تصمیمم برای خدا بوده و به هیچ عنوان از انتخابم پشیمان نیستم. به هر حال من باید بدانم با یک نفس سومی زندگی می‌کنم نه نفس زمان خودم.

وی در پاسخ به این پرسش اگر به گذشته و سال ۶۱ برگردیم آیا باز حاضرید به جبهه بروید، می‌گوید: من به فتوای علما و برای دفاع از مرزهای عقیده‌ام به جبهه رفتم. آیا مردانگی و غیرت افراد در جغرافیای مکان و زمان می‌گنجد و آیا غیرت داشتن نسبت به کشور و آرمان‌های انسانی تنها تابعی از عملکرد غلط گروهی از افراد در یک سیستم حکومتی است که به راحتی از بین برود؟ پاسخ همه این‌ها منفی است. کسی که با یک تحقیق و تئوری تعریف شده و قابل قبول به میدان رفته باشد، حتی در دشوارترین بحران‌های زندگی‌اش از گامی که در این مسیر برداشته پشیمان نمی‌شود. 

راهی تازه برای کمک به کشور

احمد مرودشتی، دلاورمردی است که در ۱۷ سالگی کلاس و درس را رها می‌کند و راهی مناطق جنگی غرب کشور می‌شود. پس از گذشت هفت ماه از حضورش در واحد تخریب جنگ، در عملیات مسلم‌بن‌عقیل بر اثر انفجار مین هنگام خنثی‌سازی، دو چشمش را از دست می‌دهد، عصب دست چپش قطع می‌شود و از ناحیه گونه و سینه هم به‌شدت آسیب می‌بیند.

حالا او امروز در گفت‌وگو با ما از روزهای زندگی جانبازی‌اش می‌گوید: پس از جانباز شدن ادامه تحصیل دادم. رشته‌ام را عوض کردم و موفق شدم دکترای علوم سیاسی بگیرم.

پیش از این تصمیم، می‌خواستم دوباره به مناطق جنگی بروم اما امکانش فراهم نشد. وقتی خانواده‌ام  این روحیه و عزمم را برای حضور در جبهه دیدند به راحتی با سختی‌های جانبازی‌ام کنار آمدند. از آن زمان به بعد مهم آن بود که بتوانم راهی تازه برای کمک به کشورم پیدا کنم.

احمد مرودشتی با بیان اینکه اگر نیاز باشد حتی با ۷۰ درصد مجروحیت لحظه‌ای برای دفاع از کشور درنگ نمی‌کند، اضافه می‌کند: ما این مسئله را توفیقی برای خود می‌دانیم تا بتوانیم در راه دین خدا مبارزه کنیم. به همین دلیل نه تنها از کسی طلبکار نمی‌شویم بلکه شاکر خدای مهربان هم هستیم. 

نفاق بعضی از مسئولان در گفتار و عمل

حسن ابوطالبی هم در سال ۶۱ به جبهه‌ رفته و در عملیات حصرآبادان از ناحیه کمر مورد اصابت گلوله قرار گرفته و قطع نخاع شده است.

او هم تحصیلاتش را در رشته فقه و مبانی حقوق در دانشگاه علوم و تحقیقات ادامه می‌دهد و موفق به دریافت مدرک دکترا می‌شود.

وقتی از ابوطالبی درباره مشکلات زندگی جانبازی می‌پرسیم، می‌گوید: یک جانباز قطع نخاعی وقتی از کمر به پایین یا گردن به پایینش فلج می‌شود، نمی‌تواند راه برود و یا دستانش را حرکت بدهد و مشکلاتی هم در خصوص ارولوژی و مثانه و... دارد. این مشکلات موجب می‌شود نتواند پا به پای خانواده‌اش در امور روزانه زندگی مشارکت داشته باشد و بالطبع بعضی از کارهای او به دوش اطرافیانش می‌افتد؛ ضمن اینکه در درازمدت همسرش از ناحیه کمر، کتف، دستان و پاها و... آسیب   می‌بیند. از سوی دیگر اگر جانباز زندگی اجتماعی داشته باشد باز هم دچار مشکلات دیگری می‌شود. مثلاً بسیاری از ساختمان‌های اداری و خدماتی در شهرها برای آمد و شد جانبازان و معلولان حرکتی مناسب‌سازی نشده است. او نمی‌تواند با ویلچر از روی جوی آب یا پله یا مانعی شبیه این‌ها عبور کند. درد این مسائل گاهی از دردهای جسمی سخت‌تر است، اما سخت‌تر از این‌ها دیدن رفتارهای متناقض بعضی از مسئولان است؛ آن‌هایی که در ظاهر یک چیزی ادعا می‌کنند اما در عمل، رفتارشان به گونه‌ای دیگر است و این نفاق در رفتار، غیر قابل تحمل است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.