قدس انلاین_مصطفی لعل شاطری: یکی از دربارهایی که در طی تاریخ ایران زبان زد خاص و عام بود، بی شک دربار ناصرالدین شاه قاجار به حساب می آمد.

قهوه چی، فراش باشی، سرایدار

این دربار به دلیل وسعت و تجملاتی که از آن برخوردار بود، نیازمند افرادی گوناگون در مشاغل مختلف بود که از آن جمله قهوه خانه دار، فراش باشی، سرایدار را می توان نام برد؛ به نحوی که ناصر نجمی می نویسد ناصرالدین شاه غالباً قلیان می کشید و البته این کار بیشترِ رجال ایران بود و اصولاً قلیان سهم و نقش عمده ای در اوضاع و احوال اجتماعی ایران عهد ناصری داشت.

قلیان ناصرالدین شاه بیشتر در موارد سلام نوروز مورد استعمال داشت، این قلیان ها کوزه بلور و سرقلیان اصفهانی با بادگیر طلا و جواهرنشان داشتند. در مراسم سلام، ناصرالدین شاه نی پیچ قلیان را بدست نمی گرفت و قلیان در دست پیشخدمت باشی قرار داشت که پهلوی تخت ایستاده بود.

این قلیان و همچنین لوازم قهوه خوری تحویل قهوه چی باشی می شد و همیشه باید او قهوه ریز و سینی محتوی فنجان قهوه را بحضور بیاورد. اما قلیان ها را می باید آقا جبار قهوه چی چاق کرده و به پیشخدمت ها بدهد. این آقا جبار به مناسبت شغل مهم و فوق العاده اش (!) چند سفری هم با شاه به اروپا رفته بود (!).

فراش خانه و فراش های سرخ پوش

اصولاً لغت فراش صیغه مبالغه فرش کردن است و کسی که جایی را فرش می کرد فراش می گفتند. البته چون روی فرش متعاقباً جاروب می کشیدند، به این جهت به جاروکش فراش می گفتند. فراش ها همین که جاروب کردند باید آب هم بپاشند بنابراین فراش هم جاروکش بود هم آب پاش.

اما دسته جاروب و گاو سرچادر تحویل فراش می شد و به این جهت برای تنبیه های بدنی که در دوره های سابق معمول بود آلت و وسایل تنبیه را می بایست فراش بیاورد و وقتی که آورد معمولاً خودش هم مجری این تنبیه می گردید. به هر حال فراش ها که معمولاً از شغل اصلی خود منحرف می شدند در دستگاه های دولتی و خانه های اعیان و رجال کار تنبیه و چوب فلک کردن را به عهده داشتند.

البته یک فرق محسوس میان وظیفه و کار فراش های دولتی و فراش های معمولی به چشم می خورد، در کارهای دولتی فراش ها از چوب کاری و زنجیر گرفته تا مهار کردن و گوش و دماغ و دست بریدن و به طناب کشیدن و حتی سر بریدن جزء وظایفشان محسوب می گردید و چنین بود که فراش ها نماینده و مظهر قهر و غضب سلطنت استبدادی بودند که گذشته از کارهای خانگی مانند جاروب نمودن و آب پاشی و چادر زدن، و تمام اجرائیات دولتی مثل نامه رسانی و وصول و گرفتن مالیات تماماً بر عهده فراش ها بود این فراش ها رؤسایی داشتند که آن را به لغت ترکی (ده باشی) و (پنجاه باشی) و (یوزباشی) و نایب فراشخانه می گفتند. لباس فراش ها سرداری یقه عربی ماهوت قرمز و شلواری از پارچه ماهوتِ سیاه بود، آن ها کلاه تخم مرغی بر سر می نهادند که در سمت راست بالای آن کلمه فراش را از نقره بریده نصب کرده بودند.

فراش باشی که حاجب الدوله لقب داشت باید همه گونه فراش تحت فرمان خود داشته باشد. فراش باشی محبسی هم به نام انبار در دسترس خود داشت، کسی که به این زندان می رفت به این زودی ها امید بیرون آمدن نداشت و شاید عده ای از آن ها محکوم به اعدام بی سروصدا می گردیدند.

معروف ترین فراش ها؛ همان حاج علی خان حاجب الدوله (فراش باشی) بود که با نامردی و خبث طینت تمام عیار مأمور قتل امیرکبیر شد و این وظیفه شوم و دردناک و بسیار شرم آور را با وقاحتی هرچه تمامتر انجام داد.

سرایدارخانه

کاخ های دولتی و اثاث و لوازم قیمتی و گرانبها و مبلمان آن ها نگهبانان و مستحفظینی لازم داشت که ضمن نگاهداری و حفظ آن ها دقت و مراقبت کافی بنمایند تا گرد و غبار و تصرفات هوا و عوارض مختلف ضایعاتی را در آن ها به وجود نیاورد. اشخاصی را که مراقبت از این کاخ ها را به عهده داشتند سرایدار می گفتند، کاخ های دارالخلافه ناصری در تهران و عمارات شهری در صاحبقرانیه و سلطنت آباد و شهرستانک و جاجرود و سرخه حصار و دوشان تپه و عشرت آباد و دولت آباد و نجف آباد و کرج، دارای سرایدارباشی و سرایدار و نایبان سرایدارخانه بودند. در این کار ناصرالدین شاه نظمی برقرار کرده و فهرست و صورت کاملی از کلیه اثاثیه به وسیله کارگزارانش تهیه دیده بود تا از تلف شدن و تفریط آن ها جلوگیری شود.

حادثه وحشتناک و غم انگیزی که در سال 1309 در کاخ گلستان افتاد و منجر به اعدام و سر بریدن یکی از سرایدارزادگان گردید از حوادث مربوط به سرایداری کاخ های سلطنتی است.

ماجرا این بود که یک روز ناصرالدین شاه خبر می یابد که یک قطعه الماس از تخت طاووس کنده شده و خلاصه آن را به سرقت برده اند. سرقت این الماس درباریان و سرایداران را به تلاطم افکنده ترس و هراس بر عموم مستولی گردید.

شاه که از این پیش آمد به سختی آشفته و خشمگین شده بود دستور داد که می باید به هر قیمتی شده دزد الماس پیدا شود و کامران میرزا حاکم طهران مأمور این مهم گردید تا این که بالآخره پس از تحقیقات دامنه دار دزد الماس بدام افتاد وی محمد علی نام داشت، او پسر بیست ساله ی کور و بدترکیبی بود که جزء سرایدارها شده بود، به قرار معلوم محمد علی شب هنگام در اطاق مخفی شده قفل را می شکند و الماس را می دزدد که بنا به نوشته دکتر (فوریه) پزشک شاه آن را در باغچه کاخ در زیر درختی پنهان کرده بود.

ناصرالدین شاه پس از آگهی از شدت خشم فرمان قتل محمد علی را صادر می نماید. محمد علی را به میدان مقابل عمارت شمس العماره می آورند تا در حضور جمعیت گردن بزنند، چون میرغضبان او را گردن می زنند، ناصرالدین شاه که در پشت پرده نازکی قرار داشت فریاد برمی آورد که سر را بلند کنند تا مردم ببینند. وقتی این کار انجام می گیرد جسدش را در پاقاپوق به دروازه خانی آباد می آویزند. این قتل و مجازات سبب می شود که دیگر هیچ گاه در کاخ های سلطنتی دارالخلافه سرقتی واقع نشود.

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • مهساوفایی IR ۱۱:۴۰ - ۱۳۹۳/۱۲/۰۴
    0 0
    جالب بود تنک یو