-
کیوسک ها، مطبوعاتی می شوند !
تا آنجا که به خاطر می آوریم، قنادی و گلفروشی و خیاطی همان شغل است که باید باشد اما ماهیت کیوسک های مطبوعاتی همانی که نباید باشد! تافته جدابافته ای که سالهاست خیلی توی ذوق می زند.
-
چنان باش که می نمایی
سرم شلوغ است... مثل دوندگان دو سرعت، امروز موضوعاتی در موازات هم می دوند در ذهنم... البته چند تایشان که سرعتی ترند و اهل مسابقه، پیشی می گیرند اما خُب، متوجه ام که بقیه هم در حال تقلّا و عرق ریختن اند!
-
و زلزله ای به نام دوست داشتن !
به دور از شعار باید گفت در جغرافیایی زندگی می کنیم با انسان های فداکار که قدم های قابل ستایش درحق هم برمی دارند! در کشوری که قهرمان می زاید و می پروراند! دلیرانی گمنام و پُرآوازه!
-
در اتمسفر مهربانی
هوا گرم است. یک صندلی می کشانم تا بالکن. دلم هوای آزاد می خواهد و غوطه ور شدن در خنکای دعا.
-
خودروها آمده اند هواخوری !
دیگر باب شده که با هر تعطیلی کوچک و بزرگی، همه به خودشان بگویند چرا نرویم شمال! آنوقت راضی و راغب، بار و بندیل سفر می بندند!
-
از چهل سالگی می ترسم
از آنچه می پنداشتم غمزده تر است. لحن اش سرد شده. خرید نمی رود. کیک نمی پزد. نمی خندد. برای دیدن شبکه مستند، جاروجنجال راه نمی اندازد. با «گلی» و «آبان» بازی نمی کند و راه براه، شماره ام را نمی گیرد.
-
دیگر کفشدار سابق نبودم...
دو نفر بودند با یک جفت پاپوش... مادر و کودکی با ویلچر... مادر، هر نفس آقا را صدا می کرد... و دختربچه، شور و مهربانی پنج ساله ها را می ریخت توی نگاهم...
-
و بر ما چه گل ها دمید...
دستپخت معرکه ای دارد مادرِ بچه ها و روی گشاده ای و چشمان محجوبی... .
-
چه اضافه وزنی پیدا کرده اند !!
باورم بشود یا نه، توفیری ندارد در اصل قضیه...! چون ۵۰هزار تومان دادم، چهار پلاستیک میوه یک کیلویی گرفتم.
-
صف آخر را خیلی دوست ندارم
کسی در حیاط نیست. انگار به موقع نرسیده ام. می دوم. پله های سنگی کم ارتفاع و راحتی دارد.
-
گوشی هایمان را عاقلانه طلاق بدهیم
کودکان این زمانه به طرز غم انگیزی رها شده اند! در خانه و جامعه ای پُر از سکوت، تکنولوژی، بودن ها و نبودن ها!
-
وقتی زندگی کوک نیست...
پارسال دست کشیده بودند به سر و گوش خانه. مبل ها و فرش را نونوار کردند و درب اتاق ها را بردند برای رنگ مجدد. از کلید و پریز و تعویض شیرآلات و نصب پارکت تازه هم کم نگذاشتند.
-
باید سنگ تمام گذاشت
مشغول تایپ آگهی های ثبتی ام. زیاد پیش آمده که در این سالها به نام و نام خانوادگی عجیب و غریبی بربخورم. اما امروز کمی بیشتر از همیشه گیج شده ام و به دوعنوان کاملاً نپذیرفتنی و غیرمنطقی برخورد کرده ام.
-
ایرانی نویس ها، بازار را قُرق کرده اند
دوستی امروز می گفت: اگر غولِ چراغِ جادو جلویم ظاهر شود و بگوید آمده ام آرزوهایت را برآورده کنم، تنها عکس العمل ام این است که یقه اش را بگیرم که حالا وقت آمدن نیست، برو که چشمم نیفتد به قیافه ات...
-
دلم خیرات کردن می خواهد...
