۱۸ شهریور ۱۴۰۰ - ۰۸:۵۳
کد خبر: 768065

چرا «جلال» این همه دشمن دارد؟

آرش شفاعی  شاعر و روزنامه‌نگار

نمی‌دانم شما هم به برخی روشنفکران وطنی تازه به دوران رسیده دچار شده‌اید یا نه، یکی از ویژگی‌های این گروه تازه‌تأسیس این است که زبانی دراز و دستی باز در فحاشی و اظهار فضل دارند و با هر کس موافق نباشند، او را هدف فحاشی‌های پیچیده در زرورق واژگان خوش رنگ و لعاب قرار می‌دهند.

یکی از ویژگی‌های اساسی و بنیادی این گروه این است که مطالعه و اطلاعات قابل عرضه‌ای در حوزه‌هایی که درباره آن اظهار فضل می‌کنند و توییت می‌زنند، ندارند. اظهار نظر در هر حوزه‌ای با کمترین اطلاعات از ویژگی‌های دوران ساندویچی شدن آگاهی‌هاست که همچنان که گفتیم اغلب با فحاشی یا در بهترین حالت، دشمنی و مخالفت کورکورانه همراه است.

این گروه به خصوص به برخی چهره‌های تأثیرگذار در دهه‌های گذشته از جمله جلال آل‌احمد، دکتر شریعتی و دیگر روشنفکران با سابقه مذهبی کینه عجیبی دارند. اما چرا جلال این همه مورد کینه و حسد این گروه است؟ به نظر من سه ویژگی در وجود جلال هست که آنان را از او متنفر می‌کند.

نخستین دلیل این است جلال از سردمداران و پیشقراولان دیدگاه بازگشت به خویش و احیای نقش مذهب در اندیشه‌های استقلال‌طلبانه و مبارزه با استعمار است. دیدگاه بازگشت به خویش که از نیمه دوم قرن گذشته در بسیاری از کشورهای استعمارزده و توسعه‌نیافته رایج شد، در کشور ما با رنگ و مایه‌ای از مذهب همراه شد. در ایران یکی از نخستین کسانی که این اندیشه را راهبری می‌کرد، جلال بود. جلال که از مذهب بریده و به دامن مارکسیسم غلتیده بود، پس از سال‌ها جست‌وجو باز به مذهب بازگشت و مشخص است روشنفکران یک‌شبه که دلداده سکولاریسم‌اند، کینه‌ای از او به همین خاطر به دل دارند.

دومین دلیل هجومی‌ که به جلال می‌شود، مبارزه سرسختانه و استوار او با رژیم پهلوی است. جلال به عنوان نشانه و نمادی از روشنفکر مبارز سازش‌ناپذیر تمام عمر را به مبارزه با شاه و حکومتش پرداخت و در جای جای نوشته‌ها و کتاب‌هایش این سرسختی و مبارزه‌جویی نمود دارد. حتی مرگ جلال در ۱۸ شهریور ۱۳۴۸ ( درست ۵۲ سال پیش در چنین روزی) در حالی که او تنها ۴۵ سال داشت و سر و رویش از سفیدی به پیرمردی ۷۰ساله می‌نمود، دامن رژیم شاه را گرفت. بخشی از فحاشان امروز، پروژه‌بگیران برنامه احیای تفکر سلطنت‌طلبی هستند که خیلی طبیعی است که به جلال دشنام دهند.

اما گروه سومی‌ هم هستند، که شاید به صورت علنی مخالفتی با مذهب نداشته باشند یا پیروان یک شیوه حکمرانی هم نباشند. بحث آن‌ها اتفاقاً ظاهری ادبی و هنری دارد اما آن‌ها هم در عمق جان، سیاسی هستند. آنان منتقدان ادبی برآمده از ترجمه‌های رساله‌های منتشر شده در فرانسه و آمریکا هستند که امروز چشم بسته با هر چه ادبیات متعهد است، مخالف‌اند. این گروه اگر چه فحاشی آن دو  گروه دیگر را ندارند اما به نظر من تفکرشان از آن‌ها خطرناک‌تر است. آن‌ها پشت استدلال‌هایی با چهره‌ای کاملاً ادبی و هنری پنهان می‌شوند اما نتیجه نهایی حرفشان این است که ادبیات باید از تعهد، احساس دغدغه‌های ملی و مذهبی و تفکر خالی شود و به عروسکی برای سرگرم‌سازی دیگران بدل شود. من از این دسته سوم می‌ترسم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.