پدربزرگ خدابیامرزم همیشه می گفت یادتان باشد چهار خصلت شما را نجات می دهد: اخلاق خوش، راستگویی، مهربانی و رازداری. پند فوق العاده ای بود. یک جور بند نامرئی که ما را با خودش ببرد به سرزمین درخشان خوبی ها.
-
"امامزاده یحیی" نزدیک است...
قاب اول: پشت صندوق یک پیک موتوری، کلمه ای خواندم و منقلب شدم. می دانم، هرکه بخواند منقلب می شود. هرکه سواد داشته باشد و هرکه درستی ها برایش درس باشد.
-
از میان لشکر قصه ها
صاحب میوه فروشی با کارگر پیرش، گستاخی می کند و مشتری ثروتمند، کارگر را آقا و آقا و آقا و آقا خطاب می کند.
-
او همه مان را رصد می کند
سال هاست از روایت های سرراست و تارمویی، هم خجالت زده می شوم، هم عاقل... از روایت هایی که همان اِهدنا الصراط المستقیمی ست که می خوانیم....
-
خرها از کره گی، دُم دارند !
به شدت دارد فکر می کند! مرد سوپری، منتظر تصمیم گیری کودک است و من هم.
-
روزی که جملات پیاده روی کردند
خوددار باش. شاید اونجوری که بی رحم به قضیه نگاه می کنی، نباشه.
-
این داستان مخوف است!
سکانس اول: مهلت نمی دهد صاحب اتومبیل به سوپرمارکت برسد! و به راحتی زانتیایی که کنارم پارک است، ربوده می شود!
-
بی خیال غصه های یغور
بیایید خودمان را هرروز - قدِّ صدسال - پیر نکنیم. دستِ من و شما که نیست، تا بوده، دردهای مزمن و اوضاع سخت بوده و هست و بی شک خواهد بود.
-
پای چینی جماعت درمیان است
از اعضای خانواده، یکی می خواهد ماشین بخرد... شاسی... اتاق پُر از صداست... یکجورهایی اینجا شده نسخه خانگی نمایشگاه اتومبیل!
-
زندگی المثنی ندارد !
نشسته ام جایی میهمانی که کسی تلویزیون را می زند و ناگهان مرد کوله بر دوشی که هشت سال است بی توقف قاره ها را می چرخد، ظاهر می شود.
-
«سندروم اتصال»، سَر دراز دارد !
تصاویر «هادی نصرالله»، «جهاد مغنیه»، «علیرضا حسان اللقیس» آقازاده های لبنان را واقعاَ نمی شود دید و بعد یادِ ژن های خوب ایرانی نیفتاد! و یادی نکرد از جایگاه والدین عالیرتبه در کشورمان که همواره کاری می کنند کارستان!
-
ساعت هم باید بخوابد!
قِل می خوریم بین کارها... اما نمی رسیم! به سرعت شب می شود و ساعت ها، فرفره وار می چرخند!
-
تا جغرافیای رنجور بعدی ...
مثل سربازی هستید در برج دیده بانی ...! مشمولی که عمیق تر از دیگران به جاده های پیش رو، اشراف دارد ...!
-
چهارچرخ های بدحجاب
توی ترافیک، پشت چراغ قرمز، وقت پارک و سبقت؛ توی چشم است... قاب یک شهروند ایرانی که این روزها حساب فضای عمومی و حریم خصوصی از دستش دررفته!
-
پای مَنبر ...
حاج آقا برای پامنبری هایش، پنج ویژگی آدمِ بااخلاق را می شمرد... چهره ی گشاده، زبانِ پاکیزه، تحمل بالا، تغافل و گذشت.
-
تا اطلاع ثانوی، فقط قهوه ای پُرفایده!
خدمت تان عرض کنم عطرهایی هم هستند که قدمت دارند و در مغازه های کولردارِ سرِ گذر، نمی شود پیدایشان کرد... باید حتماً شال و کلاه کنید و بروید آنجا که تنورِ داغ و نانوای پارو بدستی دارد... صفی پُروپیمان که طالب رایحه گندم اند...